چه افرادي در زندگي شما تاثير گذار بوده اند؟/ شما هم بنويسيد
علي خورشيدي/
دوستان سلام، آیا تابه حال از خود پرسیدید نقاط عطف تاریخ زندگی تون چه زمانی بوده وچه افرادی در سرنوشت شما تأثیر گذار بوده اند و زندگی الان خودتون رومدیون اونها هستید . پدر ، مادر ، برادر ، اقوام ، دوستان ، معلمین و…
همه می دونیم که بعضی از افراد و وقایع در تعیین آینده وسرنوشت زندگیمون مؤثر بوده اندو همیشه از اون افراد و خاطرات تلخ وشیرین یاد می کنیم . یادآوری بعضی از اونها برامون جذاب وبعضی تلخ و زجر آور و البته پند آموز و مؤثرهست.
من نیز از این قاعده مستثنی نبودم که به شرح هرکدوم از اونها می پردازم . از اولین روزهای مدرسه بگم. در اون زمان دوتا دبستان بود به نامهای حقیقت جو وهجرت ، تو مدرسه حقیقت جو عموماٌ بچه های پایین داریون وبالای داریون بودند و مدرسه هجرت هم محلی های خودم ، نمی دونم چرا ولی ازبین اون همه دانش آموز، من بخت برگشته رو بعد از چند هفته فرستادن توي مدرسه حقیقت جو ، چشمتون روز بد نبینه یادمه شیفت عصر بودیم ، بعد اجازه از معلم کلاس نشستم کنار بچه هایی که همگی غریبه بودن ، خیلی می ترسیدم ، چون همگی بهم می گفتن بعد از زنگ حسابتو می رسیم!
نمی دونستم چه خاکی تو سرم بریزم ، حالا بهش اضافه کنید خانم معلم باهام چه کار کرد؟! ، من فلک زده رو آورد جلو کلاس یادم نمیاد چه بهونه ای کرد تا منو تنبیه کنه . دستور داد بچه ها کاغذ جمع کنن و ریختن دور بر من و معلم گفت آخر ساعت آتیشت می زنم! ، حالا ببینین تو اون سن وسال چی بهم گذشت.
به خودم گفتم چي کار کنم؟ ، تصمیم گرفتم به محض اینکه صدای زنگ رو شنیدم با تمام توان فرار کنم . به محض اینکه زنگ خورد الفرار و کیف وکتابم و ول کردم و اومدم خونه و گفتم اگه تیکه تیکه هم بشم تو اون مدرسه نمی رم . خلاصه با پادر میونی بزرگترها برگشتم توي مدرسه هجرت .
دومین مورد سال دوم راهنمایی بودم، تو این دوره و کلاس به یکباره دنبال درس رو ول کرده بودم وفقط به دنبال بازی بودم و دچار افت شدید شده بودم ، یادمه ثلث دوم 6 تا تجدید آوردم ، تو یه روزجلو خونه مون که با بچه ها مشغول گلوله بازی (تیله بازی ) بودم و حسابی سرگرم بازی ، نمی دونم برادر بزرگم دنبال چی می گشت که پیدا نمی کرد ، یه باره منو گیرآورد چنان چوبی از جونم خورد کرد که تا حالا هم از یادآوریش می ترسم . ولی باعث شد که دوباره برگردم دنبال درس . دستش درد نکنه!
سومیش سال دوم دبیرستان بودم. آقای بذرافکن ( ابراهیم بذرافکن ) مدیر مدرسه مون بود که بیشترین تأثیر رو تو سرنوشتم گذاشت و همیشه از اون سپاسگزارم و هرچند نمی تونم ولی دلم می خواد مدیریتم مثل اون باشه .
انشاء الله خدا حفظش کنه . ایشون منو برای یه مسابقه علمی انتخاب کرد وفرستاد شیراز امتحان بدم واین انتخاب چنان تأثیری روی من گذاشت که از اون به بعد مسیر زندگیم رو تغییر داد و شدم نمره اول کلاس ومدرسه …
بقیه اش بمونه برای بعد…
راستی چه کسانی وچه وقایعی تو زندگی شما تأثیر گذار بوده اند؟ لطفاٌ در قسمت نظرات اين مطلب بنويسيد.
بله.. از قول آقای خورشیدی، یادآوری بعضی از افراد و وقایع که در تعیین آینده وسرنوشت زندگیمون مؤثر بودند جذاب و بعضی تلخ و زجر آور و البته پند آموز و مؤثرهست. منم نیز از این قاعده مستثنی نبودم و به شرح دوتا از جذاباش می پردازم.
همیشه و هرکجا کفتم و خواهم گفت! هرچه دارم از خانواده مهربانم دارم…..
اما به هرحال در مراحل مختلف تحصیلی کسانی به جز خانواده بودند که بنده را تحت تاثیر قرار دادند و بهتره بگم باعث شدند پیشرفت کنم! تا سال سوم راهنمایی مشکلی نداشتم همیشه از نفرات برتر کلاس بودم.
اولیش: چشمتون روز بد نبینه سال اول دبیرستان رفتم دبیرستان فاطمی فرد داریون و از لطف و مرحمت دوستان خوبم بخصوص حسین کامیاب سر آسایش نداشتم! از اونا که آقا میخواستند به بقیه ریاست کنند و از ما که کله شق بودیم! بهرحال غرور نوجوانی بود دیگه.. خلاصه حسابی درگیربودیم. تا اینکه با بدبختی و با معدل داغون سال اول دبیرستان را گذروندم. خلاصه دعواهامون با دوستان و علاقه شخصی و کاری خودم و صد البته آشنایی داداشم آقا محسن باعث شد با بدبختی بیشتر به هنرستان کشاورزی آبباریک برم ( در اثر کشمکش دعواها اینقدر معدلم داغون بود که ثبت نامم نمیکردند و با آشنایی قبلی داداشم منو پذیرفتند). خلاصه قول دادم اگر ثبت نامم کنند بشم رتبه اول و نهایتا تقریبا به قولم وفا کردم و تا دیپلم رتبه دوم هنرستان شدم. و همون سال با کسب رتبه 2 کنکور فنی و حرفه ای رشته امور دام وارد دانشگاه فنی و حرفه ای ( آموزشکده کشاورزی فسا) شدم.
دومیش: خلاصه فسا بودیم و سال دوم گفتند اونایی که خواستار شرکت در المپیاد فنی و حرفه ای دانشجویان کشاورزی را دارند بیایند ثبت نام کنند. رفتیم برا ثبت نام که یکی از کارمندان آموزشکده گفت بیخودی وقت خودتون را نگذارید از شما بهتر هزارتا هست! شما میخواید رتبه بیارید! و خلاصه بحث بالا گرفت… منم گفتم مگه ما ایراد داریم! حیف این سمت ها که به امسال شماها دادند! ایشونم به من گفت بنده فوق لیسانس فلان رشته دارم! توحالاحالاها باید بخونی تا به جایگاه من برسی! اگر رسیدی بیا اینجا من سمت خودمو تقدیم به تو میکنم! البته حالا اگر تونستی موقتا المپیاد رتبه بیار!
سرتون درد نمیارم، ایشون به من انگیزه داد و در همان المپیاد نفر دوم شدم و سهمیه ورود به دوره کارشناسی را بدون آزمون به دست آوردم( هرچند که بدون استفاده از سهمیه و با کنکور رفتم دوره کارشناسی). خلاصه الانم ترم آخر فوق لیسانس هستم و طبق مکاتبه با ریاست همون آموزشکده انشاالله بعد از فارغ التحصیلی کنار تحصیل در دوره دکتری میرم همون آموزشکده و تدریس میکنم. امیدوارم ایشون هنوز اونجا باشه! …..
