جلیل زارع|
بسم رب الشهدا و صدیقین… این هفته، هفته ی شهید جهانبخش ابیوردی است. خواستم چند سطری را از او بنویسم، ولی دستم خالی بود و چیزی از او نمی دانستم. هیچ چیز نمی دانستم. این شهید بزرگوار، آن قدر مظلوم است که وقتی من پر مدعا، تمام دیروز را تلاش کرده و زنگ تلفن تنی چند از داریونی ها را به صدا در آوردم و خواستم مختصری از آن شهید برایم بگویند، پاسخم سکوت بود و سکوت…
مانده ام چه کنم عزیز دل برادر!؟ تو برای حفظ دین و آیین محمد(ص) و خاک میهن، فریاد ”هل من ناصر ینصرنی” پیر خمین(ره) را لبیک گفته، جان شیرین خود را در طبق اخلاص نهاده و تقدیم خدای خویش کردی ولی من… من روسیاه… من وامانده از قافله ی عشق… جز شرمندگی، حرفی برای گفتن ندارم! و اکنون پس از گذشت سه دهه، باید سکوت کنم و بگویم ،از تو… تویی که اگر هستم، خون بهایش را تو پرداخته ای، هیچ نمی دانم جز همین شرمندگی…آن وقت نامم را در قسمت ”داریونی های موفق” ثبت کرده اند و تا توانسته اند در اوصافی که ندارم، قلم فرسایی کرده اند. و تو… تویی که سعادت و شهادت را نصیب خود کردی و در جدال با اهریمن و خصم دون ایستادی، تو… تویی که در برابر هر چه کژی و ناراستی و پلیدی و پلشتی است، مردانه قد علم کردی و اجازه ندادی در این خاک پر گهر، پرچم ”لا اله الا الله” و پرچم ”محمد رسول الله” را بار دیگر به زیر و پرچم ”امریکا” را بالا کشند، تویی که مدال موفقیتی را که خوش بر گردن آویختی فقط یک پلاک ساده بود با چند حرف و رقم حک شده بر آن… نامت را همراه با یک عکس و دو بیت شعر در قسمت ”بوی بهشت” ثبت کرده اند و دیگر هیچ!
آن وقت امید عزیز، از فرسنگ ها دور، فریاد مظلومیت و ناشناس ماندن من رو سیاه را سر می دهد و مرا… مرا که هیچ ندارم جز دنیایی شرمندگی را به رخ شما خوبان می کشد و آن طور که خود و شما دوست دارید می شناساند… ولی شما… شمایی که در جوار گلزار شهدا زندگی می کنید… اجازه می دهید، شهدا هم چنان مظلوم و گمنام بمانند و برای شناساندنشان، هیچ تلاشی نمی کنید…
آخر چقدر روزمرگی!؟… چقدر بر سر و کله ی هم زدن!؟…چقدر از حق گفتن!؟…چقدر…چقدر…چقدر!؟…چقدر خواهر جان!؟ … چقدر برادر جان!؟…چقدر همشهری و هم وطن داریونی که داریون نما را وزین کرده ای و به نام خودت… و به نام شهرت… و به نام مرامت و به نام… و به نام… ثبت کرده ای و بر آن می بالی… می بالی… می بالی….چقدر!؟
به خود آییم عزیزان… به خود آییم رفیقان… به خود آییم همشهری… هم ولایتی…هموطن…هم محلی… داریونی ها، داریونی های اصل،داریونی های اصل اصل… به خود آییم مردگان به ظاهر زنده… شرمندگی خود را باور کنیم… و بنالیم… سخت بنالیم… بگرییم… سخت بگرییم… بر مظلومیت شهدایی که در همین نزدیکی ما هستند و ما چشممان را بر روی آن ها بسته ایم… و در دالانی تنگ و تاریک به نام ”بوی بهشت”، ثبتشان که نه… حبسشان کرده ایم تا ما را… گفتار ما را… رفتار ما را… اعمال ما را… ادعاهای ما را… قلم فرسایی های ما را… به رخ کسیدن های ما را… نبینند… نبینند عزیز… نبینند برادر… نبینند خواهر… نبینند همشهری، هم ولایتی، هم وطن، هم محلی، داریونی، داریونی 2، داریونی اصل، داریونی اصل اصل، دیندارلویی، دیندارلویی اصل…ما که هر چه نام دلیر مردان تاریخ ایران سرافراز و نام آوران شاهنامه ی حکیم ابوالقاسم فردوسی است را به نام خود کرده ایم… کوروش ها… داریوش ها…رستم ها… سهراب ها… اسفندیارها…افراسیاب ها… فراموش کرده ایم نام آوران واقعی را…سهراب ها(خسروی)… جمشیدها(عسکری)… منوچهرها(کشاورز)… داراب ها(صابر) … گودرز ها(عابدی)… بهرام ها(یوسفی)…همه و همه را پاک فراموش کرده ایم… ما که در ایام محرم و صفر، بر سر و سینه می زنیم و فریاد حسین حسینمان فضای امام زاده ابراهیم و گلزار شهدا را پر می کند… چقدر برای شناخت حسین ها( لطفی، مردانی، زارعی، قنبری) تلاش کرده ایم!؟… ما که هر جمعه، در انتظار مولایمان حضرت مهدی موعود(عج)، بال بال می زنیم و فریادمان گوش فلک را کر می کند، چقدر تلاش کرده ایم، مهدی ها را(بذرافکن،ارجی) بشناسیم و بشناسانیم!؟… خدا وکیلی، چند نفرمان در هفته ی شهید گمنام و شهید امرالله آتش آب پرور، به قول خودمان comment گذاشتیم!؟ این را دیگر من می دانم و به شما می گویم: برای شهید گمنام: 3 دیدگاه، آن هم دو نفر… و برای شهید آتش آب پرور: 5 دیدگاه، آن هم سه نفر… زیاد است نه!؟… تقصیری هم نداریم، داریون نمای عزیز، ”گفت و گو با شهدا” را هم برده است در همان دالان های تنگ و تاریک…عزیز دل برادر بیاورشان در صفحه ی اصلی…
بس است دیگر جلیل… بس است دیگر زارع… بس است دیگر جلیل زارع… قبول کن…باور کن واقعیت را… فراموش کرده ایم… فراموش…
سلام اقای زارع
هر وقت دلم میگیرد سوار موتور میشوم از بولوار کشاورز رو به قبله جلو میروم سر قهوه خانه که رسیدم به سمت چپ می پیچم چند کیلومتر که رفتم به امامزاده میرسم مستقیم به سمت گلزار شهدا میروم دلم نمیخواهد کسی اشکهایم را ببیند وسط هفته میروم که کسی نباشد خلوت خودم .. و خدا و….شهدا …ناله سر میکنم .فریاد میزنم ..میگریم …..چگونه ادای دین کنیم ….چگونه قدر بدانیم ……خوب که گریه کردم ..سزبلند میکنم ساعتی گذشته …..نفس راحتی میکشم….اخی ..حالا سبک شدم …حالا ادرنالین ترشح شده…..پر انرژی بر میگردم …اخلاقم خیلی بهتر شده …رنگ و رویم هم بهتر شده….به خانه که میرسم ..میگویند چکار کرده ای ….تغییر کرده ای ……دلم صافتر شده…حالا اماده شدم برای یک روز کاری دیگر …..آری اینگونه هستند شهدا…
سلام ای پرستوهای عاشق ای عاشقان واصل ما بندیان خاک نشین را به دعایی از جانب خود بنوازید ای شهدا
آن روز که شهدای گمنام را در داریون تشییع می کردند انگار زمین چسبیده بود به آسمون و عطر و برکت شهید همه ما خاکیان را فراگرفته بود
شهدا فقط شرمنده ایم
داریونی 2 سلام…: هر وقت از خواب بیدار می شد و می خواست چادر را ترک کند و تازه واردی بیدار می شد، فوری معذرت می خواست و می گفت که برای خوردن لیوانی آب، قصد ترک سنگر را دارد. حتی به او تعارف می کرد که اگر می خواهد برایش آب بیاورد. ولی این یک لیوان آب خوردن، تا اذان صبح طول می کشید… شهید مرتضی یاغچیان را می گویم.
سلام کوروش جان… می گفت: از شهر و محیط اطرافم خسته شده بودم. از آن همه دو رنگی و دوری از خدا به تنگ آمده بودم. آمده ام که از آن محیط دور باشم. آمده ام تا خودم را پیدا کنم. آن قدر این جا می مانم تا تکلیفم روشن شود…. خوش به حالت کوروش جان… خدا خیلی دوستت داره که …
با سلام
امروز زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست حضرت امام خامنه ای (مد ظله)
واقعا این جمله اقا هر چقدر بهش فکر کنیم کم هست و معنا و مفهوم زیادی دارد
انشاءالله در مورد شما اقای زارع و دیگر دوستان که برای شهدا زحمت می کشند صدق کند
موفق و موید باشید
یا علی
سید بزرگوار سلام… دلمان برایتان تنگ شده است. کجا بودید مومن؟ کم پیدا بودید؟
زمانی که شهدا را فراموش می کنیم خو دمان را به یاد می آوریم و فقط به خودمان فکر می کنیم .
