رمان قلعه داریون؛قسمت سوم
نوشته:جلیل زارع|
روزی که رضا قلی بیگ به بهانه ی دریافت مالیات به داریان رفت، می دانست چند سالی است که محمد خان داریانی به واسطه ی غارت سنه ی ۱۱۵۷، دار و ندار خود و رعیتش را از دست داده، به طوری که سال گذشته حتی قادر نبوده است هزار تومان مالیات سالیانه ی خود را بپردازد و برای پانصد تومان آن، به دو برابر مقدار، یک سال مهلت گرفته است.
در بهار و تابستان سال ۱۱۵۷ ه.ق، بلای خانمان سوزی بر مردم بلده ی شیراز و قصبات اطراف آن نازل شد و داریان نیز از آن بی نصیب نماید. در آن سال، محمد تقی خان شیرازی که بیگلربیگی مملکت فارس را عهده دار بود، به واسطه ی برافراشتن علم طغیان، از چشم ظل الله افتاد و مورد بی مهری او قرار گرفت. به ناچار وارد بلده ی شیراز شده، درب دروازه های شهر را بست و به قلعه ی محکم شهر دل خوش نموده بنای جنگ را گذشت. شهر به محاصره ی کامل قشون نادری به سرکردگی محمد حسن خان افشار در آمد. در آن سال نادرشاه برای فرونشاندن طغیان محمد تقی خان، مثل مور و ملخ از اقصی نقاط کشور، قشون سواره و پیاده و انواع سلاح های توپخانه و زنبورک را به سوی شیراز گسیل داشت و در اختیار محمد حسن خان قرار داد تا شهر را تصرف کرده، محمد تقی خان یاغی را اسیر نموده، کت بسته تحویل نماید.
محمد حسن خان، قشونی نزدیک به پنجاه هزار نفر در حوالی شیراز مجتمع ساخت. قشون، شب و روز مشغول جنگ و یورش بودند و ایام محاصره چهار ماه و نیم طول کشید. بیرون از شهر، عمارات و باغ ها و مزارع، به تارج رفت و نوبت به قصبات و روستا های دور و نزدیک رسید. هیچ آبادی و باغ و مزرعه ای از چپاول و غارت قشون در امان نماند. اگر هم کسی درصدد مقاومت بر می آمد، جان خود و ایل و تبارش را در خطر می انداخت.
آن سال، محمد خان داریانی که از ثروت و مکنت زیادی برخوردار بود و مزارع و باغ های آبادی در اختیار داشت، وقتی با غارت قشون نادری رو به رو شد، تصمیم به مقاومت گرفت ولی به علت عده بسیار ناچیز دلاور مردان داریانی و فوج عظیم قشون نادری، پس از کشته و زخمی شدن چندین نفر از اهالی، به توصیه ی امیر خان، کوتاه آمده به غارت اموال و مزارع و باغ های داریان رضایت داد. چرا که اگر چنین نمی کرد، به جرم یاغیگری محکوم و خود و خانواده و رعیتش از دم تیغ گذرانده شده یا هدف گلوله های قشون نادری قرار می گرفتند و هر کسی از زن و کودک بی گناه که از معرکه، جان سالم به در می برد، می بایست تن به اسارت دهد. داریان نیز با خاک یکسان می شد. گرچه به توصیه ی امیر خان و تدبیر محمد خان بجز چند کشته و زخمی، جان و ناموس رعیت، حفظ شد، ولی اموال و باغ ها و مزارع غارت شد.
بعد از تسخیر شیراز و رنج و مصائبی که بر مردم رفت، در شهر و بلوکات نیز بیماری وبای شدیدی روی داد و چهارده هزار نفر از مردم بی گناه مملکت فارس، رهسپار سفر آخرت شدند و باز، داریان نیز از این قاعده مستثنی نبود و به سهم خود تلفات داد. و شد مصداق ضرب المثل” آن چه از دزد ماند، به فالگیر رسد”.
بعد از آن، دیگر خان داریان از زیر بار این محنت، قد راست نکرد و هر ساله نیز حاصل دست رنج خود و رعیتش را تمام و کمال، تقدیم محصلین مالیات می نمود که اگر سر باز می زد، سر بر باد می داد.
رضا قلی بیگ، سال گذشته به هنگام وصول مالیات، ستاره دختر محمد خان داریانی را دیده و در سن پنجاه سالگی، یک دل نه صد دل عاشق دختری چهارده ساله شده بود و به امید نرم کردن دل خان و رسیدن به مقصود خود، بر سر مالیات سالیانه کوتاه آمده و پانصد تومان آن را به میزان دو برابر، به مدت یک سال به تعویق انداخته بود. ولی هرگاه قاصدی را به منظور خواستگاری از ستاره روانه ی داریان می نمود، با جواب منفی رو به رو می شد و مترصد بهانه ای بود که خان را مجبور به تسلیم کند. تا آن که خبر کشته شدن نادرشاه افشار و تاجگذاری علیقلی میرزا به نام عادلشاه در مشهد و بخشوده شدن مالیات دو ساله در سراسر کشور، را از زبان محمد خان شاطر باشی شنید.
رضا قلی بیگ که همه ی نقشه های خود را برای تصاحب ستاره، نقش بر آب می دید، تصمیم گرفت قبل از آن که این خبر بین مردم شیراز و بعد هم قصبات و روستاهای اطراف از جمله داریان پخش شود، به بهانه ی وصول مالیات، خان داریان را تحت فشار گذاشته و در ازای مالیات، دخترش را از او بخواهد. بنابراین، نقشه ی پلیدش را با والی بلده ی شیراز، محمد خان شاطر باشی در میان گذاشت. محمد خان شاطر باشی که خودش نیز چندان دل خوشی از محمد خان داریانی نداشت و مترصد بود که به گونه ای از او زهر چشم بگیرد، فکر کرد با یک تیر دو نشان بزند، هم دل رضا قلی بیگ را به دست بیاورد و هم به دست او، خان داریان را تحت فشار بگذارد. این بود که گفت: تو چطور می خواهی به بهانه ی دریافت مالیات، خان را تحت فشار قرار دهی، در حالی که می دانی نادر شاه کشته شده است و عادلشاه، مالیات دو سال را بر رعیت بخشوده است؟ محمد خان شاطر باشی جواب داد: ولی، خان و رعیت داریان که هنوز از این جریان اطلاع ندارند و تو باید سخت آمد و شد اهل داریان را زیر نظر داشته باشی و اجازه ندهی کسی از اهالی داریان از این ماجرا مطلع شود.
محمد خان شاطر باشی می خواست بگوید که اگر بعد ها عادلشاه متوجه شود که او خلاف دستورش عمل کرده است، سرش را بر باد خواهد داد ولی از گفتن این حرف، خود داری کرده و گفت: من حرفی ندارم. ولی مسئولیتش گردن خودت. اگر فردا روزی، عادلشاه و یا چرا راه دور برویم، همین میرزا محمد حسین کلانتر که از نادر شاه لقب صاحب اختیار را گرفته است، متعرض شد که چرا دست به این کار زده ای، باید خودت را به نادانی بزنی و بگویی من از جریان بخشوده شدن مالیات بی اطلاع بوده و سر از خود به این کار دست زده و والی بلده ی شیراز را هم در جریان امر قرار نداده ام. اگر می خواهی با این نقشه به مراد دلت برسی باید بدانی که در صورت گرفتار شدن، روی کمک من نمی توانی حساب کنی.