داریون فقط مرد داره و پسر؟؟زن موفق کم تو داریونه؟.يه کم دیدتون رو باز کنید لطفا تاداریون به رشد فرهنگی برسه و با حلوا حلوا کردن دهن کسی شیرین نمیشه
سلام خدمت شما . از نحوه اعتراض شدیدتون پیداست که خانم هستید. همگی می دانیم که اکثر دختر خانم های داریونی دارای تحصیلات عالیه وموفق هستند واین رو من همیشه به دانش آموزانم گوشزد می کنم و میگم شما هم باید تلاش کنید تا از دخترها عقب نمانید. به هر جال ببخشید که این سو تفاهم پیش اومده ولی بهتر که شما هم از فرصت پیش اومده تو این سایت برای معرفی توانمندیهای خانم ها استفاده کنید با تشکر خورشیدی
سلام اقاي خورشيدي من از ابتداي راه اندازي سايت داريون نما به صورت اتفاقي با آن آشنا شدم. قبلا هم در همين سايت نوشته ام كه اينجا تنها در غربت بعد از خدا اين سايت داريون نماست كه شبها كه از كار سخت روزانه به خانه بر مي گردم همدم من است. من هر شب سايت داريون نما را مي بينم و با آن زندگي ميكنم.
درخواستي از شما داشتم كه شايد كمي عجيب باشد. اگر برايتان زحمتي نيست يك عكس دسته جمعي از همه دانش آموزان دبيرستانتان بگيريد و براي سايت داريون نما ارسال كنيد.
من با ديدن شور و حال نوجوانان و جوانان زادگاهم به ياد دوران كودكي خود مي افتم.
تا كنون عكس هاي زيادي از سايت داريون نما كپي و چاپ كرده و در اتاقم نصب كرده ام. ممنون مي شوم اين خواسته مرا مورد توجه قرار دهيد.
باسلا خدمت دوست عزیز حتماٌ ودر اولین فرصت امرتان اطاعت خواهد شد >. میدونم که تو غربت این سایت میتونه یه همدم خوب براتون باشه . به امید روزی که توی وطن خودتون باشید
سلام برهمکار عزیزم اقای خورشیدی.افراد زیادی در زندگی تاثیر گذار هستند ولی برای من مطالعه کردن و خواندن کتابهای تاریخی و اشنایی با تاریخ مردم و کشورم تاثیر زیادی داشت که واقعا مسیر زندگیم را تغییر داد.انشااله اگر امکانش برایم فراهم شد میخواهم تحصیلات کارشناسی ارشدم را در رشته تاریخ ایران باستان ادامه دهم .موضوعی هم که شما انتخاب کردید واقعا زیبا و تاثیر گذار است .انشااله ادامه دهید موفق باشید.سلام برسانید
من فكر ميكنم كه بعد از اعضاي خانواده و برخي از اقوام نزديك كه واقعاً با دلسوزي مثالزدني زمينه رشد و پيشرفت من را فراهم كردند معلمان بيشتر تاثير را در زندگيام به همراه داشتهاند. به لحاظ استعدادي كه در دوران كودكي و نوجواني با همت مربي عزيز آقاي يوسف بذرافكن در من شكوفا شد امروز در عرصه كاري توانستهام فرد موفقي بشوم. حوزه كاري من مشاوره است و موفقيت در اين حوزه در گرو تجزيه و تحليل خوب و انتقال خوب مطالب در قالب نوشتن و گفتن است. برنامههاي فرهنگي در كتابخانه حضرت ولي عصر (عج) و كانون فرهنگي مسجد امام تقي (ع) با هدايت و راهبري آقاي يوسف بذرافكن زمينه رشد و شكوفايي اين مهارتها را در وجود من فراهم نمود. يكي از مهمترين مقطعهاي زندگي من وارد شدن به يكي از معتبرترين دبيرستانهاي كشور بود و از آنجا بود كه توانستم تحصيلات دانشگاهي را در يكي از بهترين دانشگاهها دنبال نمايم. سال 1372 بود و من در سال سوم راهنمايي مدرسه