رمان قلعه داریون؛ قسمت پنجم
نوشته:جلیل زارع|
همه آمده بودند. خان، داریوش پسر خان، پهلوان خدر و برادرش. با پیوستن سپیده و فرهاد به جمع، جلسه علنا آغاز شد. خان گفت: همه ی شما بر وضعیت ایجاد شده واقفید و به خوبی می دانید که میرزا قلی بیگ به بهانه ی دریافت مالیات امسال و تتمه و جریمه ی دیرکرد مالیات پارسال، مرا تحت فشار گذاشته، مخیر ساخته است که یا نیم الف نادری( دو هزار و پانصد تومان) بپردازم و یا دخترم ستاره را به عقد نکاح او در آورم. و باز می دانید که محصلین وصول مالیات با کسب اجازه از شخص نادرشاه، می توانند در صورت عدم دریافت مالیات، تا پنجاه نفر را گردن بزنند و از در آوردن چشم و بریدن دست و گوش و بینی هم دریغ نورزند. من بر جان خود بیمناک نیستم و از قشون و قشون کشی هم باکی ندارم؛ ولی شما بهتر از من می دانید که عده ی ما در مقایسه با قشون والی شیراز، اندک است و اگر هم مقابلشان بایستیم، نهایتا مثل پنج سال پیش، پس از ریخته شدن خون رعیت بیچاره، مجبور به تسلیم و پرداخت مالیات هستیم.
رضا قلی بیگ، پشتش به محمد خان شاطر باشی گرم است که در بی رحمی و شقاوت همتا ندارد و روباهی است مکار در لباس آدمی. و بر فرض هم که ما در این نبرد، پیروز میدان بوده و خصم را عقب برانیم، به راحتی آب خوردن، مرا یاغی قلمداد کرده و رعیتم را از دم تیغ می گذراند. من اجالتا احمد را روانه ی سه چشمه کرده ام تا طاهر پسر حسن خان را به داریان فرستاده، ستاره را که ناف بریده و شیرینی خورده ی اوست به عقد نکاحش در آورده، پنهانی روانه ی سه چشمه نماید تا به این ترتیب موقتا او را مقابل عمل انجام شده قرار دهیم. ولی مشکل مالیات، هم چنان به قوت خود باقی است. و همه می دانید که بعد از جریان پنج سال پیش، و از دست رفتن مال و منال و خساراتی که بر مزارع و باغ های داریان تحمیل شد و مالیات هایی که هر ساله مجبور به پرداخت آن بوده ایم. در حال حاضر من و رعیتم توان پرداخت چنین مبلغ گزافی را نداریم.
شما را که همه مورد وثوق و اطمینان کامل من هستید، این جا جمع کرده ام تا چاره اندیشی کنیم. امروز دوازده رجب است و ما تا سپیده دم شانزده رجب، بیش تر وقت نداریم. اگر طاهر بتواند شامگاه پانزده رجب خودش را به داریان رسانده و برنامه، طبق نقشه ما پیش رود، مشکل اول حل خواهد شد ولی با مشکل اصلی چه باید کرد.
پهلوان خدر گفت: در وضعیت کنونی تنها چاره ی ما دفع الوقت است تا بتوانیم با مراجعه به اربایان رضا قلی بیگ، برای پرداخت مالیات مهلت بیش تر بگیریم. همان طور که خان فرمود، محمد خان شاطر باشی بی رحم تر از آن است که بتوان به او امید بست و مسلما با رضا قلی بیگ ،دستش در یک کاسه است. پس ما باید به مقام بالاتر از والی بلده ی شیراز فکر کنیم.
خان گفت: بنابراین، می ماند میرزا محمد کلانتر که در مقایسته با والی شیراز، رحم و مروت بیش تری دارد. سپس رو به سپیده کرده و گفت: نظر شما چیست؟ سپیده گفت: رضا قلی بیگ بدون اجازه ی والی شیراز آب هم نمی خورد و اجازه ی هیچ اقدامی ندارد. والی شیراز هم هر چند در بی رحمی و شقاوت، همتا نداشته، در مکر و حیله دست شیطان را از پشت بسته است و دشمن قسم خورده ی ماست ولی دشمنی عاقل است و کاری نمی کند که دودش به چشم خودش هم برود .
پهلوان خدر گفت: ممکن است منظورت را واضح تر عنوان کنید. سپیده گفت: جریان تقی خان را که یادتان نرفته است. بلند پروازی های او عاقبت کار دستش داد. والی شیراز، مرد دنیا دیده ای است و بهتر از هر کسی از احوال محمد تقی خان بخت بر گشته مطلع است و می داند که نه از حیث مال و منال از او بالاتر است که تقی خان پولش از پارو بالا می رفت و در شیراز، ضرب المثل خاص و عام بود و نه از حیث عزت و احترام.زیرا از این حیث هم، چنان نادرشاه را شیفته ی خود کرده بود که ایاز سلطان محمود را ! ولی وقتی به واسطه ی بر افراشتن علم طغیان از چشم ظل الله افتاد و مورد بی مهری قرار گرفت، بلایی بر سرش آمد که آن سرش ناپیدا…. او را با اهل و عیال به اصفهان نزد نادر شاه بردند و نادر شاه حکم فرمود تا یک چشم او را از حدقه بیرون آورده، جراحات دیگری نیز بر او وارد آوردند. بعد هم برادر و سه نفر از پسرانش را گردن زده و عیال او را هم به اسیری بردند.
برادر پهلوان خدر گفت: پس نظر شما این است که والی شیراز از ترس یاغی قلمداد شدن به داریان بدون کسب اجازه از ظل الله ، لشکر کشی نخواهد کرد؟ سپیده گفت: بله. همین طور است. والی شیراز هم اجازه ندارد خودش با ظل الله مکاتبه نماید و مجبور است برای این اقدام دست به دامن میرزا محمد کلانتر بشود.
خان گفت: آن طور که من متوجه شدم منظور شما این است که انتقال ستاره به سه چشمه را بر ملا نکنیم و برای راضی کردن ستاره از رضا قلی وقت بیش تری گرفته و فرصت کافی برای وساطت را به دست آوریم.
سپیده گفت: دقیقا همین طور است. سپس خان نظر داریوش، ستاره و فرهاد را هم جویا شد و آن ها هم اطاعت خود را از تصمیمات جمع اعلام کردند. نهایتا قرار بر این شد که ازدواج ستاره با طاهر و انتقال او به سه چشمه مخفی بماند و خان نیز در ظاهر، رضایت خود را برای ازدواج دخترش با رضا قلی بیگ اعلام کرده و برای راضی کردن ستاره از رضا قلی بیگ فرصت بیش تری بگیرد و پهلوان خدر نیز که نزد میرزا محمد کلانتر اعتبار داشته و مورد احترام و وثوق است، نزد او رفته و وساطت نماید.
خان ختم جلسه را اعلام نمود و فرهاد پس از ترک جلسه، اسب خود را زین کرده، از قلعه بیرون رفت. ابتدا سعی کرد با سرکشی از مزارع دشت داریان خود را مشغول کند. دشت داریان، زمین های حاصلخیزی داشت و انواع محصولات کشاورزی از قبیل گندم و جو و نخود و عدس و کنجد و پنبه و کرچک و خربزه و هندوانه و خیار و کدو وبادنجان و انواع باقله در آن به عمل آمد. افزون بر آن، دامداری و پرورش دام و طیور نیز در بین مردم داریان رواج داشت.
ولی فکر و حواس فرهاد پریشان تر از آن بود که سرکشی از مزارع او را آرام سازد. این بود که روانه تنگه در شده و خود را به غار “سنگ سوراخی” در دامنه ی کوهی که در غرب رودخانه ی “له فراخ” قرار داشت رسانده،دست ها را بالش ساخته، کف غار دراز کشیده و اجازه داد باز هم توسن فکر و خیال بر ذهن خسته اش بتازد….
سلام استاد عزیز
داستان الان جذاب و جالب شده است و شخصیتها در حال نقش گرفتن در ذهن خواننده میباشند .متن هم بسیار خوب نوشته شده و روان و ساده میباشد و خواننده به راحتی ان را میفهمد .الان تاثیر کمتر توضیح دادن حول و حوش چیزها نمود پیدا کرده است .به نظر بنده این توضیحات و یاداوری خاطره ها اگر در چند قسمتی یکبار انجام شود بهتر است زیرا خواننده را کسل نمیکند و به خواندن ادامه ی داستان تشویق میکند.دلیلهایی که شخصیتهای داستان می اورند بسیار عقلانی و منطقی میباشد و چیزی دور از ذهن نمیباشد و مخاطب براحتی انرا درک میکند.این نکته را هم میرساند که جلسه ی شور و مشورت در انموقع برگزار میشده و نشان میدهد که خان داریون فردی دیکتاتور نبوده است و تابع اصول دموکراسی بوده!!!
ضمنا عرض کنم که بزودی یک عکس از سنگ سوراخی گرفته و ارسال میکنم تا خوانندگان این غار کوچک و باحال را ببینند و بفهمند که فرهاد پهلوان قصه ی ما،در چه جایی دستهایش را بالش ساخته و به فکر و خیال فرو میرود
سلام استاد گرامی
به نظرم شما این جناب خان رو یه کم دست کم گرفتی ! اخه خانی که برای یه حکومت شاخ وشونه میکشه و میخواهد مبارزات داشته باشه ، باید یه دور وبری بیشتریه و خدم و حشم داشته باشه!!!
اینجوری منکه از این خان وضعم بهتره !!
فقط همین چند تاآدم محدود ؟ با یه دونه پسر ؟ که اون هم میدونید ف قدیما میگفتن پسر یه دونه یا خله یا دیوونه !!!
باید یک دوجین برادر و خواهر پسر عمو وفک وفامیل دور وبرش بذارید و ازش حمایت کنند .
اگر به سپیده خانم برنخوره ، سپیده هم نام مناسبی برای یک زن دویست سال پیش نیست و نمیتواند نقش مهم مشاور خان در امور جنگی که به او داده اید را القاء کند .
ضمنا خان مجرد هم نباشه ،چون اونوقت باید با سپیده خانم نامحرم میشه و مشکل ایجاد میکنه ؟
اگر این نظرم رو سانسور کردید ، عمرا دیگه چیزی نمی نویسم !!۱
سلام سروش جان. کمی صبر کن. الان نمی تونم جوابت رو بدم. دو سه قسمت دیگه دندون رو جیگر بذاری، خودت جواب خودت رو میدی ! پس صبر کن ! ضمنا ممنون از پیش بینی زیبا و جالبت .بازم از این کارها بکن. جاری و ساری باشید…
آخه آقا سروش مگه شما دویست سال پیش حضور داشتید که سپیده نبوده مامان بزرگ من میگه اسم خاله ش که به صد خورده سال پیش برمیگرده سپیده بوده بعدم به نظرم به ستاره بیاید هم ازنظر حروف هم ازنظر معنی اینو قبول داری اگه هم ندارید پیشنهاد اسم بدید جالب میشه
سلام سپیده خانم اول کو سلامت !!! یه خانم متشخص اول سلام میکنه بعدش سپیده اسم زیبایی است ودر ان شکی نیست . اگر من اسم واقعیم سروش بود قطعا اسم دخترم رو سپیده میگذاشتم.
و دوم مگر هر کسی هر ادعایی میکند خودش باید شاهد وناظر ان دوران باشد . مگر آفای عزیز دل برادر در زمان نادر شاه حضور داشته وشیمی تعلیم میفرموده اند ؟
من از کسی که حداقل ده رمان تاریخی خوانده و میتواند یک شب یک رمان تمام کند سوال کردم ، او گفت درا ین کتاب ها من نام سپیده ندیده ام . دروغ یا راست گردن خودش
اسام پیشنهادی سیمین دخت یا سحر ناز یا ….. هر سینی دیگر مثل ماه سیما
بعدش هم ستاره و سپیده که مادر ودختر نیستند ؟
برای چی اسمشون را با هم ست کنیم ؟
آخرش هر چی نازنین بگه !!!!
سلام دوستان و کاربران گرامی
به نظر من اسم زیاد مهم نیست ونویسنده رو توی منگنه نزاریم . مهم اینه که چطور بهشون شخصیت میده و معرفیشون میکنه .