رضا قلی بیگ گفت: ولی برای این نقشه که به من کمک می کنی؟ محمد خان شاطر باشی قول مساعد داد که در خفی هر کمی از دستش بر می آید، برای رسیدن او به مقصود، دریغ ننماید. و بعد هم اجازه داد برای اجرای نقشه ی خود به داریان برود.
این گونه بود که رضا قلی بیگ با قشون اندک خود، که همیشه برای وصول مالیات به همراه می برد، راهی داریان شد که چون باز هم از خان جواب رد شنید به ناچار، چهار روز به خان مهلت داد که یا مفاصا حساب نموده و یا او را به دامادی خود بپذیرد. روز بعد، توسط جاسوسی که در نقش چوپان خان در داریان به سر برده، روزها گله و رمه ی خان را برای چرا به کوه و صحرا می برد، از عزیمت احمد پسر خان به سه چشمه و نیت او آگاه شد. سپس کسانی را دورا دور، مامور تعقیب احمد کرده و از آنان خواست تا آن چه را که رخ می دهد، مو به مو به وی گزارش کنند.
دوباره به سراغ والی بلده ی شیراز رفت و از او کمک خواست. محمد خان شاطر باشی گفت: بگذار احمد ماموریت خود را به پایان رساند ولی به کسانت بسپار دورا دور مواظبش باشند و برایت خبر بیاورند. بعد هم غیر مستقیم گروهی اجیر کن تا در لباس راهزنان راه را بر طاهر و ستاره و کسان او بسته و ستاره را بدزدند. تو هم باید در موعد مقرر، برای دریافت پاسخ به داریان رفته و وانمود کنی که چیزی از این قضایا نمی دانی. باید خیلی مواظب باشی که نقشه ات لو نرود و اگر هم نقشه ات با شکست رو به رو شد، هیچ کس متوجه نشود که دست تو پشت پرده است. در هر صورت، اگر خوب نقشه ات را اجرا نکنی و دستت رو شود، روی من هیچ حسابی نمی توانی باز کنی و من، تو را مقصر جلوه داده و مورد بازجویی قرار می دهم. پس خوب شش دانگ حواست را جمع کن که دچار اشتباه نشوی و نقشه ات به خوبی اجرا شود. من هم هزینه ی اجیر کردن راهزنان و اجرای این نقشه را تمام و کمال به تو پرداخت خواهم نمود.
رضا قلی بیگ گفت: مسلما طاهر از جریان قتل نادر شاه و بخشوده شدن مالیات خبر دارد و خان داریان را نیز مطلع خواهد نمود، آیا خان باز هم حاضر است دختر خود را شبانه و بی سر و صدا، با طاهر همراه سازد. محمد خان شاطر باشی گفت: خان داریان از یک دندگی و لجاجت و بی رحمی تو آگاه است و می داند که تو به این سادگی ها دست از سر او و دخترش بر نمی داری و به داریان حمله کرده و رعیتش را از دم تیغ می گذرانی و ستاره را با خود می بری.بنابراین به این کار تن در می دهد.
رضا قلی بیگ گفت: ولی رعیت داریان مثل خان، مردمانی دلیر و بی باک هستند و گوش به فرمان خان.و نمی شود به سادگی بر آنان غلبه کرد. محمد خان شاطر باشی گفت:درست است. اگر تو تنها بودی و می خواستی با قشون اندک خود دست به حمله بزنی، او تو را شکست می داد و دست تو هم جایی بند نبود، چون بهانه ای برای حمله به داریان نداشتی ولی خان مرد با هوشی است و می داند که تو هر اقدامی می کنی به پشت گرمی والی بلده ی شیراز است. او می داند که والی بلده ی شیراز می تواند وانمود کند که خان داریان یاغی شده است و مجازات فرد یاغی در زمان هر پادشاهی خواه نادر شاه باشد و خواه عادلشاه، مرگ است. پس نقشه ی فرار دخترش را به همراه طاهر به اجرا می گذارد. ولی بر فرض هم که این کار را نکند، عادلشاه مالیات دو سال آینده را بخشیده است، مالیات پارسال را که خان مقروض ماست را نبخشیده است. تو می توانی به این بهانه باز هم به سراغش بروی.
رضا قلی بیگ گفت: ولی او قادر به پرداخت بدهی پارسال هست. محمد خان شاطر باشی گفت: گاهی وقت ها در فراست و عقل و هوش تو شک می کنم و تعجب می کنم که چرا حاضر شده ام فردی مثل تو را به خدمت بگیرم. گرفتن مالیات بهانه است. تو هم به او حمله نخواهی کرد؛ چون روی من نباید حساب کنی. من نمی توانم رو در رو با او وارد جنگ شوم. چون بیم آن می رود که خودم در نزد عادشاه یاغی جلوه داده شوم. جریان محمد تقی خان را که فراموش نکرده ای؟
رضا قلی بیگ گفت: پس من چگونه باید به او حمله کنم؟ محمد خان شاطر باشی گفت: تو نباید به او حمله کنی. راهزنان به او حمله می کنند. راهزنانی با قشونی بیش از رعیت داریان، بعد از یورشی برق آسا ستاره را برایت خواهند دزدید. حالا هم برو و در تدارک راه انداختن سریع گروه راهزنان باش و چهار چشمی مواظب اوضاع بوده و سعی کن نقشه ات را خوب اجرا کنی و خودت در دامی که برای خان پهن می کنی، گرفتار نشوی که آن وقت حسابت با کرام الکاتبین است.
غروب روز چهارده رجب، کسان رضا قلی بیگ که دورا دور مواظب اوضاع بودند، ورود سه سوار را به منزل امیر خان در زرقان به اطلاع او رساندند و گفتند که این سه سوار، صبح روز قبل از منزل حسن خان در سه چشمه خارج شده اند.
ادامه دارد….
ستاره بیخود کرد که خود شو به رضاقلی نشون داد همان داستان معروف شنل قرمزی وگرگ ناقلا
پس حقش بوده
سروش جان ممنون از دیدگاهتان. شنیده ای می گویند مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد؟ شور و شوق و هیجان شما مرا هم بر سر ذوق آورده و بر انگیزه ام می افزاید.
سلام سروش جان.من تو ماه رجب هستم و شما تو ماه رمضان .هر دو هم روزه هستیم.ولی من با سلام آمدم شما بی سلام.اولا که من طوری تربیت شده ام که همواره در صحنه حضور داشته باشم و خودم را پنهان نکنم.جواب رضا قلی هم به موقع، هم خودم و هم پدرم و دلیر مردان داریان خواهند داد. ما داریانی ها در این شرایط دشوار که به حاکمان بگویی بالای چشمتان ابرو، باید سر بدهی، درس استقامت را آموخته ایم ولی آتش زیر خاکستریم و به موقع پاسخ دندان شکنی را به قلدران تاریخ خواهیم داد. اگر صعه صدر ما و هجرت از داریان و بعد هم ساختن داریونی آباد نبود،الان داریونی نبود تا داریون نمایی باشد و سروشی عرض اندام کند و از سر شوخی و مزاح برای خنداندن کاربران به من توهین کند. ثانیا داستان معروف شنل قرمزی مربوط به چه تاریخیه، من از آن بی اطلاعم. چیزی بگو که من هم از آن سر در بیاورم. به قول کسی که با فکر خلاقانه ی خود در آسمان داریان ستاره کاشت، “عزیزان دل برادر” ! مرا جدی بگیرید و در جمع خودتان بپذیرید و با من حرف بزنید. بپرسید تا بگویم و باورم کنید تا بتوانید با من ارتباط برقرار کنید….باور کنید من هستم، ستاره هست، مرا جدی بگیرید و در جمع خود بپذیرید تا در جایی که شما اسمش را گذاشته اید فضای مجازی، این قدر احساس غریبی نکنم. منتظرم با من حرف بزنید تا من هم که پر از سخنان ناگفته ام به حرف بیایم. و باز هم به قول کسی که مرا باور کرد و به من موجودیت داد، اینطوریهاست !
در چهارمین پاراگراف زیر عکس، آخر خط هفتم، “محمد خان شاطر باشی جواب داد” به ” رضا قلی بیگ جواب داد” ویرایش می یابد.
سلام جناب آقای زارع ! می دانم کار دشواری را در پیش رو دارید و موجودیت دادن به شخصیت هایی که در هاله ای از ابهام و اوهام فرو رفته اند و بیرون کشیدن آن ها از دالان های تنگ و تاریک زمان، به این سادگی ها هم نیست؛ و باز می دانم که ما شخصیت های “قلعه ی داریان” را باور کرده اید و دارید با ما زنگی می کنید که اگر جز این بود، نمی توانستید، داریان فراموش شده را به خاطر آورده و به نسلتان بشناسانید، ولی عزیز دل برادر ! کمی بیش تر دقت کنید تا مجبور نباشید ویرایش نامه بزنید. به قول خودتان پویا و پایا باشید.
در همان پاراگراف،خط بعد، جمله ی ” و تو باید سخت آمد و شد اهل داریان را زیر نظر داشته باشی و اجازه ندهی کسی از اهالی داریان از این ماجرا مطلع شود” نیز حذف می گردد.
رمان بسیار جالبتر شده پیچیدگی قسمت های اول را ندارد اما من دلم میخواهد در رمان بیشتر ازرسم رسومات بخصوص رسم رسومات فراموش شده بگویید ستاره هم را برایمان بازسازی کنید فکر کنم جالب باشد اگر ازخصوصیات ظاهری ستاره هم چیزی بدانیم وبیشتر به آن بپردازیم مث حجب حیا آن زمان دختران زنان این منطقه را یادآور شوید ازپوشش زنان هم بگویید ستاره را مظهر پاکی بی آلایشی کنید واجازه دهید نماینده شایسته ی برای زنان این منطقه دررمان باشد
سلام… سپیده خانم…. همه ی این موارد در دستور کار است. قول 100 قسمت این رمان داده شده است. ولی من فکر می کنم خیلی بیش تر از صد قسمت هم بشود.در قسمت اول و دوم، تدابیر و چاره اندیشی ها و طرز فکر خانواده ی حسن خان به تصویر کشیده شد. در قسمت سوم نقشه های شوم حاکمان ظالم و دشمنان خان داریان و اهداف شوم آنان مورد بررسی قرار گرفت. ما قبل از پرداختن به شخصیت های اصلی داستان در مکان اصلی داستان، باید از اقدامات و نقشه و تدابیر دوست و دشمن بگوییم تا زمینه برای به تصویر کشیدن داریان و داریانی ها فراهم شود. مسلما پس از شناخت داریان و دوست و دشمن هایش و تدابیر یا نقشه های آنان ، وارد عملیات و اقدامات می شویم و داستان تازه شکل واقعی خودش را قالب ریزی می کند. به مرور از آداب و رسوم داریان و طرز تفکر و چگونگی رفتار و کردارشان نیز سخن خواهیم گفت.اصطلاحات گفتاری زیبای داریون را هم از یاد نخواهیم برد.بر آنیم تا شخصیت های اصلی داستان را نماد فرهنگ داریان قرار دهیم و خصلت ها و باورها و در یک کلام شخصیت های برجسته زادگاهمان را به بهانه ی “قلعه ی داریون” به تصویر بکشیم و این کار با همراهی شما کاربران عزیز بهتر و زیبا تر شکل خواهد گرفت. از فرهنگ و رسوم و آداب معاشرت و…. داریون قدیم و فعلی بگویید . البته من کتاب فرهنگ مردم داریون اثر بی نظیر دوستم ادیب فرزانه جناب آقای جلال بذرافکن را نیز دارم و مسلما از آن حداکثر بهره را خواهم برد. اگر عمری باقی باشد…. ممنون از دیدگاهتان…
سپیده جان سلام. شما و شیوا خانم تنها کسانی هستید که مرا جدی گرفته و باور کرده اید. پس بگذارید چیزی را که آقای زارع بعدا خواهد گفت، الان به شما بگویم. پوشش فعلی من چنین است: چارقدی از جنس جرجه به شکل سه گوش در ابعاد یک متر در یک متر پر از پولک،برای جشن عروسی که نمی دانم خواهم داشت یا نه، چارقدی دارم از جنس اطلس زر دوزی شده با رشته ای از اشرفی در جلو آن و کلاه لچکی سه گوش در زیر آن که با ده اشرفی تزیین شده است ید،و دو اشرفی بزرگ دیگر نیز در دو طرف پیشانی قرار دارد که ما به آن ها می گوییم” پاگون”. یه دستمال ترکی هم دارم که بعد از ازدواج خواهم پوشید. این دستمال، دور کلاه و چارقد را در بر می گیرد به گونه ای که اشرفی ها پیدا باشد. بگذار یک راز را به تو بگویم: بستن دستمال ترکی یا سیاه در بین ما مرسوم است و عمومیت دارد و نداشتن آن نوعی محرومیت از لطف همسر است. به قول معرف: زن زشتی که از شوهر کنه ناز/ سزایش پی پتی پیشونیش باز. پیراهنی پوشیده ام بلند با یقه ی ساده و بدون برگردان که تا پایین پاهایم می رسد. این پیراهن که ما به آن می گوییم “پیرن”، از بالای ران و از دو طرف چاک دارد. جنسش هم از پارچه ی نرم است.دامن گشاد و پر چینی با حاشیه دوزی و پولک های شب نما که از 12 تخته یا تکه پارچه به عرض یک متر و بلندی متناسب با قامتم دوخته شده است که ما به آن می گوییم “تومون قری”.پایین تومون قری من حاشیه دوزی است با نوار باریک موج داری که ما به آن می گوییم “صوف”. قسمت بالای آن هم “نیف” داده شده است که بند باریکی به نام “نیفه” از آن رد شده است. در مراسم، جشن بسته به نوع مراسم برای پف دادن بیش تر تومون قری، سه تا ده تا تومون قری دیگر زیر آن می پوشم. البته تومون قری های زیر از پارچه ی ساده و ارزان قیمت دوخته شده است.عزیز دل خواهر ! به لباس من می گویند “لباس بلند” و همه ی زنان و دختران جوان داریانی لباس بلند می پوشند. طولانی شد. دیگر بس است. ببخشید. آقای زارع به ما یاد داده است که پارسی را پاس داریم و پایان سخن بگوییم پویا و پایا باشید…
با سلام در کتاب فرهنگ مردم داریون اشاره ای به سالهای نهضتی و دردو مرگ شده است آیا این همان سالها است ؟ یا دوران جنگ جهانی که قحطی و بیماری ایران را فراگرفته بود؟
تا آن جا که من کسب اطلاع کرده ام، این دوران بر می گردد به زمانی که نادر شاه کشته شد و هرج و مرج بر ایران حاکم شد. هر روز بر گوشه ای از این خاک پهناور، کسی ظهور می کرد، خود را پادشاه مطلق و بی چون و چرای ایران می دانست. تا جایی که افزون بر افراد ضعیف، چهار مدعی اصلی در چهار گوشه ی ایران قد بر افراشتند و کشور صحنه ی جنگ و گریز آنان شد که هر روز مناطقی در بینشان رد و بدل می شد و مردم مظلوم و ستمدیده ی ایران دستخوش حوادث ناگواری می شدند که این پادشاهان برایشان رقم می زدند و در فارس هم جنگ های نهضتی خودی نشان داد که نهایتا به سلسله ی زندیه ختم شد.من دقیقا از آغاز همین دوران داریان را به تصویر کشیده ام. اگر شما اطلاعات بیش تری از جنگ های نهضتی در اختیار دارید، مرا نیز مطلع سازید. من هنوز هم در این مورد در حال تحقیق هستم. ممنون از دیدگاهتان.
رفته رفته این رمان از حالت کسل کننده قسمت های اولیه خارج می شود و جذاب و جالب می شود ،هر چه جنبه واقعیتی آن بیشتر شود مخاطب بیشتری پیدا می کند .
اگر عمری باقی باشد و مشارکت شما عزیزان را نیز داشته باشم و خدا بخواهد، هدف من فقط بیان یک داستان نیست که داستان هایی به مراتب جذاب تر از ” قلعه ی داریون” آن هم توسط نویسندگان با تجربه و ادیب موجود است. من با مشارکت شما بر آنم تا واقعیاتی را که بر داریان گذشته است و هیچ نشان و اطلاعی هم از آن در دست نیست، در قالب این رمان، باز سازی کنم. صرف یک داستان تاریخی، حس کنجکاوی مرا ارضا نمی کند. من به هدفی والا تر از یک داستان دست و پا شکسته ی تاریخی فکر می کنم…. هر چه خدا بخواهد…. ممنون از دیدگاهتان…
سلام بر کاربران عزیز داریون نما….. عزیزان دل برادر ! از شما توقع بیش تری در مشارکت در ادامه داستان دارم. دوست دارم افزون بر نقدی که بر آن دارید، در تحریر رمان نیز مشارکت نمایید. پس دست به قلم شوید و ادامه هر قسمت را شما بنویسید و به آدرس tehran.daryon@gmail.com ارسال نمایید.مسلما در صورت الگو گرفتن و یا استفاده از تمام و یا قسمتی از متن ارسالی شما، نامتان هم در سایت زیر همان قسمت و هم اگر کتاب به چاپ رسید، در کتاب درج خواهد شد. موضوع دیگر، پیش بینی های شما برای قسمت های بعدی است که هم بر جذابیت کار می افزاید هم به من در ادامه ی منطقی تر داستان کمک زیادی می کند. زیرا این داستان از قبل نوشته نشده است و قسمت به قسمت نوشته شده و بلافاصله در سایت قرار می گیرد. مثلا من هنوز قسمت جهارم را ننوشته ام و به محض نوشتن هم برای داریون نما ارسال خواهد شد. منتظر دیدگاه های شما عزیزان هستم.در پایان از سروش عزیز که با پیش بینی ادامه داستان در این کار، پیشقدم شدند، تشکر می کنم.
سلام اقای زارع
برای شما وخانواده محترمتون ارزوی سلامتی میکنم . من در ادامه داستان با سپیده هم نظرم . بعنی شما مقداری هم بهطور عمقی وارد زندگی وفرهنگ مردم داریون شوید. مادر ستاره میتواند نقش مهمی داشته باشد ، حادثه بسازد ویا در سرنوشت دخترش اثر بگذارد. ستاره نماد یک دختر در ان زمان چطور فکر میکرده ویا این موضوع که چقدر سرنوشت یک دختر برای پدرش مهم بوده ؟
یکی از اهداف من نیز همین بوده و هست. منتها به کمک و مشاورت و مشارکت شما خواهران نیز که بیش تر دنیای خاص زنان را می شناسید، نیازمندم. اگر امکان دارد دست به قلم شوید و همراه با بقیه، یاریم کنید. ایمیلم در اختیارتان هست. ممنون از دیدگاهتان.
سلام بر کسی که نامش یاد آور “یاد نیکان ” است. که علتش هم نیک بودن این دوست عزیز است….. جناب آقای یوسف بذرافکن، مشوق من در نوشتن ” قلعه داریون” شما بودید. و درخواست شما در داریون نما مرا ملزم به ادای تکلیف نمود. پس دست به قلم شده و یاریم کنید که روی همکاریتان زیاد حساب کرده ام. نمی خواهید مرا در اقدامی که آرزوی خودتان است، تنها بگذارید که؟ منتظرتان هستم.عزیز دل برادر…
دلم می خواهد نام همه ی کاربران عزیز داریون نما بر تارک “قلعه ی داریون” بدرخشد. تنهایم نگذارید. روی تک تک شما عزیزان حساب باز کرده ام. بله با شما هستم عزیز دل برادر ! این قدر این دست و آن دست نکن…. دست به قلم شو دیگر…. منتظر چه هستی!؟ نمی بینی چطور دوستان نظرشان را منعکس می کنند!؟ … نه خیر ! کافی نیست ! من نظر همه ی شما عزیزان را می خواهم… همه ی شما را…. مخصوصا تو عزیز دل برادر… بله با تو هستم که تند و تند کلماتم را غورت می دهی و ساکت هستی….. نه خیر… این دلیل نمی شود…. دست به قلم شو دیگر… منتظرم…
توضیحی در ارتباط با به کار بردن کلمه ی “غورت” در دیدگاه بالا: در لغتنامه ی دهخدا، کلمه ی ” غورت” به معنای “جرعه ی نوشیدنی” و “قورت دادن” به معنای ” فرو بردن لقمه یا جرعه از گلو” به کار رفته است. در هر صورت من نمی خواستم در دیدگاه بالا لقمه زیاد گلو گیر باشد و به جرعه بسنده کردم گوارای وجودتان. اما: راستش را بخواهید بعد از ارسال دیدگاه متوجه شدم که به اشتباه “غورت” نوشته ام. به خود گفتم سری به لغتنامه ی دهخدا بزنم شاید “غورت” هم درست باشد و متوجه شدم که همین طور است ولی ” قورت” صحیح تر است و عذر مرا بپذیرید.
سلام
دست مریزاد استاد جلیل زارع
نقد دهم :اگر مقداری تنوع در داستان هایتان ایجاد کنید حداقل عکس بگذارید
بازدید کننده بیشتری خواهید داشت با توجه به حجم داستان (بیش از 100 قسمت بودن)
و هر قسمت دو سه صفحه کمتر کسی شروع به خواندن می کند
با تشکر
سلام تیز هوش عزیز…. عکس را باید آقای داریون نما، خبرنگاران و عکاس های عزیز و کاربران علاقمند بگذارند.داریون نما قول آن را داده است. ولی اگر هیچ کس پیشقدم نشد، چشم خودم کمی داستان پیش تر برود، اقدام می کنم.اگر بخواهم حجم هر قسمت را از این کم تر بکنم، هم خیلی به درازا می کشد و هم حق مطلب ادا نمی شود. در کم تر از این برای یک رمان بلند، چیزی نمی شود گفت. ولی باز هم چشم، روی آن هم فکر می کنم. شاید راهی پیدا شود. در حال حاضر چیزی به ذهنم نمی رسد .خودتان چه فکر می کنید؟ پیشنهاد عملی دهید.ممنون از دیدگاهتان.
با سلام استاد زارع
در رابطه با عکس هر گونه عکس از هر جایی که خواستید بنده گرفته و ارسال خواهم کرد فقط شما دستور بفرمایید من در خدمت گذاری حاضرم.
وظیفه ی همه ی ما داریونیها است تا در راهی که استاد در پیش گرفته اند ایشان را یاری کنیم.
با تشکر از استاد عزیز
زیبا و جذاب مثل همیشه
واکنون علت شورش ایالت فارس و شیراز را بیان مینمایم
پس از گشایش مسقط و عدن ما بین میرزا تقی خان بیگلر بیگی فارس و سردار کلبعلی خان کوسه احمدلو افشار فرمانده لشکر فارس اختلافات بسیاری تولید و منجر به کینه ی شدیدی گشت. میرزا تقی خان سپاهیان را با خود همدست نموده با کلبعلی خان مخالفت و دشمنی آغاز نمود .نادر شاه محمد حسین خان قرخلو را که تازه از نمایندگی دربار روس باز گشته بود برای رفع اختلافات بین سردارانش به جنوب فرستاد و محمد حسین خان بسوی عمان رفت تا فرمان خود را به سرداران ارائه داده و انها را به پیشگاه شاهنشاه اعزام دارد .ولی میرزا تقی خان حاکم فارس به همدستی افسران خود سردار کلبعلی خان را کشته و خواست محمد حسین خان را نیز دستگیر نماید.محمد حسین خان چون از اندیشه ی وی آگاه شد از عمان به شیراز آمده چگونگی را گزارش داد.میرزا تقی خان بیگلر بیگی پس از کشتن سردار کلبعلی خان به شیراز امده سر از فرمان نادر شاه پیچید و خود را فرمانفرمای شیراز خواند.نادر شاه چندین هنگ از سپاهیان را به کمک محمد حسین خان فرستاده و وی پس از محاصره ی سختی بر شهرشیراز دست یافته و میرزا تقی خان را دستگیر و از یک چشم نابینا نموده و به پیشگاه شاهنشاه فرستاد و همگی بستگان او را که در شیراز و اصفهان بودند شربت مرگ چشانید و بدین گونه شورش فارس به پایان رسید.
به طور قطع دامنه ی این شورش به جاهای نزدیک شیراز و از جمله داریون هم رسیده است و سپاهیان محمد حسین خان از هیچگونه عمل ننگینی در حق مردم بینوا و بدون محافظ خودداری نکرده اند. و احتمال زیاد منظور از سالهای نهضتی هم همین شورش و ادامه ی ان ، در گیریهای بعد از مرگ نادر شاه تا استقرار و به قدرت رسیدن کریم خان زند میباشد که فارس دستخوش چپاول بوده است.و صددر صد مردم داریون هم از ان بی نصیب نبوده اند .بیماری وبا هم به علت پوسیده اجساد و الوده شده ابهای جاری و چشمه ها بوجود می امده و واگیر هم بوده است که علت مرگ بسیاری از داریونی ها هم همین بیماری بوده است.
آقای علی زارع سلام. سال های وحشتناکی بود و ما داریانی ها هنوز خاطرات و عواقب تلخ آن را از یاد نبرده ایم. فکرش هم مرا اذیت می کند. خدا کند دیگر از این اتفاقات رخ ندهد. به آن زمان که فکر می کنم تنم مور مور می شود. پویا و پایا باشید.
علی جان کاملا همین طور است که می گویی. خوشبختانه شما چیزی هایی را که در داستان مجال گفتنش نیست را بیان می نمایید. اطلاعات شما در زمینه ی تاریخ افشاریه و احتمالا زندیه خیلی خوب است. شاید هم در کل تاریخ ایران. امیدوارم در آزمون کارشناسی ارشد رشته تاریخ موفق باشید.ممنون از دیدگاهتان.
خیلی یه دفعه همه چی جلو رفت و خیلی چیزا کم گذاشته شد!میدونین تو دوره وبا داریون چه خبر بوده؟!
شاید داستان شما به اون دهه مربوط نشه اما میشد بیشتر گفتش.
من رمان خواجه تاجدارو خوندم با اینکه تاریخیه اما وقایع واضحه؛میدونین احساس میکنم متنش روان نیست منظورم به کلماتش نیس به متن کلی هس.البته گفتن این حرفا و نقدا آسونه!چیزی که سخته نوشتن!
این که در مورد ستاره کم بگین الان عادیه اما کلا طاهرو کمرنگ کردین.
برا مادر ستاره میتونین نقش پررنگی قایل شین انگار که دست پشت پرده اس!کلی تو تصمیمای خان داریون دست داشته باشه اما ظاهری هیچی.البته من نمیدونم اونموقع زنا اونم داریون چقدر حق دخالت داشتند.
درآخر اینکه ما بخوایم داستانو ادامه بدیم وقتی که اطلاعات کافی از تاریخ و وقایع اونموقع رو نداریم یه خورده خیلی سخته!
هنوز هیچ چیز جلو نرفته.ما توی لحظه ایم. باید جریان یابیم.شاید بتوانیم گاهی توقفی داشته باشیم و گذری هم به گذشته ها بزنیم. ولی نمی توانیم در گذشته، زیاد به گذشته تر بپردازیم. لحظه هایمان خودش وارث هزار راز نگفته است. در این جور مواقع، ما اعتقاد داریم که چون در خانه کس است، یک حرف بس است.ما به اشاره ای می گذریم، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ! اما گفتن این حرف ها و نقدهای آسان، نوشتن را راحت تر می کند.من اعتقاد دارم که اگر کم رنگ ظاهر شده و به مرور رنگ روی رنگ گذاشته و پر رنگ شویم، بهتر از آن است که پر رنگ بیاییم و رنگ ببازیم و کم رنگ برویم. مادر ستاره، فریاد مانده در گلوی تاریخ است و پدر، استخوان مانده در گلو ،که قرار است، مادری به موقع فریادش کند.هر چند مادران دیروز داریون، آفتاب پشت ابر بودند ولی وقتی ابرها کنار می رفتند و خودی نشان می دادند، خوش می درخشیدند. بگذارید رازی را برایتان بر ملا کنم، مادر من در زمانه ای که نام زنان بر گرفته از نام فرزندان، آن هم فرزندان ذکور بود، خودش بود. مادر بود ولی خودش هم بود. مادر مرا به نام صدا می کردند: لقا… خانم لقا…. و من آموختم که همسرم را چگونه صدا کنم. مادر داوود یا سیما !؟ و من “سیما خانم” را برگزیدم. آیا این ها میراث به جای مانده از مادران دیروز نیست؟ و اما این که شما داستان را ادامه بدهید…. چرا شما؟ چرا من؟ با هم ادامه بدهیم ….همه با هم… آن وقت، هم احساسات مادرانه و لطافت دخترانه را داریم، هم صلابت مردانه را و هم اطلاعات کافی از تاریخ را. شما را داریم…. سروش را هم همین طور و علی را با آن پیشینه ی تاریخی … نگران نباش و دست به قلم شو…. همه کنارت هستیم و نوشته هایت را با هم مرور کرده و باز نویسی می کنیم….منتظر خواهم ماند….
سلام عزیز دل برادر وصبح به خیر
برای کسب اطلاعات کافی از تاریخ و وقایع آن زمان به وب سایت دنیای زنان در عصر قاجار مراجعه کنید . مدارک و عکس ومکس هایی دارد که میشه در رمان ازش استفاده کنید. ( http://www.qajarwomen.org/ )
ممنون سروش جان…. حتما استفاده خواهیم کرد… حتما…
منم ستاره ! دختری از نسل شقایق های سرخ دامن صحرا ! از تبار دلیران داریان ! پدرم از نسل آفتاب است ! وقتی دلتنگ می شود، مرا در آغوش گرفته، بوسه بر سر و رویم می زند و می گوید: دخترکم تو بوی گل سرخ می دهی ! مادرم از نسل باران است، بچه که بودم، جز با لالایی دلنشینش به خواب نمی رفتم.لبانش گل می گفت و دیدگانش در می سفت ! گوشم پر است از قصه های شیرین مادر بزرگ ! قصه هایی که همیشه رازی در آن نهفته است. راز گل سرخ !
منم ستاره ! امشب دلم گرفته است. پدرم مرا بویید. آغوشش بوی وداع می داد ! مادرم باز هم برایم لالایی خواند. لبانش گل گفت و دیدگانش بارید !
شیوا، سحر، آزاده، سپیده، لیلا، زهرا، نازنین و ……. به سویتان آمده ام تا همه ی زخم ها و درد هایم را فریاد کنم. می خواهم نامم را توی بی تابی کلامم بریزم و آسمان را برایتان ستاره باران کنم ! باورم کنید ! من هستم ! ستاره هست !
سلام چه خوب ستاره آمدی اسمون ما ستاره کم داشت .خوش امدی
سلام شیوا خانم….
پر از حرفم، ولی فعلا مجال گفتن نیست !
ستاره آسمون میشمارم امشو
به بالینم بیو بیمارم امشو
به بالینم بیو خواب خوشی کن
که انچی(آنچه) دشمنه بیداره امشو
سلام در هر رمانی شخصیت های اصلی که ممکن است چندین نفر باشند ، این ها بارها آزمایش می شوند . محمدخان داریانی باید در یک موقعیت دو گانه اخلاقی قرار می گیرد، مثلا در مورد سرنوشت دخترش تا قدرت شخصیت او مشخص شود . اگر او در این بلاتکلیفی به خود تردید راه نداد ،به عنوان یک فرد اخلاقی وبا شخصیت با ثبات روی او حساب میکند. تمام شخصیت ها نقاط قوت وضعف باید داشته باشند . در همین موقعیت دو گانه اخلاقی است که در مورد، آن ها قضاوت میشود . شما یک قلدر را در مقابل قهرمان یا قهر مانان قرار داده اید ، و شخصیت محمدخان مظلوم واقع شده است . باید دید ایا وقتی این فرد در موضع قدرت است یا بوده چگونه عمل میکند ویا عمل می کرده است ؟
از ناچاری خوب بودن ویا همه را یا سیاه ویا سفید دیدن از جذابیت داستان میکاهد .
سلام یک دوست عزیز….ممنون از دیدگاه ظریفتان. نقد و تحلیل زیبایی بود. به دلم نشست. الان نمی توانم پاسخگو باشم. باید اجازه بدهید داستان کمی پیش تر رود، شاید خود، پاسخ خود را یافتید. شما کم و بیش، همان طور فکر می کنید که من ! چرا دست به قلم نمی شوید؟ حتی شده در چند خط، مسیر داستان را رقم زنید. ایمیل مرا که دارید. منتظرم ….
سلام استاد بزرگوار.
اکنون داستان شکل جذاب تری به خود گرفته چون از وقایعی گفته شده که خوانندگان داریونی را به فکر می اندازد تا کنجکاوانه بخواهند بدانند واقعا جایگاه داریان در تاریخ آن زمان به چه شکل بوده وبه دنبال رد پای اجداد خود در سطر سطر دست نوشته های شما می گردند . (انگار شجره نامه خود را گشوده اند و میخوانند)
سلام بر رویای همیشه سبز داریون نما….. کار، کار دشواری است. چون از یک سو نمی شود به آن از دید صرفا یک رمان تاریخی نگاه کرد و از سوی دیگر، یک تاریخ به تمام معنا مستند نیست. باید پیشینه ی تاریخی خود را در آن پیدا کنیم و چون اطلاعات بسیار ناچیزی از این پیشینه در دست است، مجبوریم دویست سیصد سال تاریخ فارس را زیر و رو کنیم تا از لابلای آن داریان و داریون را بیابیم. و قلعه ی داریون را از دل تاریکی های تاریخ و خلاء زمان بیرون کشیم . تازه این آغاز راه است؛ باید دانسته های خود از داریون را با تخیل در هم آمیزیم و از دل واقعیت و خیال، حقیقت را در یابیم و این همه بسیار دشوار است و قطعا همراهی تنگاتنگ شما را می طلبد. حضور ستاره را نیز در جای جای “قلعه داریون” به فال نیک می گیریم و مطمئنیم که کارگشاست و خط دهنده در ادامه ی منطقی تر مسیر پیش رو.ممنون از دیدگاه انرژی بخشتان….
ستاره جان سلام خوش آمدی هرچند خوشامدگویی ما در برابر متن زیبای تو چندان نمیآید اما دلمان میخواهد تو ستاره رمان مردمان این دیار شوی ستاره ی باهمان عقاید دغدغه ها اما درزمان کنونی کمک کن ستاره را نه دررمان بلکه در عالم واقعیت هم حسش کنیم پس وظیفه ت سنگین است باید درست حسابی وارد رمان شوی وبا ستاره رمان یکی شوی زندگی کنی اگه آماد ه ی این گوی این میدان
سلام سپیده جان….
دو راهی میدونی چیه؟ سر دو راهیم ! یه راهش پدرم، یه راهش دلم. تو بودی چکار می کردی؟ من دارم به اولی فکر می کنم.پدرم هم سر دو راهیه، یه راهش دختر در دانه اش، یه راهش ملک و رعیتش. به گمونم اونم داره به اولی فکر می کنه !
پدر خوبه که مادر باشه بهتر
عزیز ریشه ی جونم برادر
به قربون پدر که میوه کشته
رفیقیت می کنه بیچاره مادر
سلام بر ستاره ای که بر آسمان “قلعه ی داریان” طلوع کرده است و بر آن است تا در اعماق تاریخ این دیار، ریشه دوانده و زمان و مکان را در نوردد و ریشه ای باشد برای نسل به اصطلاح سوخته ی امروز که باور کند نه تنها سوخته نیست که حاصل یک بغل تاریخ درخشان است و ریشه در زمین و زمان دارد. فرهنگی دارد به قدمت تاریخ ایران سرافراز و پیشینه ای سراسر افتخار. کافی است به جای پشت کردن به اصل و نسب خود، تجربه ای را که در پشت نگاه های خسته ی زمان است، کشف نماید و به آن ها رنگ دوباره و تازه ای بزند و خستگی را از تن تاریخ بزداید و ثمره ی گام های پاهای پینه بسته از گذر سنگلاخ زمان را به بار نشیند. من به ستاره ای که در آسمان “قلعه ی داریان” درخشید و قرار است ستاره هایی را در آسمان داریون کنونی به درخشش وا دارد، امیدوارم و درخشش این همه ستاره در دل مردم خوب زادگاهم را باور دارم…. در جای جای زمان و مکان پویا و پایا باشید…
با سلام و تشکر از جناب آقای زارع ،هرچند اهل رمان خواندن نیستم . اما رمان قلعه داریون قسمت به قسمت شیرین تر می شود ،جوانان امروز به رمان علاقه دارند و این کار خوب و ارزشمندی است که با کمک کاربران انشاء الله به یک رمان پر فروش تبدیل خواهد شد .وقتی این داستان را می خوانم داستانهای شاهنامه که ترکیبی از اسطوره و واقعیت است در ذهنم تداعی می شود .این رمان پس از کتاب ارزشمند فرهنگ مردم داریون دومین کار در موضوع داریون است که هر کدام مزایاهای خود را دارد .البته آرزو دارم که به یک کار مستند مکتوب در مورد داریون بپردازم که هنوز تیم آن تشکیل نشده و زمینه و فراغت آن فراهم نشده است. مردم د اریون مردمی بزرگ از ایران بزرگ هستند که باید کارهای بزرگی در مورد آن انجام شود و این مهم بیشتر وظیفه نسل تحصیل کرده است …
استاد
کار شما بسیار ستودنی است .
با سلام و تشکر…. منتظر نقد و یا پیش بینی ادامه داستان از سوی شما هستم.
سلام اقای زارع در رمان لطفا نقش اقوام را پر رنگ نشان دهید تا برای نسل ها بماند . با این وضع در آینده خاله ودائی ،عمه وعمو افسانه میشود .نسل های اینده نه عمو دارند ونه دائی ،نه دختر خاله وپسر عمو
در حالیکه وابستگی های فامیلی و عاطفی در قدیم چقدر بین افراد قوی بوده و برای روز مبادا روی یکدیگر حساب میکرده اند .
من میبینم مامان خودم عمه و خاله ی حدود 30 تا دختر وپسر هست و به موقع هم براش ذوق داره وگاهی قصه واندوه
زن عمو و زن دایی یه 50 تایی آدم بزرگ و کوچک هست که مستقیم وغیر مستقیم باهاشون در ارتباط هست .
واقعا هیچ جای دنیا خونه ی خاله نمیشه وهیچ کسی مهربونی عمه نیست
با این روال نمی دونم ما درآینده چه نقشهایی را داریم یا تجربه میکنیم ؟
به نظرم نوعی بیکسی نسل های اینده را تهدید میکند که شاید اگر در داستان ها بخوانند براشون جالب باشد
با سلام و تشکر…. حق با شماست. سعی می کنم در ادامه هم رعایت شود و اما یک بار دیگر به نسبت ستاره و طاهر در قسمت اول توجه کنید. ببینید افزون بر نسبتی که عنوان شده است چه نسبت فامیلی دیگری دارند. البته در قسمت های آینده این نسبت آشکار خواهد شد ولی فکر می کنم تا کنون کسی متوجه نشده باشد.و اما تکرار یک توقع: توقع دارم با نوشتن چکیده ی قسمت هایی از رمان یا پیش بینی ادامه ی داستان، مرا بیش تر در این کار کمک کنید. کاری که تا کنون بجز سروش کسی نکرده است ! ناگفته نماند که نقد های کاربران بسیار موثر بوده است و جای تشکر دارد.
سلام عزیز دل برادر، داریون نما هست ویه دونه سروش
اگر من نیام کمک کسی دیگه کمک نمیکنه
منتظر پیشبینی من باشید
انشا الله
بیو جونوم که از جونت جدا نیس
بیو که مجلسوم بی تو صفا نیس
بیو تا راز دل سی تو بگویوم
که اعتبار دنیا تا صبا نیس
سلام خوب واسه ي خودت نوشابه باز ميكني ؟
شايد حق داري؟
مردي ديگه !!!
تقدیم به خان داریان و دخترش ستاره
میگن اسبت رفیقِ روز جنگه
مـُو میگویـُم از او بهتر، تفنگه
سواره بی تفنگ قدرت نداره
سوار وقتی تفنگ داره سواره
تفنگ دست نقرهام رو فروختم
برای وی قبای ترمه دوختم
فرستادم برایم پس فرستاد
تفنگ دسته نقرهام داد و بیداد
سروش جان سلام قبول باشه انشااله
شعر بسیار زیبایی بود
التماس دعا
دیدگاه های داریون نما به تعارف های مسولین در جلسات شبیه شده است و محتوای چندانی ندارد .
سلام عزیز دل برادر شما شما که یکی از کاربران موردعلاقه من والبته همه هستید دیدگاه خوب وپر محتوا بنویس تا بقیه هم یاد بگیرن
عزیز دل چرا آزرده حالی ؟
بیو قسمت کنیم دردی که داری
بیو قسمت کنیم بیشش به من ده
که تو بچه تری طاقت نداری
چیشوم در راه، دلوم در انتظاره
که ماهی سر زنه گویوم براره
که ماهی سر زنه با برج اقبال
بگویوم قاصد زیبا نگاره
خوشا آنانکه الله يارشان بي
بحمد و قل هو الله کارشان بي
خوشا آنانکه دايم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بي
به صحرا بنگرم صحرا ته وينم
به دريا بنگرم دريا ته وينم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روي زيباي ته وينم
غمم غم بي و همراز دلم غم
غمم همصحبت و همراز و همدم
غمت مهله که مو تنها نشينم
مريزا بارک الله مرحبا غم
غم و درد مو از عطار واپرس
درازي شب از بيمار واپرس
خلايق هر يکي صد بار پرسند
تو که جان و دلي يکبار واپرس
دلت اي سنگدل بر ما نسوجه
عجب نبود اگر خارا نسوجه
بسوجم تا بسوجانم دلت را
در آذر چوب تر تنها نسوجه
خوشا آندل که از غم بهرهور بي
بر آندل واي کز غم بيخبر بي
ته که هرگز نسوته ديلت از غم
کجا از سوته ديلانت خبر بي
يکي درد و يکي درمان پسندد
يک وصل و يکي هجران پسند
دلا پوشم ز عشقت جامهی نیل
نهم داغ غمت چون لاله بر دیل
دم از مهرت زنم همچون دم صبح
وز آن دم تا دم صور سرافیل
بی ته اشکم ز مژگان تر آیو
بی ته نخل امیدم نی بر آیو
بی ته در کنج تنهایی شب و روز
نشینم تا که عمرم بر سر آیو
دلی همچون دل نالان مو نه
غمی همچون غم هجران مو نه
اگر دریا اگر ابر بهاران
حریف دیدهی گریان مو نه
دو زلفانت گرم تار ربابم
چه میخواهی ازین حال خرابم
ته که با مو سر یاری نداری
چرا هر نیمه شو آیی بخوابم
بیا یک شو منور کن اطاقم
مهل در محنت و درد فراقم
به طاق جفت ابروی تو سوگند
که همجفت غمم تا از تو طاقم
دو چشمم درد چشمانت بچیناد
مبو روجی که چشمم ته مبیناد
شنیدم رفتی و یاری گرفتی
اگر گوشم شنید چشمم مبیناد
عزیزا کاسهی چشمم سرایت
میان هردو چشمم جای پایت
از آن ترسم که غافل پا نهی تو
نشنید خار مژگانم بپایت
“از دم تیغ گذرانده شده یا هدف گلوله های قشون نادری قرار می گرفتند”
ببخشید یکی میتونه به من بگه تو این جمله منظور از گلوله دقیقا چیه؟
از قسمت اول داستان تا قسمت سوم داستان هیچگونه اطلاعاتی در مورد شرایط آب و هوا ،پوشش گیاهی و میزان تراکم درختان ، وجود کوه یا رودخانه و یا حتی موقعیت جغرافیایی (که این مورد بستگی زیادی به نظر نویسنده داره) ارئه نشده.
به هر حال نویسنده از این چند مورد از قسمت اول تا قسمت سوم غافل شده که امیدوارم در قسمت های بعد ذکر بشه.
مورد بعدی اینکه توی نگارش نثر منسجمی رو شاهد نیستیم.
انظباط بین کلمات تقریبا به خوبی شکل گرفته این دو مورد ( نثر منسجم و انظباط بین کلمات) رو میشه با استفاده و کمک گرفتن از توصیف های زیبا همپوشانی کرد. هر چه بیشتر از این توصیفات استفاده بشه نویسنده رو قدرتمند، و هنرمندی توانا نشون میده.علاوه بر این باعث دلچسب تر شدن داستان هم میشه، در کنارش از یک داستان بلند برخوردار خواهیم بود، همونطور که از یه رمان تاریخی انتظار میره.
نویسنده داستان باید گوشی تیز برای شنیدن صدای افتادن برگ درختی روی نهری در دور دست ، شامه ای تند برای شنیدن بوی دیوار کاه گلی خانه ها ، و ذائقه ای قوی داشته باشه تا بتونه پس از گذشت سالیان دراز مزه گذر زمان رو بیاد بیاره .
در ضمن بنده فقط سعی میکنم راجع به چهار چوب نگارش نظر بدم و هیچ دخالتی توی روند کلی داستان نمیکنم تا مبادا نویسنده برای دفاعیه مجبور به لو دادن ادامه داستان بشه.
بازم سلام…
نظرت رو در مورد توصیف های قسمتی از جاده شیراز- داریان، کارمسرا (کاروانسرا )، قنات های غرب داریان، مزارع و باغ ها، باغ ناری (اناری ) خان درون قلعه و یاد آوری خاطره ی زمان کودکی فرهاد و ستاره توسط فرهاد در باغ رو که کل قسمت چهارم رو تشکیل میده میخوام بدونم .
همین طور پاراگراف دو خطی آخر قسمت پنجم هم در مورد آدرس دادن سنگ سوراخی.
و باز جنگ و کلنجار درونی فرهاد با خودش در قسمت هفتم.
و آخر سر هم توصیف لحظه به لحظه ی نبرد و رشادت های پهلوان خدر در حلقه ی محاصره در قسمت دهم.
فعلا کافیه. میدونم خیلی هم وقتت رو میگیره ولی دوباره خوانی کن و نقد کن تا بعد که بیش تر در مورد برخی از نقدهایی که تا حالا داشتی با هم صحبت کنیم ! بقیه مثل سپیده و نازنین و ایلماه و… هم میتونن تو این باز خوانی و نقد و بحث شرکت کنن. این طوری بهتره.
پویایی و پایایی مضاعف را برایت آرزومندم.
سلام
دیشب میخواستم قسمت خاطرات کودکی فرهاد رو بازنویسی کنم ولی متاسفانه بخاطر گذشت زمان زیاد از دست به قلم بودنم نتونستم اونطور که دل خودم میخواد کلمات رو کنار هم قرار بدم. چون من یکی از منتقدان اصلی خودم هستم و هر چیزی رو که مینویسم حتی اگر نظر ساده ای باشه چندبار از اول تا اخر دوباره خوانی میکنم.
به هر حال بنا به در خواست شما مجبورم که تموم سعی خودم رو بر این امر بزارم. ممکنه یکم طول بشکه اما حتما، به روی چشم.
در ضمن اگر مشتاق باشید میتونم یکی از کارهای خودمو که بیشتر به داستان کوتاه گرایش داره و با هدف ساخت فیلم کوتاه بود بهتون ارائه کنم.
سلام…
ممنون. خوشحال میشم کاراتونو دریافت کنم و ایده بگیرم. ایمیلش کنید ! باید کارهای جالبی باشه.
ضمنا من حالا حالا با شما کار دارم. باشه به وقتش.فعلا همان کاری را که گفتم بکن تا بعد ! ببخش ولی کسی که خربزه می خوره پای لرزش هم میشینه. دوستی با زارع خرج داره. این طوری هاست !
راستی اقای زارع اون قسمت به گلوله بستن یا همون قسمتی که پهلوان خدر با تپانچه به راهزنان شلیک کرد یعنی چی؟ مگه اون زمان تفنگ اختراع شده بود؟
سلام راسپوتین جان…
بله عزیز دل برادر، خیلی وقت پیش تر از آن زمان، تفنگ اختراع شده بود.
در واقع تاریخچه ی استفاده از سلاح گرم و آتشین، به زمان صفویه و سلطنت شاه اسماعیل اول بر می گردد. یعنی چیزی حدود 250 سال پیش از شکل گیری داستان ما.
در زمانی که داستان ما رخ داده است در کنار سلاح های سرد مثل شمشیر و کمان و منجنیق و…، از سلاح های گرمی مثل توپ، خمپاره، زنبورک، تفنگ فیتیله ای و چخماقی و تپانچه استفاده می شد.
اگر دوست داشتی می توانم اطلاعات بیش تری نیز در اختیارت قرار دهم.
در مورد در خواست شما فکر کردم. راجع به موضوعاتی که فرموده بودید از قبیل شرح منطقه داریون کارمسرا تل ریگی و… باید بگم یه خورده برام سخته که بخوام در مورد این حالت های غیر مستقل بدون هیچ پیش زمینه ای به توصیف اونا بپردازم.اما در مورد بقیه موضوعات مستقل داستان قسمت آغازین رمان رو با کمی تغیرات جزیی به روی سایت فرستادم. لازمه اینجا هم ذکر کنم، اگر راضی کننده بود بگید تا در مورد بقیه مطالب هم ادامه بدم
با تشکر.
با سلام. فکر میکنم آقای زارع بالاخره به آروزشون رسیدن! یکی پیداشده که واقعا داره وقت میذاره و با دقت تمام و همه جانبه رمان رو مطالعه ونقد میکنه .واقعا این چنین نقدی به آدم شور نوشتن میده.( البته جز من که تخصصی در زمینه رمان نداشتم, بقیه کاربرا هم همواره با دیدگاهاشون آقای زارع رو همراهی کردن). امیدوارم هم شما”راسپوتین” وهم آقای زارع موفق باشید.
سلام ایلماه جان
من هم از شما کاربر عزیز بخاطر پیگیری این مطلب تشکر میکنم.خوشحالم از اینکه نقد های ضعیف من هم مورد توجه آقای زارع و هم شما کاربر عزیز واقع شده. و هر دو طرف، هم نویسنده و هم مخاطب منو مورد حمایت خودشون قرار میدن. تمامی این کارها بخاطر وظیفه ایه که در قبال پیشرفت این داستان انجام میشه. اما بهتره نه تنها شما بلکه بقیه حضار هم شروع به نوشتن نظرات و انتقادات خودشون کنن تا اقای زارع رو توی این راه دراز همراهی کنیم.
با تشکر