هاتف اصفهاني مشغول به تحصيل بودم. همواره آرزوي تحصيل در دبيرستان نمونه توحيد را داشتم ليكن دانشآموزان داريوني نميتوانستند در آزمون ورودي اين مدرسه شركت كنند. زماني كه در يك ديدار حضوري پدرم با آقاي عيسي درويشي در مورد شركت در اين آزمون صحبت نمود، آقاي درويشي پيشنهاد كرد كه من از روستاي تربر لابيشه آزمون مذكور شركت نمايم. براي رسيدن به اين مقصود ميبايست از زمستان همان سال تا انتهاي سال تحصيلي به مدرسه راهنمايي تربر لابيشه منتقل ميشدم. در اين مدت معلمان عزيزي همچون عيسي درويشي، صدراللله اميدواري، جلال درويشي و سراج زارع مرا در اين مسير ياري نمودند. روزهاي بسياري را با يكي از اين عزيزان رهسپار روستاي تربر لابيشه ميشدم در آنجا نيز با انگيزه و روحيهاي كه به من ميدادند تحمل سختيهاي طي مسير و درس خواندن در محيطي ناآشنا و به دور از دوستان برايم آسانتر ميشد. برخي از روزها نيز مسير روستاي تربر تا كوشكمولا را پياده ميپيمودم. تا انتهاي زمستان همان سال هر روز به مدرسه راهنمايي تربر ميرفتم تا اينكه در ايام نوروز در يك ملاقات اتفاقي با آقاي عيسي درويشي خبر دار شدم كه آن سال پس از سالها سهيمه آزمون ورودي دبيرستان نمونه توحيد به دانشآموزان داريوني نيز اختصاص يافته است. مابقي سال تحصيلي را به مدرسه هاتف بازگشتم و با انگيزه دوچندان خود را براي آزمون آماده نمودم. در آن زمان آقاي منصوري (دبير عربي)، وقتي از نيت من باخبر شد به شدت مرا مورد تشويق قرار داد. راهنماييهاي ايشان نيرويي مضاعف به من بخشيد. با روحيهاي كه اين عزيزان به من دادند فكر ميكردم حتماً بايد بتوانم نشان دهم كه داريونيها بدون دليل سالهاي متمادي از ورود به يكي از برترين دبيرستانهاي كشور محروم شدهاند و لياقت تحصيل در اين محيط را دارند كه به حمدالله زحمات آن روزها به ثمر نشست. از همه معلمان عزيزم در داريون تشكر ميكنم و هميشه دعاگوي آنها هستم.
سلم علیکم آقا محمد امین واقعا دوستت دارم شما و همه دو ستانت مثل آقای محمود مهری ، وحید خیر اندنش ، مجتبی ظهرابی ، محسن عزیزی ، رضا شکوهی ، جهانبخش شیروانی و بقیه را که اگر اسامی همه آنها را بیان کنم سایت پر می شود باعث افتخار و آرامش من هستید در هر کجا هستید براییتان دعا می کنم
یادش به خیر اون موقع ها تنبیه ها هم حال وهوای دیگه ای داشت والبته تاثیر گذار بود ولی حالا چی .حتی بزرگتر ها هم جرات بلند کردن صداشون در برابر کوچکترها ندارن!.ویا شاید زمانه پیشرفت کرده و تنبیه نیز مدرنیته شده باشه!!!!!
هر روز به که بیاد 12 سال پیش میفتم اون روز لعنتی رو از یاد نمی برم. رفته بودم یه شهر دیگه واسه کاری. توی خیابون یکی از فامیلا رو دیدم بعد حال واحول اصرار کرد که برای نهار برم خونش. منم دیدم زیاد اصرار میکنه رفتم. ای کاش پام می شکست واون روز به اون شهر نمی رفتم. وقتی رفتم به خونه اش نهار و خوردم وبعد خداحافظی کردم.از روز بعد حالم یک جور دیگه بود. من عاشق دخترش شده بودم . بیچاره شده بودم. اون روز بدترین روز زندگیمه.
سلام ببخشيد به مراد دل رسيدي يا نه ؟ نكنه نرسيدي اينطور نوشتي