این که خواننده چقدر از نظر عاطفی در گیر میشه مهم هست و مثل هموطنان کهکیلویه وبویر احمدی برای سلامتی جومونگ نذر ونیاز میکنه .
اسم عادی میشه ولی شخصیت توی ذهن میمونه و این شخصیت افراد هست که به اسم هویت میدهند .
آخه آقای متشخص خودتون که سلام نکردید شما چیزی رو یادآوری کردید که خود بی بهره اید متاسفانه نکته دوم مگه باید برای اسآمی حتما به رمان تاریخی مراجعه کرد تقلید کرد همیشه آنهایی برای مردم جذاب اند که کاری جدید وتازه داشته باشند نه تکراری لطف کنید از آن فرد که شما را راهنمایی کرد بخواهید کار استاد راحت کند یه شب بقیه رمان را بنویسد ببینیم واقعا چه اندازه است به قولا کارهرکس نیست خرمن کوفتن گاو نر میخواد مرد کهن
فقط متاسفم
هدف از یک سایت فرهنگی و یک رمان یا داستانی که با تعهد به ارتقا ی فرهنگ نوشته میشود این نیست که کوچکترین انتقاد را بر نتابیم و هر نظری که به نظرمان نادرست رسید با واژگان بدتر جواب بدهیم .
یه بنده خدا گفته که از کسی پرسیده که ان کس حداقل بزرگتر از خودش هست و حداقل چند کتاب خوانده .
حالا ما میگوییم “آن فرد که شما را راهنمایی کرد بخواهید کار استاد راحت کند یه شب بقیه رمان را بنویسد ببینیم واقعا چه اندازه است به قولا کارهرکس نیست خرمن کوفتن گاو نر میخواد مرد کهن ” عوض کردن خر با کس که ممکن است این هم توسط سایت تغییر کرده باشد، چیزی از بار منفی ان نمکاهد، زیرا طرف گاو نر ، خر است و نه کس .به امید روزی که کس را از ناکس تشخیص بدهیم . همین و والسلام
با سلام…. دوست ندارم به قضاوت بنشینم و بگویم در این بحث و جدل ناخواسته حق با چه کسی است ! دوست دارم بگویم عزیزان دل برادر ! نقد یک ایده و تفکر، خیلی خوب است اما نباید به جدل تبدیل شود و اگر هم ناخواسته چنین شد، نباید زیاد ادامه یابد و اگر باز هم چنین شد، نباید در چنین سایت وزینی باعث کدورت از ناحیه ی هیچ کس شود. همه ی شما برای هم و البته برای من و سایر کاربران ،بسیار عزیز هستید، پس به حرمت این عزت و احترام، بیایید بگذریم و هم چنان، همان باشیم که بودیم. با هم و برای هم….. یکرنگ و یکدل باشید.
متاسفانه هدف بحث جدل نبود اما متاسفانه سو برداشت ها منفی است دقیقا منفی گرایی به این بحث دامن زد هدف من ازاین مثال اصلا حتی یه درصد هم چیزی که شیوا خانم گفت نبود تازه من شوکه شدم ازاین برداشت نمیدونم یا ما خیلی خوشبین هستیم یا عده ی بدبین که اینطور برداشت کردند اینجور برداشت ها کمکی نمیکند ولی باور کنید جو را متشج تر میکند بهتر است همیشه بهترین برداشت ها را کنیم آنوقت نظر بدهیم به هرحال به نظر من دیدگاه من و آقا سروش یک نگرش متفاوت بود که نیاز به بزرگ کردنش نیست نبود من ازتعارف زیاد همیشه گریزانم به هرحال به همه دوستانی که خود به قاضی رفتند وحکم صادرکردند بگوییم چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید از برادرگرامی سروش هم معذرت میخوام باور کنید اصلا وابدا حرف من به این معنا نبود نیست امیدوارم حداقل شما برداشت منفی نداشته باشید واستاد گرامی من را ببخشید نکته های که شما فرمودید کاملا به جا وپسندیده بود
یه عده چه خوب این وسط ازآب گل آلود ماهی میگیرن تازه چه جالب برای خودشان هم متاسف میشوند عنوان کاربر فعال میگیرند واقعا فعالند