اخبارهمههنرمندان داريون

داریون شهر من و ریشه و سامان من است

آشنایی با «احمد قلندری داریونی» سراینده کتاب «چکامه های آشنا»

احمد قلندری داریونی به تازگی کتاب چکامه های آشنا را منتشر و روانه بازار نشر کرده است.

او در معرفی خودش به داریون نما می گوید:من احمد قلندری داریونی فرزند شادروان نصرالله قلندری داریونی هستم ، پدر بزرگم فتح الله قلندری فرزند قلندر داریونی بوده ، پدرم کشاورز و مادرم خانه دار بود، کودکیم در داریون و ایزدخواست نوجوانیم در روستای دودج سپری شد ، از دبستان حقیقت جو تا دبیرستان در همان منطقه داریون درس خوانده ام سپس به شیراز رفتم.
قلندری می افزاید: در کنار انجام کارهای هنری و نویسندگی و رشته ای که دوست داشتم پس از چهار سال نخستین کتاب سروده های خود با نام چکامه های آشنا را به چاپ رساندم.
این هنرمند داریونی اظهار می دارد: چند کتاب دیگر در زمینه شعر و ادبیات ، تفسیر و واژه شناسی قرآن نیز برای چاپ آماده دارم که امیدوارم آنها هم به زودی چاپ برسند.

در ادامه چند شعر با حال و هوای داریون و داریونی سروده آقای قلندری را مشاهده می فرمایید.

داریون

داریون شهر من و ریشه و سامان من است
زادگاه پدری ، خانه و کاشان من است
مردمانش همه گل ، خنده به لب ، همچو بهار
ای خوشا این همه گل زیب گلستان من است
شهر فرهنگ و هنر شهر پر از مهر و ادب
شهر مرغان غزل خوان سخندان من است
شهر شیرین دهنان شهر شکر ریز سخن
این همه بلبل و گل زیور بستان من است
خاکش آرمگه پاک نیاکانم هست
مهر آن خاک در این سینه و در جان من است
هست بر گردن من بخشش این خاک بلند
گیس گندم وش آن گرد گریبان من است
بس نمک خورده ام از سفره این خوان هنر
شکر چامه نمک گیر نمکدان من است
وام دار نمک خاک سخن پرو اوست
این همه چامه شیرین که به دیوان من است
داریون شهر من ای خاک گهر پرور پاک
خاک تو بوسه گه تارک پیشان من است
دشت سر سبز پر از گندم و گلزار و چمن
خالد آباد تو فردوس فراوان من است
به بلندای تو ای کوه بر افراشته سر
کوهی از راز در این سینه گِدْوان من است
دودج و بردج و این کهنه دژان آینه وار
بازتابی ز رخ تارک باستان من است
حافظ ار نازد از آن چشمه رکنی و ارم
آب رکنی من این چشمه زیخان من است
گر که شیراز دری دارد و دروازه ، بدان
تنگه در ، تنگه و دروازه قرآن من است
دشت ایزد خواستش با مردمانی کوچ رو
خوبی مردمش از خوبی یزدان من است
آشنا گر چه که شیراز به جانت بسته است
داریون شهر من و خانه جانان من است


برای زادگاهم داریون

رگ و ریشه ی من در داریون بی
به پیشانی من مهرش نشون بی
از آن روزی که چشمم باز کردم
لبم از مهر لالش لاله گون بی

اگر خواهی تو از من یک نشونی
بوَد پسوند نامم داریونی
بیا یک شب بشو مهمان چشمم
که با چشمت ببینی مهربونی

بیا ای آشنای داریونی
بده یک آشنایی یا نشونی
مرا با چشم موژان تا به کی تو
به سوی شهر چشمت میکشونی

خوشا انگور سرخ داریونی
خوشا یاکند و لال سرخ خونی
بچیدند خوشه خوشه آشنایان
چه ارزان میفروشی در گرونی

لب سرخ تو دارد یک نشونی
که جوش آورده خونم لال خونی
نگفتم پیش چشمم آشنای
تو همخون منی ای داریونی

بیا بنشین کنار آب زیخون
بشو آن اشک شور از چشم و مژگون
چه خوش آب روانی داره دودج
چو موژان دو چشمت زیر بارون

نشسته داریون بالای شیراز
چو خالی گوشه لبهای شیراز
ز بس مردم ببوسند خال لب را
بترسم که بگیرد جای شیراز

دلم تنگ زمین های تنگهِ در شد
دو چشمم چشمه موژان تر شد
چه خوش بی روزگاران جوونی
ندونستم کی آمد کی به سر شد

پس از باران که خوش میبار گلگشت
چه خوش آب و هوایی دار گلگشت
به شیراز آشنای گفت بوده
گلی از داریون گلکار گلگشت

مپرس از من چرا شیرین زبونی
چرا خون گرم و شاد و مهربونی
لبم بوسید خاک داریون را
شدم شیرین زبون داریونی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا