فرازی از دعای عرفه به قلم استاد سید مهدی شجاعی
ای آنکه از خیانتهای چشم آگاه است و از پنهانیهای دل با خبر!
ای آنکه آینده را میداند و نیامده را میشناسد!
ای آنکه او را جز او نمیشناسد و از او جز او خبر ندارد!
ای آن که زمین را از آب انباشت و هوا را با آسمان مسدود کرد!
ای کسی که مهربانترین نامها و کریمترین اسمها از آن اوست!
ای بخشندهای که عطاهایش هرگز تمام شدنی نیست، جاده کرامتش انتها ندارد و باران مهرش توقف نمیپذیرد!
ای برانگیزنده همت کاروانیان برای نجات یوسف در خشکسالی بیابان!
و ای در آورنده او از چاه،
و ای گمارنده او به سلطنت پادشاهی از پس عبودیت و بندگی!
و ای بازگرداننده او به یعقوب، پس از آنکه چشمهایش به سپیدی نشست! و او همچنان خاموش و خویشتندار بود.
ای بردارنده و برطرف کننده غم و اندوه و ابتلا از ایوب،
ای بازدارنده دستهای ابراهیم از ذبح فرزند ارجمندش! فرزندی که در نهایت عمر و منتهای پیری نصیبش شده بود.
ای آنکه دعای ذکریا را مستجاب کرد و یحیی را بدو بخشید، و او را تنها و بی کس فرو نگذاشت!
ای آنکه یونس را از شکم ماهی نجات داد!
ای آنکه دریا را برای بنی اسرائیل شکافت و نجاتشان داد و فرعون و سپاهیان را غرقه ساخت!
ای آنکه بادها را بشارت دهندگان و طلایه داران باران رحمت خویش قرار داد!
ای آن که بر بندگان نافرمان خویش شتاب روا نمی دارد!
ای آنکه در ازای ناسپاسی من، محرومم نکرد و تدارک حرمان ندید!
خطاهای من گسترش یافت ولی رسوایم نساخت.
گناهانم عظیم شد ولی آبرویم را نبرد.
لغزشهایم فزونی گرفت، و او پرده حیثیتم را ندرید.
مرا غرقه در نافرمانی خویش دید، ولی شهره بدنامیام نکرد.
ای آنکه بر سواد معاصی من قلم ستر کشید و پرده آبرویم را به گناه فاحش ندرید!
ای آنکه با خوبی و احسانش خود را به من نشان داد؛ و من با بدیها و عصیانم در مقابلش ظاهر شدم!
ای آنکه به ایمان هدایتم کرد پیش از آنکه من شکر در مقابل نعمت را بشناسم!
ای آن که در ذلت خواندمش و عزتم بخشید!
در جهل خواندمش و شناختم عنایت کرد.
در تنهایی صدایش زدم و جمعیتم بخشید.
در غربت طلبیدمش و به وطن بازم گرداند.
در فقر خواستمش و غنایم بخشید.
****************** ***
متن زیر، بخشی از دعای عرفه امام حسین (ع) به قلم دکتر علی شریعتی است:
… معبود من!
اینک من پیش روی توام و در میان دستهای تو.
آقای من!
بال گسترده و پر شکسته و خوار و دلتنگ و حقیر.
نه عذری دارم که بیاورم نه توانی که یاری بطلبم.
نه ریسمانی که بدان بیاویزم.
و نه دلیل و برهانی که بدان متوسل شوم.
چه میتوانم بکنم؟ وقتی که این کوله بار زشتی و گناه با من است ؟!
انکار؟!
چگونه و از کجا ممکن است و چه نفعی دارد وقتی که همهی اعضا و جوارحم به آنچه کردهام گواهی میدهند؟
خدای من!
این منم و پستی و فرو مایگیام.
و این تویی با بزرگی و کرامتت.
از من این میسزد و از تو آن
” چگونه ممکن است به ورطه ی نومیدی بیافتم در حالی که تو مهربان و صمیمی جویای حال منی.”
خدای من!
تو چقدر با من مهربانی با این جهالت عظیمی که من بدان مبتلایم!
تو چقدر درگذرنده و بخشندهای با این همه کار بد که من میکنم و این همه زشتی کردار که من دارم.
خدای من!
تو چقدر به من نزدیکی با این همه فاصلهای که من از تو گرفتهام.
تو که اینقدر دلسوز منی!
خدایا تو کی نبودی که بودنت دلیل بخواهد؟
تو کی غایب بودهای که حضورت نشانه بخواهد؟
تو کی پنهان بودهای که ظهورت محتاج آیه باشد؟
کور باد چشمی که تو را ناظر خویش نبیند.
کور باد نگاهی که دیدهبانی نگاه تو را درنیابد.
بسته باد پنجرهای که رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.
و زیانکار باد سودای بندهای که از عشق تو نصیب ندارد.
ما عرفت حق معرفتک