نوشته هاي شبانه يك داريوني/یادجمکران و صدای زیبای حجت الاسلام سید عباس هاشمی بخیر…
نوشته بيست و ششم:سال سوم دبیرستان بودم. فکر کنم 17 یا 18 سال بیشتر نداشتم که قرار شد از طرف کانون فرهنگی مسجد امام محمد تقی(ع) داریون به یک اردوی سه روزه به مقصد شهر مقدس قم و جمکران برویم.
یادش بخیر سفر خاطره انگیزی بود. عبدالرضا شکری مسوول سفر بود. او آن سالها مسوولیت کانون فرهنگی مسجد امام محمد تقی(ع) داریون را هم بر عهده داشت.
ما اکثرا نوجوان و جوان بودیم و البته چند نفر از افراد بزرگسال نیز با ما بودند. خدایار مقتدر، خداداد بداغی( که زحمت آشپزی را هم بر عهده گرفته بود)، مصطفی بذرافکن و البته حجت الاسلام سید عباس هاشمی. روحانی خوش صدایی که در طول سفر با ما بود و همواره از حرف هایش استفاده می کردیم از بزرگسالان همراه ما در اردو بودند.
اين عكس حجت الاسلام سيد عباس هاشمي است اما مربوط به خاطره ذكر شده نيست
برای این سفر ماشین مینی بوس فیات حکمت شکری انتخاب شد که فکر کنم هنوز هم با آن ماشین کار می کند.
حکمت شکری مرد آرامی بود که در طول سفر کمتر حرف می زد و سرش به کار خودش(رانندگی) بود.
در آن سفر من برای اولین بار به قم و جمکران رفتم و به همین جهت خاطرات تلخ و شیرینش برایم ماندگار شده است.
از خاطرات معنوی آن سفر می توانم به زمانی اشاره کنم که در راه رفتن بودیم. شب رسیدیم به شهرضا. فصل سفر ما بود و اوایل زمستان و آن جا هم هوا حسابی سرد بود.
خلاصه تصمیم بر این شد که در شهرضا و در اصل در امام زاده شاه رضا(ع) بیتوته کنیم. گلزار شهدای شهرستان شهرضا در جوار حرم مطهر امام زاده شاه رضا قرار داشت.
شب دعای توسلی را در همین مکان مقدس برگزار کردیم. با وجود سردی هوا اما آن قدر حجت الاسلام سید عباس هاشمی دعای توسل را زیبا و با شور و حال خواند که سرمای هوا را حس نکردیم.
اینجا یادی هم داشته باشم از مصطفی بذرافکن که همیشه می گوید صدای سید عباس هاشمی، تک است و نظیر ندارد و البته چنین هم هست.
خاطره جالب دیگرم مربوط به شبی است که به شهرمقدس قم رسیدیم. در آنجا عبدالرضا شکری توانست مسجدی را جور کندتا شب را آنجا بمانیم.
یک مسجد شیک و مرتب.یادم می آید صبح که می خواستیم مسجد را ترک کنیم به پیشنهاد عبدالرضا شکری تمام مسجد را حسابی تروتمیز کردیم. وقتی می خواستیم کلید مسجد را تحویل مسوول آن بدهیم حسابی تعجب کرد و گفت که به همین خاطر هیچ وقت نام داریون و داریونی ها را فراموش نخواهد کرد.
طی این اردو یک شب را هم تا صبح در مسجد مقدس جمکران سپری کردیم که واقعا شب زیبا و خاطره انگیزی بود.
دیروز که در اینترنت غرق! بودم به صورت اتفاقی تصاویری از مسجد جمکران دیدم که مرا برد به سمت همین خاطره ای که شما زحمت خواندنش را کشیدید…
کار خیر در پیشگاه خداوند ما جور است ولی گاهی گره از کار مردم گشودن از دعا پاداش بیشتری دارد
آفرین
یادش بخیر مجتبی ظهرابی بیمار بود و مصطفی ازش پرستاری میکرد.هنوز دفتر خاطراتش را دارم
سعدیا گر چه سخندان ومصالح گویی به عمل کار بر آ ید به سخندانی نیست