آوای شهید (شعری ملکوتی از شهید سلطانی در باب اتحاد)
ای که سرمستی ز صهبای شهید
از دل و جان بشنو آوای شهید
گرچه جان را مثل شمع افروختیم
خرمن بیداد گر را سوختیم
راه ما خالی ز تزویر و ریاست
خون ما روشنگر راه خداست
گرچه دست از زندگانی شسته ایم
زندگی را در شهادت جسته ایم
گشته از خون سرخ گر دامان ما
ماند لیکن نام جاویدان ما
ای که می خواهید مجد نام ما
بشنوید از جان و دل پیغام ما
گر نپیمایید راه اتحاد
بر شما راه ظفر مسدود باد
باید از هر دشمنی پرهیز کرد
جام وحدت را ز می لبریز کرد
پیروی باید ز آن الله کرد
دست هر دژخیم را کوتاه کرد
روی سلطانی به درگاه حسین
تا ابد باقی است در راه حسین
از این دیدگاه مشخص شد آقای محمود مهری از شهر قم را نیز به جمع شب بیداران اضافه کردا اید .
جناب آقای بذرافکن سلام
از این سعادتها کم نصیب بنده می شود! ولی همه اش تقصیر آقای داریون نما است ،اگر او تعطیل کند و برود ،دیگران هم می روند پی کار و زندگیشان!
سلام،محمود جان دلمون واستون تنگ شده… تشریف بیارید دیگه…. ممنون از دیدگاه و شعر زیبایتان…یوسف جان، ممنون از دیدگاه و دل نوشته ی زیبایتان.
آقای زارع سلام
از قدیم گفتن دل به دل راه داره ،ما هم دلتنگ شما هستیم والبته کم توفیق!
باسلام به نظرم این ماهستیم که بارفتاروکرداردنیوی خود فراموش شده ایم.شهدا زنده اندودرنزد خدای خودعندربهم یرزقون هستند.بهتراست ازخدابخواهیم شهدا مارافراورش نکنندشهداراچه نیاز به فراموشی ما……………….
سلام اقای مهری ممنون از شعر زیباتون
کجای قم هستید خدمت برسیم؟
آقای سید هاشمی سلام
خدمت از ماست، باعث افتخار است مصاحبت باشما، اگر لطف کنید شماره همراهتان را برای مدیر محترم سایت بفرستید باشما تماس می گیرم . موفق باشید
با سلام استاد زارع
چند روزی مشغله کاری و درسی زیاد شد
انشاء الله سعی می کنم بیشتر در خدمت باشم
رقص مرگ! آخرین نوشته دکتر چمران ،لحظاتی قبل از شهادت:
« اي حيات ! با تو وداع مي كنم ، با همه مظاهر و جبروتت . اي پاهاي من ! مي دانم كه فداكاريد ، و به فرمان من مشتاقانه به سوي شهادت صاعقه وار به حركت در مي آييد ؛ اما من آرزويي بزرگ تر دارم . به قدرت آهنينم محكم باشيد. اين پيكر كوچك ؛ ولي سنگين از آرزوها و نقشه ها و اميدها و مسئوليت ها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانيد . دراين لحظات آخر عمر ، آبروي مرا حفظ كنيد . شما سال هاي دراز به من خدمت ها كرده ايد . از شما آرزو مي كنم كه اين آخرين لحظه را به بهترين وجه ، ادا كنيد . اي دست هاي من ! قوي و دقيق باشيد . اي چشمان من ! تيزبين باشيد . اي قلب من ! اين لحظات آخرين را تحمل كن . به شما قول مي دهم كه پس از چند لحظه همه شما در استراحتي عميق و ابدي آرامش خود را براي هميشه بيابيد . من چند لحظه بعد به شما آرامش مي دهم ؛ آرامشي ابدي . چه ، اين لحظات حساس وداع با زندگي و عالم ، لحظات لقاي پروردگار و لحظات رقص من در برابر مرگ بايد زيبا باشد »
یاران که اسیر دکه داری شده اند
از جبهه ی خشم و خون، فراری شده اند
یک روز قرارداد جان می بستند
افسوس که امروز اداری شده اند