بوي بهشتهمه

گفت و گو با شهدا | هفته شهید علی بذرافکن

جلیل زارع|

بسم رب الشهدا و صدیقین …
همه ی ما ، گاهی دلتنگ می شویم و دلمان می خواهد با کسی درد دل کنیم .چه کسی بهتر از شهدا ؟ … دلتنگی هایمان را با شهدا در میان بگذاریم … کسانی که به خاطر رضایت خدا و دل ما ، از خود و دل خود گذشتند . هر هفته را به نام مقدس یکی از شهدای عزیز منطقه نام گذاری می کنیم و با او به گفت و گو می نشینیم .هفته نخست، به نام شهید گمنام رقم خورد .هفته های دوم ، سوم، چهارم، پنجم و ششم نیز به نام شهیدان امر اله آتش آب پرور، جهانبخش ابیوردی، مهدی قلی ارجی، محمد امیری و امامعلی بذرافکن مزین شد . و اما این هفته ، هفته ی شهید بزرگوار علی بذرافکن است.بیش از این چیزی نمی گویم… شما بگویید… با شهید علی بذرافکن عزیز، درد دل کنید.
… یار و هم سنگر شهدا، برادر بهرام کرمدار می گوید:
آن روزشیفت صبح مدرسه بودیم و بعداز ظهر تکالیف مدرسه را انجام داده، با برادر بزرگ تر برای هوا خوری بیرون زدیم. نزدیکی های منزل دایی امان که رسیدیم،کارگران مشغول بنائی پشت بام منزل دایی بودند.قرار نبود آدم متفرقه ای پشت بام باشد. معمولا استاد بناها اجازه نمی دادند در حیطه کارشان بی احتیاطی صورت گیرد.

استاد وقتی دور و برش را نگاه کرد، دید. بله !پسر عمه ها هستند و حرمتشان واجب! زیر چشمی نگاهی به ما کرد و به روی خودش نیاورد.همینطور که استاد علی مشغول کار بود و ما هم نظاره گر ،سر و کله فردی پیدا شد که از وابستگی خود نسبت به گروه های انحرافی که در جریان انقلاب به وجود آمده بودند، به خود می بالید.

البته این گروه ها در داریون هم مانند سایر نقاط کشور دنبال فرصتی بودند تا از تضادهای به وجود آمده در جریان انقلاب به سود خود بهره برداری نمایند.آن روزها تا فرصتی پیش می آمد و چند نفری دور هم جمع می شدند، سر بحث سیاسی باز می شد و بحث سیاسی نقل و نبات هر مجلسی شده بود.وی هم با ورود خود سر بحث را با استاد بسیجی ما باز کرده و ابتدا به پر و پای بچه بسیجی ها و حزب اللهی ها و … پیچید. علی آقا هم همین طور که مشغول کار بود به نصیحت و ارشاد وی پرداخت. در ادامه، بحث به جاهای باریک کشیده شد و امر به معروف علی آقا در او تأثیری نداشت(فی قلوبهم مرض فزاد هم الله مرضا).بحث به جایی رسید که نامبرده، شرط ادب را در مباحث، زیر پا گذاشته و کم کم به ساحت مقدس امام(ره) نزدیک می شد .علی آقا بلافاصله دست از کار کشیده و طاقت نیاورد و در دفاع از آرمان ولایت به ایشان رو کرد و گفت آن پایین را می بینی؟! او که فکر می کرد استاد ما دارد بحث را با او ادامه می دهد و برایش دلیل و برهان می آورد و نمی دانست که سرباز ولایت تحملش تمام شده، گفت بله می بینم.

علی آقا گفت شما خودتان از پله های پایین تشریف می برید یا تصمیم دارید بنده، راه شما را کوتاه و نزدیک تر کنم؟!! یک باره برق از طرف پرید و بدون این که حرفی بزند چون می دانست که علی آقای ما و امثال ایشان در دفاع از ولایت با کسی شوخی ندارند سرش را پایین انداخت و از پله ها پایین رفت…..

مدت ها گذشت. ما هم کم کم بسیجی شده بودیم و خود را قاطی برادران بزرگ بسیجی می کردیم و در بحث ها شرکت می کردیم و به قول معروف، کلاس می گذاشتیم.خلاصه یک روز برادری را دیدم که داشت در جمع دوستان صحبت می کرد و از شگرد علی آقا برای اتحاد دو محله می گفتند.

بچه های داریونی عزیز می دانند که مسجدی در محله قدیمی داریون بنام مسجد قائم و حسینیه فعلی حضرت ولیعصر(عج) که وقف مرحوم حاج علی آقا بود که پس از بازسازی جدید به این نام حسینیه را می شناسیم.گویا بین دوستان دو مسجد که از مومنین هم بودند شکر آب شده بود عده ای می گفتند برنامه نماز،دعا و ….. در این مسجد و عده ای می گفتند در آن حسینیه باشد.

نهایتاً این عزیزان تصمیم می گیرند هرکس برود در مسجد و حسینیه محله خودشان نماز و دعا و… بخواند.علی آقا هم نگران این موضوع بود و می دانست که تفرقه بین مومنین جایز نیست و در آن شرایط اتحاد و هم دلی، مهم تر از هر چیز دیگر بوده و کوتاهی در این امر موجب سوء استفاده جریان ها و دشمنان انقلاب خواهد شد، به فکر راه چاره می افتد و در یک شب بارانی ضمن این که از آسفالت کوچه های داریون هم خبری نبوده و به محض بارش باران سیل و گل و آب کوچه ها را فرا می گرفت،دعای کمیل در مسجد و حسینیه برگزار بود ،که علی آقا با برداشتن یک گونی کفش های نمازگزاران حسینیه و مسجد را با هم تعویض می نماید و بلافاصله بعد از اتمام مراسم دعا از طریق دوستان اعلام می کند که کفش های نمازگزاران حسینیه در مسجد و کفش های نمازگزاران مسجد در حسینیه است.هر دو گروه مومنین برای پیدا کردن کفش های خود راهی می شوند در بین راه چشمشان به یکدیگر خورده و پس از در آغوش گرفتن یکدیگر صلح و آشتی برقرار و اتحاد و انسجام بین اهالی برقرار شد.

علی آقا با شروع جنگ تحمیلی، تحمل اشغال میهن اسلامی را نداشته به همراه اولین گروه اعزامی عازم جبهه شدند و افتخار شرکت در عملیات محرم ،عملیات بزرگ سربازان اسلام برعلیه بعثیون را داشتند و عملاً نشان دادند که در سربازی ولایت ایشان شکی نخواهد بود.بالاخره درعملیات منطقه عین خوش(دشت عباس) در ۱۸ آبان ۱۳۶۱ به درجه رفیع شهادت نائل شدند و پیکر مطهرش سال ها مفقود و خانواده و پدر و مادر صبورش در انتظار دیدارش لحظه شماری می کردند.
شهید علی بذرافکن که جزو اولین گروه اعزامی به جبهه بود، از جمله آخرین کسانی بود که پیکر پاکش در مورخه ۱۰ مرداد ماه ۱۳۷۳ پس از ۱۲ سال، به داریون بازگشت و در جوار دیگر شهداء انقلاب و جنگ تحمیلی در گلزار شهدای داریون به خاک سپرده شد.
روح این شهید شاد و راهش پر رهرو باد.
التماس دعا….

4 دیدگاه

  1. با سلام از برادر جلیل زارع و جناب اقای کرمدار
    خاطرات بسیار زیبایی بود دست مریزاد .واقعا انها چگونه انسانهایی بودند و ما ….
    سال 1373بنده کلاس دوم دبیرستان بودم و تعطیلات تابستان بود که اعلام کردند تشییع پیکر مطهر شهید علی بذرافکن است با چند تن از دوستان در این مراسم شرکت کردیم .خیلی شلوغ و باشکوه بود واکثر مردم شرکت کرده بودند هنوز تب جنگ کاملا فروکش نکرده بود .انشااله خداوند ایشان را با بزرگان دین محشور گرداند

    هر چند همچو گل همه بر باد رفته اند
    هرگز گمان مدار كه از یاد رفته اند
    اینان نه آن گل اند كه گویی در این بهار
    از یاد رفته اند چو بر باد رفته اند
    اینان نه آهویند كه گویی دریغ و حیف
    در چنگ ظالمانه صیاد رفته اند
    جای دریغ نیست بر ایشان كه این گروه
    با عزم آهنین و دل شاد رفته اند
    « استاد » گفته بود كه با جان و دل به پیش
    اینان بنا به گفته استاد رفته اند
    سرباز آهنین نبرد نهایی اند
    پولاد زیست كرده و پولاد رفته اند
    در راه پی گذاری كاخ جهان نو
    بر جا نهاده پایه و بنیاد رفته اند
    در راه آفرینش باغی پر از شكوه
    بی خس و خار و آفت و اضداد رفته اند
    « پیروز باد ملت ما، انقلاب ما»
    گویان، به رغم دشمن جلاد رفته اند
    « كوبنده باد جنبش خلاق رنجبر»
    برگوش عالمی زده فریاد رفته اند
    بر باد رفته نیز نبایست گفتشان
    در قلب ما نهاده بسی یاد رفته اند
    شعر :مهدی اخوان ثالث

  2. تا کی برای دیدن رویت دعا کنم؟

    تا کی دو دست خویش به سوی خدا کنم؟

    در پیشگاه قدس تو از خاک کمترم

    بگذار خاک پای تو را توتیا کنم

    امّید زندگانی من ، مهدی عزیز!

    من آمدم به درگه تو التجا کنم

    با این زبان الکن و این طبع نارسا

    هر جا روم برای ظهورت دعا کنم

    جبریل مفتخر به گدایی کوی توست

    لایق نیَم گدای تو خود را صدا کنم

    با نامه ای سیاه به درگاهت آمدم

    شاید تو را ز آمدن خود رضا کنم

  3. كوچه‏هايى كه هر كدام به نام شهيدى آذين شده، فراموشى ما را جار مى‏زند؛ آن گاه كه از مرثيه خون شهيد، تنها آهنگ پروازش را مى‏شنويم، آن گاه كه در پس گريه‏هاى مادر شهيد، زبانى براى تسلى نداريم؛ جز مشتى واژه‏هاى كليشه؛ جز الفاظى كه نشان بى‏دردى ماست.

    فلسفه خون شهيدشهدا رفتند تا ما ماندن را دريابيم. فلسفه خون شهيد، جز پيام روشن حركت نيست؛ حال آنكه خيابان‏هاى غبار گرفته در هجوم معصيت، سال‏هاست وجدان زمان را زير سؤال برده است. بازارهاى مسخ شده در هياهوى نان، ساليانى است حقيقت ايمان را به حراج گذاشته است.

    ميراث شهيدان به هوش باشيم كه شهدا، چشم بيدار تاريخند و هر لحظه، در شهود زواياى عمل ما. يادمان باشد، ما ميراث دار حريم مردانى هستيم كه رايحه معاد را در كالبد جهان ما دميده‏اند؛ شهدايى كه مصداق بارز حضورند و تجلّى آشكار هدايت.
    فراخوان شهادت
    يادمان باشد راه دراز است و مقصد بلند!

  4. سلام بر کاربران عزیز… هفته دیگر، هفته شهید مهدی بذرافکن است. اگر خاطره و یا مطلبی از آن بزرگوار دارید، به آدرس زیر mail بفرمایید… ممنون…. علی زارع هم که ارادت ویژه خدمتشان داریم و پیشاپیش مصاحبه با خانواده محترم این شهید عزیز را برایم فرستاده است…:
    tehran.daryon@gmail.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا