بوي بهشت
شهيد جمشيد عسكري
قسمت اعظم دلم را برد ……………………. آنكه آب از گلوی آتش خورد
در حضور نگاه صد خورشید ……………………….عشق آمدو برادرم را برد
روی همچون گلش شقیق وار ………………. صبحگاه شكفته شد پژمردرو
زآخر هنوز یادم هست ……………………………. دستهای مرا گرفتو فشرد
گفت دیگر مرا حلال كنید…………………..پس از آن رفت و دل گرفت و فسرد
دست آن كس بریده باد كه صبح ……………………..دل آیینه را شكست آزرد
در غمت ای همیشه خون آلود………………… بعد از این خنده روی لبها مرد