رمان(قلعه داریون)همه

رمان قلعه داریون؛قسمت دوم

توضیح:رمان قلعه داریون نوشته جلیل زارع که قرار است در یکصد قسمت نوشته شود ابتدا قرار بود به صورت هفتگی با ترتیب انتشار پنج شنبه ها منتشر شود اما به درخواست نویسنده محترم که عقیده دارند- باید چند قسمت اول رمان به فاصله اندکی از هم منتشر شود تا مخاطب خود را بیابد- تصمیم گرفتیم پنج قسمت ابتدایی را در فاصله کمتری منتشر کنیم و پس از آن ترتیب انتشار هفتگی را از سر بگیریم.

نتیجه اینکه امروز قسمت دوم این رمان و طی روزهای آینده تا قسمت پنجم را منتشر می کنیم.

شایسته است در این فرصت از تمام کاربرانی که با نظرهای مفید و بیان نکته های کلیدی خود ویسنده داستان را برای نوشتن ادامه آن یاری کردند تشکر کنیم و از آنها خواهش کنیم لطف خود را کامل کرده و در ادامه نیز رمان قلعه داریون را از نظرات خود محروم نکنند.

تحریریه داریون نما

**********************************************

نوشته جلیل زارع|

قسمت دوم:

برای دقایقی، سکوت بر جمع حکم فرما شد.سکوتی تلخ و دردناک. انگار بهتشان زده بود. هیچ کس را یارای سخن گفتن نبود. حسن خان دوباره شروع به قدم زدن کرد و در حالی که دست ها را به هم می کوبید، چندین بار فاصله ی آلاچیق و حوض را طی نمود. رنگ از رخسار طاهر پریده بود؛ ولی غرور مردانه اش اجازه نمی داد، اشک هایش بر گونه جاری شود. احمد از تخت پایین آمده، منتظر عکس العمل حسن خان بود. می دانست که نباید فرصت از دست برود. فردا شب می بایست خطبه ی عقد بین ستاره و طاهر جاری شود. بعد هم بلافاصله داریان را به سمت سه چشمه ترک کنند. اگر طاهر نمی توانست خود را تا فردا شب به داریان برساند، چه می شد؟ اگر رضاقلی بیگ، آن پیر خرفت، پس از آن که متوجه می شد مرغ از قفس پریده است، کوتاه نمی آمد و به بهانه ی اجرای اوامر والی بلده شیراز….. نه ! نه! حتی تصور این موضوع هم برایش دشوار بود.

صدای شیون و زاری جیران که حالا دیگر بغضش ترکیده بود و زار می زد، سکوت را شکست. بچه ها با شنیدن صدای مادرشان از آن سوی باغ دویده و خود را به دامان مادر انداختند و بی آن که علت شیون مادر را بدانند، با او هم ناله شدند. برای این طفلان معصوم، صحنه ای غم انگیز تر و دردناک تر از گریه ی مادر نبود و برای بی تابی به دلیل دیگری نیاز نداشتند. حسن خان به سمت همسرش رفته، سودابه و آرش را از دامان مادرشان جدا کرده، دستی بر سر و رویشان کشید و آن ها را بوسید و گفت: آرام باش زن ! هنوز که اتفاقی نیفتاده است. ولی جیران، آرام و قرار نداشت. التماس کنان در حالی که صدای ناله اش دل سنگ را به درد می آورد، گفت: خان ! یک کاری بکن. برادرم را دریاب. به داد برادرم برس. من فقط همین یک برادر را دارم. خدایا چه کار کنم؟ اگر بلایی سرش بیاید، من چه خاکی به سرم کنم؟

طاهر می خواست به سراغ مادرش برود ولی خان با علامت دست، او را از این کار منع کرده و بچه ها را به سویش هدایت نمود. طاهر، بچه ها را بر روی تخت نشاند. دستی بر سر و رویشان کشیده، آن ها را بوسید و سعی کرد آرامشان کند.
احمد، این پا و آن پا می کرد. آرام و قرار نداشت. زمان با او سر ستیز داشت. فرصت زیادی باقی نمانده بود. اگر طاهر، همین الان هم حرکت می کرد، با همان سرعتی که خودش به “سه چشمه” آمده بود، به زحمت می توانست تا فردا شب خودش را به داریان برساند. تازه اگر در راه، اتفاق خاصی برایش پیش نمی آمد و می توانست آن راه طولانی را در یک شبانه روز طی کند.

خان برای آن که همسرش را تسلی دهد، گفت: زن ! تو که می دانی نادر شاه دیگر زنده نیست و عادلشاه هم مالیات دو سال را بر رعیت بخشیده است، دیگر نگران چه هستی؟ حتما تا الان خبر مرگ نادر و سلطنت عادلشاه به شیراز و داریان هم رسیده است. تازه شویت که نمرده است. من تا زنده ام کسی نمی تواند نگاه چپ به برادرت بکند. آرام باش زن ! بچه ها بی قرارند. ناله ی تو آن ها را به وحشت انداخته است.

احمد با شنیدن این خبر، شوکه شده بود. این خبر، مثل پتکی بود که به یکباره بر مغزش فرود آمد. نمی توانست باور کند که نادرشاه افشار که همه او را ظل الله می نامیدند، مرده باشد. قدرت و جبروت نادر شاه، چنان در افکار مردم ایران جای گرفته بود که تصور کشته شدن او در اذهان جای نمی گرفت.احمد، مبهوت مانده بود. نمی دانست باید باور کند یا نه !؟ خوشحال باشد یا نگران !؟ خوشحال از بخشودگی مالیات و این که دیگر آن پیر خرفت، بهانه ای برای آزار و اذیت پدرش و رعیت داریان ندارد. نگران از این بابت که نکند اخبار به گوش والی شیراز نرسیده باشد و آن ها وقتی آگاه شوند که کار از گار گذشته است. دوباره دلهره و اضطراب به جانش چنگ زد. باید زودتر پدرش را از این خبر مطلع می کرد.

دستان پر مهر و محبت طاهر که بر موهایش لغزید، به خود آمد. طاهر گفت: پدرم راست می گوید. نادر مرد. ظل اللهی که با اشک یتیمان، قلعه ی کلات را از زر و زیور پر کرده بود،رفت. دوران حکومت نادری تمام شد پسر عمه. نگران نباش ! عمال نادر، دیگر قدرتی ندارند که بتوانند به ظلم و جورشان ادامه دهند. آن ها دیگر نمی توانند به خان آسیب و گزندی برسانند. ولی خودش هم آرام و قرار نداشت. نگرانی بر وجودش چنگ می زد و منتظر فرمان پدر بود.
حالا دیگر جیران کمی آرام شده بود و سودابه و آرش را در آغوش گرفته و می بوسید. حسن خان به حرف آمد و خطاب به احمد گفت: حدود یک ماه است نادر شاه که خون مردم را در شیشه کرده بود، توسط چهار تن از سرداران جنگی خودش، به دستور برادر زاده اش علیقلی میرزا که حالا عادلشاه است، شبانه در اردوگاه فتح آباد قوچان به قتل رسیده است.

بعد با صدای بلند، حسین قلی را صدا زد و خطاب به او گفت: زود برو به کریم و سهراب بگو آب دستشان است زمین بگذارند و آذوقه سفر و علیقه ی اسب هایشان را آماده کرده، سلاح هایشان را بردارند و برای یک ماموریت فوری به این جا بیایند. به زینت هم بگو بساط شام را پهن کند، احمد خان خسته و گرسنه است. باید زودتر شام را صرف کرده و استراحت کند.

حسین قلی بدون هیچ پرسشی، سرش را به علامت تعظیم خم کرده و رفت. احمد دوست داشت بیش تر در جریان چگونگی قتل نادر شاه قرار بگیرد، ولی می دانست که الان فرصت مناسبی برای این حرف ها نیست.

حسن خان خطاب به طاهر گفت: باید شبانه به همراه سهراب و کریم راهی زرقان شوید. اگر به تاخت بعد از صرف شام به همراه سهراب و کریم که از جنگجویان غیور این دیار هستند و می توانند محافظین خوبی برایت باشند، راهی زرقان شوید و به تاخت بروید، می توانید فردا همین موقع در زرقان منزل امیر خان باشید که از دوستان قدیمی و قابل اعتماد من است و از هیچ گونه مساعدتی در مورد تو دریغ نخواهد کرد. از این جا تا زرقان، 34 فرسنگ است. امشب قرص ماه کامل است و هوا آن قدر روشن است که بتوانید با اسب های تازه نفس با حرکت یورتمه به تاخت بروید. در این صورت تا فردا قبل از طلوع آفتاب 12 فرسنگ راه را طی خواهید کرد. قبل از طلوع آفتاب در قصبه ای نماز گزارده، چاشت صرف کنید و اندکی هم استراحت نمایید. مسلما اسب هایتان خسته خواهند بود و اگر کمی هم به آن ها استراحت داده و آب بنوشانید و نواله بخورانید، باز هم نمی توانید با آن ها به سرعت با حرکت یورتمه بتازید. بنابراین، در آن جا، اسب های خسته را با اسب های تازه نفس و قبراق معاوضه کنید و اگر راضی به معاوضه نشدند، سه اسب تازه نفس بخرید و اسب های خود را نیز به آن ها واگزارید. با اسب های تازه نفس تا اذان صبح با حرکت یورتمه می توانید فاصله ی 10 فرسنگ دیگر را طی کنید که سر جمع می شود 22 فرسنگ. در قریحه ای نماز بگذارید. نهار بخورید و کمی هم استراحت نمایید. چون وسط روز هوا خیلی گرم است و اسب هایتان هم از نفس افتاده اند، باز هم اسب ها را معاوضه کرده یا اسب های تازه نفس خریداری نموده و بقیه راه را به تاخت بروید. اگر خیلی خسته شدید، می توانید بین راه کمی استراحت کرده و به اسب ها هم بعد از نوشاندن آب و خوراندن نواله، استراحتی کوتاه بدهید. اگر به آن چه گفتم خوب عمل کنید، 12 فرسنگ باقی مانده را تا اذان مغرب طی خواهید کرد و به مقصد خواهید رسید.

وقتی به منزل امیر خان رسیدید، سلام مرا به خان برسانید و جریان ماوقع را تعریف کنید. همان طور که گفتم خان مرد قابل اعتمادی است و حتما به شما کمک خواهد کرد. از آن جا به بعد دیگر شما به علت خستگی مفرط قادر به ادامه راه نخواهید بود. از خان بخواهید هر چند سوار ورزیده که می تواند برای یاری محمد خان راهی داریان کند. آن سواران چون به نزد محمد خان رسیدند، ماجرای مرگ نادر شاه و بخشودگی مالیات دو ساله و اقامت شما در منزل امیر خان را به عرض خان برسانند و از قول من به خان بگویند که بلافاصله ستاره را همراه با برادرش داریوش و دو نفر محافظ به زرقان منزل امیر خان برسانند. در منزل امیر خان بیتوته کنید و به اتفاق ستاره و داریوش که به شما خواهند پیوست، منتظر ما بمانید.

من فردا به اتفاق احمد و چند نفر از مردان چابک سوار و ورزیده ی سه چشمه، حرکت کرده و خیلی زود به شما خواهیم پیوست. پیغام دیگر من برای امیر خان این است که از قول من به خان سلام برسانید و بگویید نزد میرزا محمد کلانتر که از دوستان نزدیک اوست، رفته و از او بخواهد که از محمد خان حمایت کرده و رضا قلی بیگ را گوشمالی دهد تا دیگر به فکر آزار و اذیت محمد خان نیفتد. احتمال می دهم میرزا محمد کلانتر، به واسطه ی دوستی با امیر خان و مرگ نادر شاه و بخشودگی مالیات دو ساله و پی بردن به نیت شوم این مردک، او را از این کار باز دارد. می ماند بدهی خان بابت تتمه ی مالیات پارسال و جریمه ی دیر کرد آن، که اگر فی الفور هم طلب کنند، محمد خان قادر به پرداخت این مقدار خواهد بود و اگر لازم باشد من هم به او کمک می کنم.

در همین موقع، سهراب و کریم هم قبراق و آماده و مسلح با اسب های تازه نفس رسیده، عرض ادب نمودند و برای انجام هر گونه خدمتی برای حسن خان اعلام آمادگی کردند. حسن خان، خیلی خلاصه و مختصر شرح ماوقع را برایشان تعریف کرده و گفت توضیحات بیش تر را طاهر در بین راه به شما خواهد گفت. سپس به حسین قلی گفت که اسب را زین کند.

در همین موقع، زینت اعلام کرد که شام حاضر و آماده هست. بعد از صرف شام ، خان رو به کریم و سهراب کرده، سفارش لازم را برای محافظت از پسرش نموده و گفت: به واسطه ی مرگ نادر شاه، ممکن است راهزنان از فرصت سوء استفاده کرده و در کمین باشند. چهار چشمی مواظب باشید. دیگر بیش از این سفارش نمی کنم. جان شما و جان طاهر.

آنگاه یک تفنگ کلبی و دو تپانچه به طاهر داده و او را در آغوش گرفته با وی خداحافظی کرد. طاهر با احمد هم خداحافظی کرده، بچه ها را بوسید و بعد نوبت مادرش رسید. جیران دوباره بغضش ترکید. طاهر را در آغوش گرفته و های های گریست. حسن خان خطاب به همسرش گفت: زن ! زودتر خداحافظی کن. وقت تنگ است، باید بروند.

زینت قرآن آورد؛ آن سه دلاور از زیر قرآن عبور کرده و راهی شدند. جیران کاسه ی آبی را پشت سرشان ریخته و زیر لب برایشان آیت الکرسی خواند….
ادامه دارد…

65 دیدگاه

  1. سلام
    همیشه توی سریال های تلویزیون هرچی خلاف کار قاتل و قاچاقچی مواد هست اسمش آرش هست
    دست شما درد نکند که یک بار هم که شده نام این اسطوره ایرانی را به روش مثبت بکار بردید .

    1. قابلی نداشت سروش جان… کاش اسم واقعیت رو میدونستم و میگذاشتمش روی قهرمان اصلی رمان… فقط بگو اسمت عربیه یا عجمی یا …؟

        1. سلام آقای زارع
          این قسمت خیلی خوب بود . این که یک استاد شیمی نویسنده هم باشد ،خیلی خوب است و در آینده رمان شما طعم و مزه اسیدی یا بازی هم پیدا میکند . من هم به نویسندگی علاقه دارم و در س انشاء را همیشه 20 گرفته ام . فعلا داستان کوتاه مینویسم ، داستان هایی که از زندگی مردم اطرافم و دوستانم الهام میگیرم .میخواستم بدانم آیا داستان های ما هم در سایت قرار میدهید ؟ البته به شرطی که شما اول بخوانید و سایت هم تاییدش کند .

          1. اولین درسی که از شیمی گرفتم و در مقدمه ی یکی از کتاب هایی را که به مردم خوب زادگاهم تقدیمش کردم نیز نوشتم ، این بود: ” باید اربیتال های خالی احساسم را با الکترون های محبت مردم خوب زادگاهم پر کنم.”

        2. سلام
          آقای سروش
          جوجه را اخر پاییز می شمارند !! زود است تا معلوم شود این افراد مثبت یا منفی هستند .پس حواست به نوشته هات باشه آقای زارع میتونه کاراکتر افراد رو عوض کنه .

          1. سلام… به سروش بگو زیاد هم دلخوش نباشه آرش فعلا بچه است و خان زاده ،معلوم نیست بزرگ که شد چی از آب در بیاد. شاید کمانگیر بشه شاید هم کمان گیر !

          1. سلام سام سروش… شما برای ما عزیزید چه سام باشید چه سروش…

  2. سلام استاد از اینکه رمان داریون را اشتراک گذاشتیدو خواستارجذب مخاطب بیشتر و نظرات وانتقادات کاربران هستید ممنون بنظر میرسه این رمان پیش بینیش مشکل هست البته که برای جذابیتش همینطور باید باشد .
    نکته جزییات بیشتر بیان ونوشته شود (وصف حال هوا وفضای آن زمان)!!!

    1. ممنون دوست عزیز… اگه می خواستم به تنهایی بنویسمش که تو سایت نمی گذاشتمش… من رو نقد تک تک شما حساب می کنم عزیز…

  3. با سلام…. دوستان و عزیزان ! مطمئن باشید که نظرات شما برایم مهم و راهگشاست و با تامل بر آن ها چنان چه به بهتر، جذاب تر و منطقی تر شدن داستان کمک کند قطعا ترتیب اثر داده شده در ادامه لحاظ خواهد شد. حتی اگر لازم باشد برخی از قسمت ها باز نویسی خواهد شد… البته به هنگام چاپ… هر چه خدا بخواهد…. و اما دو نکته: 1- اسامی پیشنهادی برای شخصیت ها را بگویید. 2-قسمت های بعد را پیش بینی کنید و اگر دوست دارید خودتان نوشته و به آدرس tehran.daryon@gmail ارسال نمایید تا پس از بررسی در صورت لزوم از برخی یا تمام آن استفاده شود….

  4. عالی بود
    متن خیلی روانتر شده بود
    جذاب بود وبیصبرانه منتظر ادامه داستان هستم…

    1. نمی دونم چرا وقتی اسم ” رویای سبز “رو میبینم روحیه ی مضاعف می گیرم. اسم خیلی مهمه ! این اسم مستعاری که انتخاب کردید به آدم امید میده و در راهی که انتخاب کرده ثابت قدم نگه میداره.ممنونم از دیدگاهتون. انتظار شما، مشوق من در ادامه ی راه است.

  5. واژه نامه قسمت دوم:
    قبراق: چست و چالاک
    بیتوته: شب ماندن در جایی
    علیق: خوراک چهارپایان
    چاشت: صبحانه
    یورتمه: چهار نعل رفتن اسب
    ماوقع: آن چه که واقع شده است-رویداد-ماجرا-اتفاق- حادثه- سانحه
    تتمه: باقی مانده از چیزی
    تپانچه( طپانچه): نوعی اسلحه ی گرم
    تفنگ کلبی: سلاح گرمی که دو نفر از استادان تفنگ ساز انگلیسی در ایران رایج کرده بودند و از این جهت آن را کلبی (کلب: سگ) می خواندند که چخماق چاشنی آن شبیه سر سگ بود و هنگامی که چخماق فرود می آمد، یک چاشنی را آتش می زد و احتراق چاشنی سبب خالی شدن تفنگ می گردید.
    کلات: در گذشته معروف به کلات نادری بود و یکی از استحکامات نادر شاه افشار و از مستحکم ترین قلاع شمال شرقی در مرز ایران محسوب شده است.
    ظل الله: کنیه نادر شاه به معنای سایه ی خدا
    فی الفور: فورا- بلافاصله
    نواله: خوراک چهارپایان که خود مخلوطی از چند خوراک است.

    …………………………………………………………………………………………………………………………………………………
    اسامی اماکن:
    1-داریان…..2-زرقان…..3-شیراز…….4-سه چشمه…….5-قلعه کلات…..6-فتح آباد قوچان
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………………….ااسامی شخصیت های واقعی تاریخ:
    1- نادر شاه……2-عادلشاه( علیقلی میرزا-علیشاه) …..3-میرزا محمد کلانتر

  6. استاد سلام.
    اقا ما که خیلی حال کردیم و بی صبرانه منتظر باقی داستان هستیم فقط این سه چشمه کجاست؟

    1. با سلام…. دارم تحقیق می کنم ببینم کجاست یا کجا بوده است. از قرار معلوم جایی نزدیکی های آباده در مسیر شیراز- اصفهان بوده است.. آن موقع فاصله شیراز- اصفهان 80 فرسنگ بوده است و زرقان_ سه چشمه 34 فرسنگ.

  7. خوشبختانه نثراز قسمت اول روان تر بود وخواننده بیشتر به ادامه مطلب جلب میکرد اما به نظر میرسد شخصیت های رمان خیلی زیاد هستند همین موضوع درک درست از واقعه پیش امده در رمان را سخت میکند وبه عبارتی دیگر خواننده گیج میشودوحتما عزیزان کاربر با من موافق هستند که چندبار باید رمان را خواند تا دقیق فهمید چه اتفاقی افتاده نکته دوم وقتی یکی ازشخصیت های اصلی ماموریتی به دونفر میدهد زیاد به موضوع میپردازد کجا نماز بخوانید کجا استراحت کنید کجا اسب عوض کنید اینا موضوعاتی هست که به نظر من زیاد نیاید رویشان مانور داد چون واقعا رمان را خسته کننده وکسل کننده میکند به هرحال مثل قسمت اول جذابیت خوبی داشت جالب بود

    1. سلام سپیده خانم. من دیدگاه های ارسال شده را یاد داشت کرده و همه را در کنار هم در حال سبک و سنگین کردن هستم.اما روی دیدگاه شما خیلی تامل کردم و نهایتا به این نتیجه رسیدم که در قسمت های بعد نظرات شما را اعمال کنم.

  8. سلام جناب آقای بذرافکن… در برابر زحماتی که شما و امثال شما می کشید، این کم ترین کاری است که از دست من بر می آید . کم و کاستی ها را هم به بزرگواری خودتان ببخشید. باز هم ممنون از لطفی که همیشه به بنده داشته اید و دارید.

  9. با سلام
    نادر شاه یکی از شاهان بزرگ و نامی تاریخ ایران است که نبرد کرنال او در تاریخ به ثبت رسیده است و با سپاهی یک صدم سپاه شاه هند ،او را شکست میدهد و الماس کوه نور و دریای نور و تخت طاووس و هزاران جواهر دیگر و… را با خود به ایران می اورد که هنوز زینت کاخهای شاه و موزه های ایران است.
    بگذریم در اواخر عمر بد اخلاق شده و بر اثر یک سوئ ظن فرزندش رضاقلی میرزا را میکشد و بعد هم که پشیمان شده بود به بداخلاقی ادامه میدهد و کار را به جایی میرساند که به دستور برادر زاده اش ، چند تن از سرداران سپاهش شبانه او را میکشند و همان برادر زاده اش خود را عادلشاه مینامد و شاه ایران میشود ولی همین عادلشاه که در ابتدا مالیات را میبخشد گوی سبقت را از نادر هم میبرد و به هزاران خونریزی دست میزندو..
    هنگامی که نادر شاه ماموران ممیزی مالیات را میفرستاد دستور میداد که یا مالیات بیاورید یا سر.یعنی اگر مالیات پرداخت نشد سر او را قطع و به همراه بیاورید.
    با این وجود نادر یکی از دلاوران ایران بود که مملکت را از دست افغانیها نجات داد و دست روس و عثمانی و.. را از مملکت کوتاه کرد و دوباره یکپارچگی را به ایران برگرداند و جا دارد که در خور نامش از او تقدیر شود و به قول معروف کارهای نیک او بسیار بیشتر از کارهای بد او میباشد
    اورده اند که در زمان داریوش شاهنشاه هخامنشی ،یکی از سرداران سپاهش را که قضات حکم اعدام او را داده بودند عفو کرد و گفت که چون کارهای نیکش و خدماتش بر کارهای بدش می چربد او را عفو میکنم.
    پس از استاد گرامی تقاضا دارم در این داستان در حد امکان از نادر به نیکی یاد کنند.
    با تشکر از زحمات شما

    1. سلام. دیدگاه شما را خواندم. پاسختان را آماده کرده ام ولی قدری طولانی شده است و از حوصله ی این فضای مجازی خارج. در فرصتی مناسب خلاصه اش کرده و در سایت می گذارم. شاید هم تلفنی در موردش صحبت کردیم… تا بعد…

    2. علی جان سلام…..در آینده در خلال داستان، به جانشینان نادر شاه افشار هم مثل خود نادر و زندیه و قاجاریه، فقط به مقداری که به داستان ما مربوط می شود،خواهیم پرداخت.و اما در مورد نادر، خودتان جواب خودتان را داده اید. مسلما اطلاعات شما در زمینه ی تاریخ افشاریه، اطلاعات خوبی است. و من هم بر آن نیستم و امکان پذیر هم نیست که در این فضای مجازی محدود، به مباحثه ی طولانی بپردازیم که این رشته سر دراز دارد. من قبل از آن که نوشتن این رمان را آغاز کنم،ماه ها به مطالعه ی وسیعی در زمینه ی تاریخ افشاریه مثل کتب “جهانگشای نادری”و “عالم آرای نادری”و به ویژه زندیه و حتی قاجاریه پرداختم.بعید می دانم مشغله ی زیاد، این فرصت را در اختیار شما بگذارد که آن چه را بنده در این چند ماه مطالعه نموده ام ، از نظر بگذرانید که مسلما شاید بیش از من نیز مطالعه داشته اید. اخیرا نیز کتاب “مختصر تاریخ ایران در دوره ی افشاریه و زندیه” اثر دکتر رضا شعبانی انتشارات سخن را به دقت و با تامل زیاد مو به مو مطالعه کرده ام. پیشنهاد می کنم چنان چه این کتاب را نخوانده اید و فرصت آن را دارید، آن را مطالعه کنید و اگر خوانده اید، یک بار دیگر مرور کنید، حتما پاسخ پرسش خود را خواهید یافت.در دیدگاهی دیگر به مختصری در مورد پنج سال آخر عمر نادر بسنده می کنیم.

    3. سلام مجدد… در این که نادر در عنفوان جوانی به عنوان سردار متهور و بی باک جنگی شاه طهماسب و در دوران سلطنت خود در نبرد با عثمانیها، فرو نشاندن طغیان محمد خان بلوچ، نبرد با ترک ها و تسخیر قفقازیه، لشکر کشی به هندوستان و فرو نشاندن شورش دهلی، تسخیر ماوراءالنهر و خوارزم و لشکر کشی به داغستان و…….، اقتدار ایران را به زمان ساسانیان برگرداند، جای هیچ شک و تردیدی نیست. ولی داستان ما مربوط می شود به زمان مرگ نادر شاه و نظر گذرای مردم در آن زمان نسبت به او. اتفاق نظر همه ی مورخان در این است که در پنج سال آخر سلطنت نادر شاه، ظلم و ستم بی حد و اندازه ای بر مردم ایران از جمله استان فارس روا داشته شد. به گونه ای که کم تر دولت متجاوز غارتگر و بیگانه ای نیز در یک سرزمین به استعمار کسیده شده مرتکب آن نوع فجایع گشته است. برخی بر این عقیده اند که ثروت سرشار هند، زمام هوس های شاه را سست کرد و او که از خاندان فقیری برخاسته بود، به مجرد دیدن آن همه ثروت و دفینه بی قیاس، آزمندتر و حریص تر شد و کار را به جایی کشاند که شب و روز اندیشه ای جز افزودن بر سیم و زر و انباشتن آن ها در کلات نداشت. کاملا احتمال دارد که برخی مردم بی چیز و تهیدست، وقتی که به نعمت رسند حالتی از شتابزدگی برای اندوختن هر چه بیش تر مال و منال بیابند و در این راه به افراط دست زنند، نادر در این مورد، کاری کرد کارستان !ولی این فرزند برومند کوهستان، در آغاز امر، گشاده دستی و سعه صدر قابل توجهی داشت که پول را تنها به صورت ابزاری برای تحقق اهداف در نظر می گرفت و بهایی بیش از آن برایش قائل نمی شد. حق این است که بگوییم شدت بیماری او که پس از کوری فرزند دلاورش محسوس شد ابتدا به نوعی خود آزاری و آن گاه به مردم آزاری بدل شد و جمع آوری ثروت و زجر دادن مردم بی گناه و گناه کار نیز مجاری نمایش هیجان های روحی وی بودند. درست است که افتخارات نظامی نادر کم نیست. و درست تر است که بگوییم پیروزی های نظامی به تنهایی و بی استعانت اهداف بلند اجتمایی و فرهنگی، افتخار بسیار نمی آفریند، ولی از این که پادشاه ایران بیش تر مرد جنگ و رزم بود تا صورت سازی های قشنگ و تهیه محافل بزم، نقص شخصیت وی محسوب نمی شود ! یکی دو سال آخر عمر نادر را به تمام معنی باید فاجعه ای برای او و ملت دانست، چه، دیگر نه تنها مصدر هیچ گونه اقدام مفیدی حتی در عرصه جنگ ها و جدال های خارجی ، برای مردم نبود،بلکه پیوسته در صدد آزار و اذیت دیگران بود و هیچ کس را در هیچ نقطه ی ایران بر جان خود ایمنی نبود! کور کردن و گوش و بینی بریدن افراد جزو کارهای عادی و روزمره بود و در قبال سایر فجایع معمول سعادتی نیز برای محکومان شمرده می شد ! در مسیر اصفهان و کرمان برای عزیمت به مشهد پایتخت ایران، زشتی ها را از حد گذراند. گذشته از آتش زدن و سوزاندن چند تن در اصفهان، در مسیر خود از کرمان به مشهد، از سرهای بریده مناره ها ساخت و از خون بی گناهان ، آتش پر لهیب باطن را تسکین بخشید.فجایح آن چنان از حد گذشت و خرابی ها و ویرانی ها افزایش یافت که از مسیر عبور شاهنشاه، همه جا بوی نکبت و بد بختی و فلاکت بر می خاست و مردم بی پناه در زیر فشار ماموران سنگدل، ناچار می شدند که گاه زنان و فرزندان خود را به اوزبکان و تاتاران بفروشند تا برای فرو نشاندن شهوت مال اندوزی وی چاره ای بیابند ! سر درد دلم باز شد، سخن بد جوری به درازا کشید…. باز هم بگویم عزیز دل برادر.!

      1. با سلام خدمت استاد عزیز
        در مطلب بالا من اشتباها گفته ام فرزندش رضاقلی را میکشد که اینجا با عرض پوزش تصحیح میکنم مکحول مینماید
        در اینکه نادر در دوسال اخر عمر خود شقاوتها کرد شکی نیست .ولی ایا این نمیتواند اثر روانی کور کردن فرزندش باشد و اثبات بی گناهی فرزند .بله نادر شتابزده تصمیم گرفت و بعدها هم پشیمان شد.در هنگام کور نمودن فرزندش هیچیک از ذرباریان و سرداران سپاهش به میانجیگری برنخاستند و فرمان پدر سنگدل بدون درنگ اجرا شدو بدین گونه نادر به یک مسولیت بزرگ و جوانی،فشار درونی و پشیمانی سختی دچار شد که تا اخرین دقایق زندگانی او را در شکنجه گذاشته بود واینها همه باعث کارهای نادر در اخر عمر بود که دلایلی منطقی برای تغییر اخلاق او بود.
        در اینجا به ذکر داستانی میپردازم که خالی از لطف نیست:
        هنگام عروسی نصرااله میرزا فرزند نادر با دختر محمد شاه گورکانی پادشاه هند به پیروی آیین زناشویی خاندان پادشاهی هندوستان نام هفت پشت عروس و داماد پرسیده شد .وزیر محمد شاه از نادر شاه نام پدران فرزندش را پرسید که در پیمان نامه ی عروسی بنویسند.نادر از این پرسش خشمناک شده و نگاهی تند و زننده به سوی وزیر نمود و فرمود:بنویسید نصرااله فرزند نادر ،نادر پسر شمشیر ،نادر نواده ی شمشیر و هفت پشت نصرااله از شمشیر و به شمشیر است.
        اینست سرگذشت یکی از فرزندان خاک پاک میهن ما ایران. اینست یک نمونه از شگفت انگیز ترین شاهکارهای آفرینش
        ایران زنده و جاویدان باد

        1. سلام آقای زارع
          حالا که آدم خوبی هستی از نادر هم دفاع میکنی ؟مگر وکیل مدافعی ؟
          حقیقت این ایت که اگر شقاوت نداشت که فرزندش را کور نمیکرد ؟
          بدبخت درباریان از خشم او میترسیدند که واسطه نشدند ؟

          1. سلام استاد گرامی
            احساس من این است که
            در این کامنت لحن خوبی نبوده
            عذرخواهی میکنم و تا جواب ندهید دیگر کامنت نمی نویسم

          2. سروش جان سلام عزیز م
            اصلا من ناراحت نشدم اتفاقا کلی هم خندیدم.
            لحنت هم خوب بود و اصلا فکر ش را نکن گل گلاب
            شما هم نظر خودت را داده ای و من هم احترام میگذارم
            منتظر دیدگاههایت هستم
            دوستدار شما علی زارع

        2. باسلام
          به خوب یا بد بودن شخصیت نادرشاه کاری ندارم ولی این را میدانم که تاکتیک ها و فنون جنگی بکار رفته توسط نادر در جنگهای مختلف هنوز هم در دانشگاههای نظامی ایران و کشور های صاحب سبک نظامی تدریس میشود و نادر شاه را به همراه بزرگان نظامی تاریخ جهان همچون ناپلئون میشناسند و یاد میکنند.

          1. سلام اقای ظهرابی عزیز
            درست میفرمایید چندین سردار نظامی بودند که فنون جنگی انها بی نظیر بود و شما که نظامی هستید بهتر از انها اطلاع دارید و میتوانید اطلاعات مفیدتری را به کاربران بدهید که از ان جمله میتوان به ترتیب تاریخی از کوروش بزرگ -اسکندر مقدونی- ژولیوس سزار- سورنا سردار اشکانی-نادر قلی افشار-ناپلئون بناپارت

          2. سلام آقا مجتبی
            همینطوره آدم ها یا سیاه یا سفید نیستند اکثر بزرگان هم جنبه های مثبت توی زندگیشون هست وهم منفی .
            حالا به خاطر شما وشروع ماه مبارک ما هم میگیم خدارحمتش کند واز سر گناهاش بگذرد.

  10. سلام -من اسم فارسی اصیل دوست دارم .اما عزیز ترین کسانم اسمشان عربی است و هیچوقت از این موضوع ناراحت نبوده ام . به نظرم اسم زیاد مهم نیست بلکه بیشتر شخصیت پردازی در داستان مهم است .

    1. ممنون شیوا خانم…. من روزانه فایلی از دیدگاه های کاربران عزیز تهیه کرده و آخر شب سبک و سنگینشان کرده و به نتیجه ی واحدی می رسم. بعد آن را برای خودم یاد داشت می کنم و موقع نوشتن ادامه ی داستان مد نظر قرار می دهم.نه نسبت به نظرات بی خیال می شوم و نه بدون تفکر و تامل دربست می پذیرم. برای نوشتن قسمت سوم هم به نتایجی رسیده ام که اعمال خواهم کرد.من برای نوشتن این رمان وقت خاص و تعریف شده و منظمی را از اوقات روزانه ام در نظر گرفته و در آن هنگام به کار دیگری نمی پردازم. مثل سایر کارها و تالیف هایم که نظم و زمان خودشان را دارند. اما ذهنم دائم در گیر است و در هر فرصتی به آن فکر می کنم و هر لحظه که چیزی به ذهنم برسد بلافاصله در یک خط یادداشت کرده و موقع نوشتن سبک و سنگینش می کنم. در یک کلام، برای شخصیت های داستانم ارزش قائل هستم و باورشان داشته با آن ها زندگی می کنم. ضمنا اگر عمری باقی ماند و نوشته هایم قابل چاپ بود با توجه به نقد هایی که بر آن می شود و مجموع یادداشت هایی که برداشته ام، ویرایش کلی صورت خواهد گرفت… هر چه خدا بخواهد.

    2. سلام شيوا من هم بعضي از اسم هاي عربي رو دوست دارم . از سفره افطار چه خبر ؟خيلي دوست دارم از شما بيشتر بدانم وسال اينده باز هم سفره افطار داشته باشد داريون نما ؟ ميشود ؟ يا نه ؟
      اگر جواب بدهيد من هم خودم رو بيشتر معرفي و اين كه چطور با اين سايت آشنا شدم رو برا تون تعريف ميكنم

  11. با سلام
    جناب آقای زارع
    ضمن تشکر ،انتقادپذیری و نحوه تعامل شما با کاربران خود نوعی آموزش برای کاربران برای برقراری ارتباط صحیح یعنی خوب گفتن وشنیدن است . قسمت دوم رمان از نظر نگارش روان تر بود. اما نیاز به ویرایش ، یک ویراستار حرفه ای دارد. مثال : (به قول یکی از کاربران مهم نیست چه کسی قران را اورده ) زینت قرآن آورد؛ آن سه دلاور از زیر قرآن عبور کرده و راهی شدند. جیران کاسه ی آبی را پشت سرشان ریخته و زیر لب برایشان آیت الکرسی خواند….
    میتوانیم بنویسیم: قطره ای اشک (یا سیلی اشک )از چشم جیران سرازیر شد و در حالیکه زیر لب آیت الکرسی زمزمه میکرد با نگاهش رفتن سه سوار را تا آخر کوچه باغ بدرقه کرد .
    برای تاکید بر فضای مذهبی ذکر آیت الکرسی کافی است ( کسی که آیت الکرسی میخواند احتمال زیاد قران هم آورده است ) شاید ذکر تمام جزئیات از جذابیت نوشته بکاهد .لازم است یک فضاهایی خالی…… در لابلای نوشته باشد تا خواننده با نظر خودش ان را تکمیل کند. این دیدگاه روانشناسی گشتالت است به نام قانون فضای بسته است .( قانون تکمیل (Clouser): انسان ها به وسیله ی تکمیل فضاهای باز و ایجاد فرم اصلی در ذهن خود، شکل یا فرم مربوطه را درک می کنند.)
    عنصر احساس در رمان جایگاه ویژه ای دارد و نویسنده با استفاده از ان صحنه ها ووقایع را جذابتر میکند. بدون در نظر گرفتن احساس رمان نوشته ای خشک می شود از باید ها که حدس زدن پایان ان هم بسیار اسان می شود. با توجه به این که ادمها در قدیم – ان زمان بیشتر برونگرا بوده اند ابراز احساسات اشکالی ندارد . برای این که کمی احساسی به رویدادها نگاه کنید از مشاوره یک خانم جوان هم استفاده کنید .
    در ادامه داستان اجازه دهید قهرمانان وافراد خوب اشتباه هم داشته باشند و همیشه عقلانی رفتار نکنند . در مواردی هم احساس غلبه کند و برخلاف پیشبینی عمل کنند.

    1. ممنون یک دوست… نوشتن این رمان با نقدهایی که قسمت به قسمت بر آن می شود خودش یک تجربه است . یک دوره کار آموزی و کارورزی است.من همین الان هم آقایان و خانم های جوانی را دارم که نامشان کاربران داریون نما است و بی ریا به من مشاوره می دهند. مطمئن باشید افزون بر این که قسمت به قسمت از نقد های شما درس می گیرم و به کار می بندم. اگر عمری باقی باشد و این نوشته ها قابل چاپ، حتما ویرایش کلی بر روی آن انجام داده و نویسندگانی توانا هم چون آقای شکری را نیز در ویرایش کلی به کار خواهم گرفت. از نظر من، این رمان حاصل کار یک نفر نخواهد بود. حاصل کار تمام کاربران است. باور می کنید من این شیوه را در تالیف کتب شیمی که علمی تجربی است و تخیل در آن زیاد نقشی ندارد، هم دنبال کرده و نظر دانش آموزان و دانشجویانم را جویا می شوم. ضمنا من نه برای علم شیمی که برای بیان روان و قابل فهم آن قوه ی تخیلم را هم به کار می گیرم. برای من نوشتن این رمان فرصتی است تا خودم و مردم زادگاهم را بهتر بشناسم و این برایم خیلی مهم است.

      1. سلام انشاالله موفق باشید . شما شایسته اعتماد مردم زادگاهتان هستید ، ای کاش افرادی مانند شما که توانایی و پتانسیل انجام کارهای بزرگ دارند به میدان عمل می آمدند و به مردم خدمت میکردند .
        چقدر انسان متاسف میشود وقتی میبیند ، بعضی از افرادیکه از همقطاران شما هستند و بایستی به اندازه شما مثبت باشند ، الگوی منفی شده واسباب تمسخر دیگران فراهم کرده اند .

          1. اسم اون هم قطار هم همون جلیل زارع است….من اون شایسته نیستم

          2. سروش سام ببینم میتونی قسمت سوم رو پیش بینی بکنی … اگه بتونی یه جایزه پیش من داری به شرط آن که مثل اون دفعه ببخشیش به یه بنده خدای دیگه…. راستی اون بنده خدا هم ازت تشکر کرد….

  12. با عرض سلام خدمت استاد
    من مدتی به دلیلی از داریون نما دور شذم ولی الان دو قسمت رمان را با هم خوندم خیلی عالی است بی صبرانه منتظر بقیه داستان هستم

    1. سلام مجدد استاد
      حتما این کار یعنی قسمت سوم رو پیش بینی میکنم . برای من افتخار است که از شما جایزه بگیرم اما بخشیدن ان یک توفیق کار نیک است .
      نمیدانم در مورد من چی فکر میکنید ؟
      من به درس هم اهمیت میدهم و هر روز کلاس هستم
      معدلم هم 5/19 شده در مدرسه ای که خیلی سختگیر است .

    1. ما هم به همان اندازه که از انواع کامبیزها و فلسفه اش سر در نیاوردیم از بحث فلسفی خودمان هم سر در نمی آوریم…. مهم این است که فلسفه سر از کار ما در آورد. این طوری هاست عزیز…

  13. فکر می کنم آقای علی زارع معلم تاریخ هستند که اینقدر اطلاعات تاریخی دارند .

    1. با سلام کامبیز سوم عزیز
      نه خیر بنده متاسفانه معلم تاریخ نیستم و رشته ام کارشناسی مربوط به علوم تجربی است و بی ربط به تاریخ .اما از بس که به تاریخ علاقه دارم هنوز هم آه میکشم که چرا در رشته ی تاریخ درس نخواندم مخصوصا تاریخ ایران باستان.مطالعات تاریخی بسیار زیاد دارم و تا روزی 4ساعت هم میرسد.انشااله اگر عمری باقی باشد امسال در رشته ی کارشناسی ارشد تاریخ امتحان خواهم داد.
      تا ببینیم خدا چه میخواهد.
      ضمنا هر نوع اطلاعات تاریخی بخصوص ایران باستان بخواهید در خدمت هستم.
      با تشکر از دیدگاه شما

  14. جناب زارع شما خودت استادید من خودم را درحدی نمیبینم که بخواهم ازرمان شما ایراد بگیرم چون واقعا ایرادات کمی دارد من در زمینه رمان سررشته ندارم اما هم داستان مینویسم هم زیاد میخوانم و ساده نویسی را میپسندم هرچند رمان شاید باید اینطور نوشته شود ولی حیف است رمان به این پرباری وریبایی برای مردم عادی سخت جلوه داده شود ما میخواهیم سطح آگهی مردم عادی را بالا بریم نه رمان را مختص به عده خاصی کنیم

    1. سلام مجدد… من واقعا قانع شده ام که باید روان بنویسم و سعی می کنم این اتفاق روز به روز بیش تر بیفتد مگر آن که ضرورتی حاصل شود. فعلا زود است ولی به موقع از برخی اصطلاحات داریونی هم استفاده خواهد شد..

  15. درطولانی ترین پاراگراف خط نهم آمده است:”با اسب های تازه نفس تا اذان صبح……..” که “اذان صبح” به “اذان ظهر” ویرایش می یابد.

  16. انشااله که ما داریونیها قدر دان زحمات استاد زارع باشیم و بتوانیم از پشتکار و اراده آن بزرگوار درس بگیریم و راه خدمت و وطن دوستی را به همین جدیت سرلوحه قرار دهیم تا انشا اله داریونی آبادتر و روز به روز پیشرفته تر داشته باشیم.

  17. سلام بر سروش مهربان… نه خیر عزیز دل برادر ! پیش بینی شما اصلا درست نیست. فکر کنم فیلم هندی زیاد می بینی !شاید هم سریال های تلویزیونی ! البته شما لطف کردید و به جای قسمت سوم، کل داستان رو پیش بینی کردید. خودت که دیدی من یکی دو ساعت مذاکره توی باغ رو تبدیلش کردم به دو قسمت. چطور فکر می کنی این همه پیش بینی رو میشه تو قسمت سوم جا داد !؟ و اما بذار من یه چشمه از پیش بینی که چه عرض کنم، حدس خودم رو برات تعریف کنم. بنده خیلی وقت هست که تو رو شناختم. خودت، خودت رو لو دادی. اگه بگم کجا، ممکنه تیز هوش هم بشناسدت. و من دلم نمیخواد شناخته بشی. این اواخر هم که روی هوش من زیاد حساب نکردی و خودت رو بیش تر لو دادی. بله ! اسمت رو لو دادی. نه ! سام نه ! سام که مستعار دومته !اگه بگم کجا که علی آقا میشناسدت ! حالا هم که اسم یکی از بستگانت رو لو دادی ! اگه بگم اسم اون بنده خدا چیه، ممکنه داریون نما بشناسدت ! نشون به اون نشون که بخش آخر اسم اون بنده خدا، با بخش آخر اسم یه بنده خدای دیگه یکیه. منتها اون سه بخشه و این دو بخش !دیدی اومدی پیش بینی کنی خودت پیش بینی شدی!؟زیاد غصه نخور ! من خیلی از اسم مستعارهای داریون نما رو از جایی که خودشون فکرش هم نمی کردن شناختم. تو هم نه اولیش هستی نه آخریش.حالا اگه گفتی چرا این چیزا رو گفتم؟ برای این که تو به من جایزه بدی !؟ نه !برای این که لطف کنی تا ایمیلتو حک نکردم خودت مستقیم به خودم ایمیل بزنی تا از این به بعد دیگه مجبور نباشی آقای داریون نما رو واسطه کنی !بله ! اینطوری هاست ! پس ،خانواده رو سلام برسون. و به اون بنده خدا دومیه بگو اگه وقت کردن یه تلفن به من بزنن(تلفن منو آقای داریون نما داره) میخوام در مورد یکی از موضوعات سایت ازش مشورت بگیرم.

  18. سلام استاد گرانقدر

    حالا میخواهید جایزه ندهید یک حرفی ! چرا تهمت میزنید !
    من با بنده خدا نسبتی ندارم . آدرس غلط دادم که شما را به اشتباه بندازم
    شما که با همه دوست هستید چه بشناسید ویا نشناسید. در محیط مجازی گمنام بودن یک حسن است .
    حدس شما اشتباه است و آقا داریون نما هم هنوز منو نمیشناسه. یعنی اگر بشناسه من دیگه محروم از نوشتن کامنت هستم . برای تماس هم فکر میکنم از طریق داریون نما ی کلک بهتر به نتیجه می رسید .

    همه ی اعضای خانواده بیست نفری ما سلام میرسانند
    پویا وپاپا باشید عزیز دل برادر

    1. هر چی تو بگی عزیز دل برادر…. در هر صورت برای من هیچ فرقی نمی کنه من سروش و مرامش را دوست دارم و با هیچ اسم و رسم دیگه ای هم عوضش نمیکنم. اینطوریهاست دیگه…بازم منتظر پیش بینی هات هستم و اعتراف می کنم که از من زیباتر و قشنگ تر می نویسی. در مورد جایزه هم قابل ترو نداره، وقتی تو بخشش داری و جایزه ات را می بخشی چرا من نبخشم. “دوست.” یه جایزه برای من کنار گذاشته، تقدیمش می کنم به سروش دوستداشتنی. پویا و پایا باشید عزیز دل برادر.

  19. تقدیم به کاربرانی که منو نمیشناسن

    بنویسید به دیوار سکوت

    عشق سرمایه هر انسان است

    بنشانید به لب حرف قشنگ

    حرف بد وسوسه شیطان است

    و بدانید که فردا دیر است

    و اگر غصه بیاید امروز

    تا همیشه دلتان درگیر است

    پس بسازید رهی را که کنون

    تا ابد سوی صداقت برود

    و بکارید به هر خانه گلی

    که فقط بوی محبت بدهد

  20. تقدیم به سروش چه منو بشناسه چه نشناسه:
    روزگارم این است:
    دلخوشم با غزلی
    تکه نانی، آبی
    جمله ی کوتاهی
    یا به شعر نابی
    و اگر باز بپرسی گویم:
    دلخوشم با نفسی
    حبه قندی، چایی
    صحبت اهل دلی
    فارغ از همهمه ی دنیایی
    دلخوشی ها کم نیست، دیده ها نابیناست

  21. خانه ات زيباست
    نقش هايت همه سحرانگيز است
    پرده هايت همه از جنس حرير
    خانه اما بي عشق ، جاي خنديدن نيست
    جاي ماندن هم نيست
    بايد از كوچه گذشت
    به خيابان پيوست
    و تكاپوي كنان
    عشق را بر لب جوي و گذر عمر و خيابان جوئيد
    عشق بي همهمه در بطن تحرك جاريست

  22. سلام و تشکر
    به خاطر جایزه و شعر
    این که شعر را تقدیم کردم به
    کاربرانی که منو نمیشناسند منظورم این بود که من برای تمام کاربران گرامی
    که خود داریون نما وآقای زارع هم شامل میشود ، فقط سروش هستم ویک آی -پی !

  23. سلام بر سروشی که همه ی کاربران عزیز او را می شناسند و هیچ کس هم او را نمی شناسد.مثل این که حرف های کمی تا قسمتی ابری من درد سر ساز شده است و باعث رنجش خاطر عزیزان دل برادری هم چون سروش… سروش جان، حرف های من شوخی بود و می خواستم سر به سرتان بگذارم ولی مثل اینکه کمی زیاده روی کردم و در هین جا هم از شما عذر خواهی کرده و اعتراف می کنم که بنده فقط یک عزیز دل برادر می شناسم آن هم آقا سروش گل هست و همین هم برای من کافی است. من نه تنها شما که اغلب کاربرانی که با نام مستعار ظاهر می شوند را نمی شناسم.حتی اگر خودتان را با نام واقعی هم معرفی کنید باز هم نمی شناسم. همان طور که کسانی که با نام واقعی در سایت ظاهر می شوند نیز فقط در حد اسم می شناسم که در این صورت از نظر من با اسم مستعار هیچ تفاوتی ندارند. من سی سال است که از شیراز و داریون رفته ام. اگر این سایت نبود، در همین حد و اندازه هم نه من شما کاربران عزیز را می شناختم نه شما بنده را. برای من یک چیز مهم است و آن هم این است که ما خانواده ای را به نام داریون نما تشکیل داده ایم و در یک فضای مجازی بسیار بسیار سالم و مفید و ارزنده زندگی می کنیم. فقط این مهم است نه نام و پست و مقام و سایر جزئیات دنیای معمول و غیر مجازی.از کاربران عزیز هم می خواهم که به این دیدگاه پاسخی ندهند.

  24. دلمان برای آقای ظهرابی تنگ شده است ،جلسات شورا تعطیل شد ،کار آقا مجتبی هم تعطیل شد .

  25. با سلام
    استاد گرامی حقیقتش قسمت دوم را نخوانده ام فقط قصد سلامی داشتم انشاء اله وقت کنم قسمت دوم را بخوانم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا