رمان قلعه داریون | قسمت یازدهم
نوشته:جلیل زارع|
وقتی قشون پهلوان خدر، به اندازه ی کافی از کارمسرا دور شد، صاحب کارمسرا، ستاره را در لباس مبدل به قلعه ی داریان برده و به خان سپرد. حالا دیگر، نوبت اجرای قسمت دوم نقشه بود. طبق نقشه ای که فرهاد، پهلوان خدر و افراسیاب نیز در جریان کامل آن قرار داشتند، یک ساعت پس از عزیمت قشون کوچک پهلوان خدر، بیست نفر از جنگجویان دیگر داریانی و پانزده نفر دودجی که به آن ها پیوسته بودند، به فرماندهی داریوش پسر خان، قلعه را به سمت شیراز ترک کرده و از پس قشون پهلوان خدر، راهی شدند.
خان در نامه ای که برای خوانین روستاهای اطراف نوشته بود، از آنان خواسته بود عده ای از دلاور مردان هر روستا، برای محافظت از قشون پهلوان، در محدوده ی روستای خود کشیک دهند و نهایتا به قشون داریوش ملحق شده، در پی قشون پهلوان خدر روانه شوند.خوانین روستاهای اطراف که همواره وجود رضاقلی بیگ را خطری برای رعیت و املاک خویش می دانستند، با اطلاع از کشته شدن نادرشاه و بخشودگی مالیات دو ساله، دیگر بیمی از رضاقلی بیگ نداشتند. بنابراین، با توجه به این که همواره در مواقع نیاز از جانب خان داریان مورد حمایت کامل قرار گرفته بودند، همگی به خان داریان قول همکاری کامل داده بودند.
حاج یونس خان بردجی، حتی قول مساعد داده بود که پس از دور کردن فرهاد که در نقش ستاره ظاهر شده بود از قشون پهلوان خدر، و در ظاهر پناه دادن به ستاره، مجددا قشونی را به فرماندهی فرهاد به کمک پهلوان گسیل نماید. در واقع، حاج یونس خان، تنها کسی بود که خارج از قلعه ی داریان، از نقش فرهاد در لباس ستاره، مطلع بود. زیرا، محمد خان صلاح نمی دانست سایر خوانین روستاهای اطراف، در جریان این امر قرار گیرند و نیازی هم به این کار نبود. بنابراین، طبق نقشه ی از پیش تعیین شده، در طول مسیر، از دیندارلو و کوشک مولا نیز هر کدام، پانزده جنگجویی که به عنوان محافظ در محدوده ی روستای خود کشیک می دادند، به قشون داریوش پیوسته و داریوش با قشون شصت و پنج نفری خود، با سرعت هر چه تمام تر در پی قشون پهلوان خدر، راهی شد.
و اما در زرقان، صبح روز پانزده رجب، حسن خان به اتفاق سی نفر از دلاور مردان سه چشمه، وارد منزل امیر خان شدند. امیر خان، پس از اعزام دو نفر از افراد خود به داریان، برای رساندن پیام حسن خان به وی، چند نفر از جاسوسان مورد اعتماد خود را از پس آنان روانه کرده و به آنان سپرده بود در پی آن دو نفر، روانه شوند و چنان چه در راه اتفاقی برای آن ها افتاد، اگر خود قادر بودند به کمک آن ها بشتابند. در غیر این صورت، به سرعت مراجعت کرده و شرح ماوقع را به اطلاع او برسانند. ولی جاسوسان، خبر آورده بودند که آن دو نفر، توسط عده ای راهزن، دستگیر شده و راهزنان، دو نفر را در لباس آنان، راهی داریان کرده اند.
امیر خان نیز موضوع را به اطلاع حسن خان رساند و حسن خان گفت: راهزنان از دزدیدن افراد شما و جا زدن نفرات خود به جای آن ها، چه سودی می برند؟ امیر خان جواب داد: اگر راهزن باشند، این کار هیچ منفعتی به حال آنان ندارد، ولی اگر…. و حسن خان، جمله ی او را کامل کرد: ولی اگر راهزنان، آدم های اجیر شده ی رضاقلی بیگ باشند، آن وقت بوی یک توطئه به مشام می رسد و ما باید هر چه سریع تر به یاری کاروان ستاره و محافظین وی بشتابیم؛ زیرا جان آن ها در خطر است. امیر خان گفت: رضاقلی بیگ با این کار خود، کاروان ستاره را به جایی که خود دوست دارد، کشانده و ستاره را خواهد دزدید. حسن خان گفت: پس بیش از این، صبر جایز نیست و ما باید هر چه زودتر، به یاری کاروان ستاره بشتابیم.
امیر خان گفت: شما خسته هستید، من خود گروهی را به فرماندهی طاهر برای این کار، روانه خواهم کرد. ولی حسن خان نپذیرفت و گفت: من به اتفاق افرادم و طاهر، شخصا به مقابله با این گستاخ خواهم رفت و درسی به او خواهم داد که تا عمر دارد، فراموش نکند. امیر خان که دید نمی تواند به هیچ طریقی حسن خان را از تصمیم خود باز دارد، بیست نفر از مردان جنگی خود را با او همراه کرده و قشون پنجاه نفری حسن خان و طاهر، راهی داریان شدند.
از سوی دیگر، فرهاد به اتفاق بیست نفر از جنگجویان بردجی، با سرعت هر چه تمام تر، خود را به صحنه ی نبرد رسانده، به قشون افراسیاب پیوست. افراسیاب، خیلی سریع به فرهاد فهماند که پهلوان خدر، در محاصره ی نیمی از راهزنان است و او را به شکستن محاصره فراخواند. فرهاد، بلافاصله به اتفاق نیروهای تازه نفس بردجی، به سوی دشمن تاخته، خیلی زود، حلقه ی محاصره را شکافته، خود را بالای سر پهلوان رساند و با ضربت شمشیر، راهزنی را که قصد جان پهلوان کرده بود، به درک واصل نموده و پهلوان را از مرگ حتمی نجات داد.
سپس، گروه تازه نفس فرهاد، حلقه ای دور تا دور پهلوان ایجاد کرده، با شهامت و شجاعت تمام، به دفاع از او پرداختند. در عین حال، سعی داشتند تا او را به طور کامل از حلقه ی محاصره ی دشمن نجات دهند. کمی بعد، قشون تازه نفس داریوش نیز از راه رسیده و به یاری افراسیاب شتافت. وضعیت به کلی تغییر کرد و قشون افراسیاب و داریوش نیز مثل قشون فرهاد، بر دشمن مسلط شدند. حالا دیگر، کل قشون دشمن، روحیه ی خود را از دست داده، یکی یکی از پای در آمده و یا خود را از صحنه ی نبرد، دور کردند و فرار را بر قرار ترجیح دادند. رئیس راهزنان نیز که چاره ای جز تن دادن به شکست مفتضحانه نداشت، دستور عقب نشینی را صادر کرده، صحنه ی جنگ و کشته و زخمی ها ی خود را رها کرده، به سمت شیراز، اسب تاختند.
در همین موقع، قشون حسن خان نیز از گرد راه رسیده، راه را بر راهزنان سد کردند. به زودی راهزنان، از همه طرف، محاصره شده و چاره ای جز تسلیم نداشتند. بنابراین، سواره ها از اسب پیاده شده و به همراه پیاده های خود، همگی با انداختن شمشیر، دست ها را به علامت تسلیم بالا بردند. افراسیاب نیز به آن ها امان داده و به نیروهای خود دستور داد آن ها را به اسارت بگیرند. ولی رئیس راهزنان، تسلیم نشده و با یک حرکت سریع، خود را از حلقه ی محاصره نجات داده و فرار کرد؛ و افراسیاب، به اتفاق عده ای از جنگجویان داریانی، به تعقیب او پرداخته، خیلی زود او را نیز اسیر نمودند.
افراسیاب دستور داد کشته و زخمی ها را سریعا به بردج منتقل نمایند. سپس، پهلوان خدر را بر اسب، سوار نموده، به همراه قشون پیروزمند داریانی،دودجی، دیندارلویی، کوشک مولایی، بردجی و سه چشمه ای در معیت حسن خان و طاهر، راهی بردج شدند.
سلام بر کاربران داریون نما….
اگر مایلید، خودتان را جای یکی از شخصیت های داستان بگذارید و بگویید اگر جای او بودید چه کار می کردید. می توانید این طور شروع کنید: اگر من جای ……. بودم به جای…….. فلان کار را می کردم.
مثال: اگر من جای پهلوان خدر بودم، تا این اندازه به محافظین زرقانی که هیچ شناخت قبلی از ایشان نداشتم، اعتماد نمی کردم و آن ها را برای گشت زنی و شناسایی جبهه ی دشمن به اطراف نمی فرستادم تا ……… و به جای آن ها، دو نفر از افراد قابل اعتماد داریانی را می فرستادم تا………. . او با این اشتباه فاحش، باعث شد دشمن، از تمام اطلاعات جبهه ی خودی توسط آن دو راهزن در لباس محافظین زرقانی با اطلاع شود و…..
حالا ذشما خود را به جای ….. بگذارید و ….
سلام و خسته نباشید
این پیروزی رو به تهام جنگجویان دلیر داریانی وهمپیمانانشان و ستاره و فرهاد و ……….تبریک میگویم وبا تشکر از زحمات شما برای تحریر زیبای داستان
سلام بر رویای همیشه سبز…..
ممنون. بالاخره یک نفر پیدا شد و سری هم به قلعه ی فراموش شده ی داریون زد ! باز هم ممنون.
باسلام خدمت جناب زارع
خلاصه ای از اخلاق ورفتار وکردار وگفتار نادر شاه افشار از زبان جایمس فریزر انگلیسی در کتاب تاریخ نادر شاه:
موقعی که نادر شاه را دیدم او نزدیک 55سال دارد بلندی اندام اوبیش از 180سانتیمتر،کمی تنومند ولی نیروی او خوب واندامش برازنده است.رنجهایی که کشیده ازفربهی او جلوگیری میکند.چشم وابرویی درشت وچهره ای گیراوزننده دارد که مانند آن کمتر دیده ام .تابش آفتاب وهواهای گوناگون به چهره ی او یک گرفتگی مردانه و زیبنده داده .آهنگش بلند وخشن وبدون هیچ دشواری از100متری فرمان میدهد.می به اندازه مینوشد.ساعت 5بامداد از خواب برخاسته بیرون می آید.غذایش بسیار کم وبیشترپلو ویا غذاهای ساده است.اگرکارهای روزانه اش بسیار باشد از غذا هم چشم میپوشد وبا اندکی نخود برشته که همیشه در جیب دارد وکمی آب می گذراند.سان سپاه وپرداخت ماهیانه و تن پوش سپاهیان راخود برگردن می گیرد و نمی گذارد افسران هیچگونه پولی به هیچ نام از سربازان بگیرند.هر ماه از همه جای کشور به او روزنامه وگزارش میرسدوخود نادرشاه با جاسوس هایی که دارد نامه نگاری میکند.او بسیار بخشنده و دست باز است به ویژه درباره ی سربازانش .کسانی که گناه بزرگی کرده باشند به کشتن و آنهایی که لغزش کارند را به بریدن گوشها کیفر میدهد.هرگز گناهکار را از هر پایه و دسته که باشند نمی بخشاید واگر پس از اینکه به کاری رسیدگی کرد کسی میانجی شود خشمناک میگرددولی پیش از اینکه گناه گناهکار آشکار شودهر کس میتواند رای خود را پیشنهاد نموده میانجیگری میکند.نیروی او به اندازه ای خوب است که بیشتردیده میشود در هوای سرد و یخبندان زمستان هنگام آسایش در بیابان روی زمین خوابیده و تنها یا بالا پوش بخود پیچیده و زین اسب را بجای بالشت زیر سر گذاشته است.گاهی در جنگها که به پیشروی و شتاب در راهپیمایی نیازمندی باشد پیشتر از پیشخانه ی لشکر می تازد و هنگامی به دشمن میرسد که هیچ گمان نمی برده اند.در راهپیمایی جنگی بسیار شادمان وسرخوش است شام و ناهارش بیشتر از نیم ساعت طول نمیکشدو پس از غذا بیدرنگ بکار میپردازد.پسر بزرگش رضاقلی میرزا 25ساله است واز کودکی در ارتش بزرگ شده واز سربازی رفته رفته به درجه ی سرتیپی رسیده است.
سلام علی جان….
مثل همیشه دیدگاه آگاهی بخشتان را خواندم و لذت بردم و در عین حال بر معلومات خویش نیز افزودم. ممنون از همکاریتان.
یک سئوال از علماء شیراز و مراجع معظم تقلید : دانش آموزان نمونه را برای اردو به شیراز برده بودیم . به اصرار آنها به «لونا پارک » رفتیم . از همان ابتدا که وارد این پارک شدم احساس کردم به مکان خوبی نیامده ایم چون این پارک با بقیه پارک های شیراز کاملا متفاوت بود .از همان آغاز با غرفه های متعدد روبرو شدیم که همگی برد و باخت داشت .دانش آموزان همه تعجب کرده بودند در یکی از این غرفه ها بچه پول می دادند و برخی از آنها بازنده می شدند و بعضی دیگر برنده می شدند پول نقد می گرفتنتد . حال سئوال شرعی من این است که آیا این بازها و برد و باخت ها و دریافت پول نقد نوعی «قمار » محسوب می شود یا خیر ؟
با سلام خدمت اقای یوسف بذرافکن استاد عزیز و سرور گرامی
سوالی داشتم که اگر جسارت نباشد میخواستم پاسخ دهید
این سوال شما در زیر رمان قلعه ی داریون که هیچ سنخیتی با هم ندارد ذهن مرا به خود مشغول کرده است.دو موضوع جداگانه یکی رمان تاریخی و دیگری مسئله ای شرعی !!!!
بسیاری از این بازیها که هم اکنون هم در پارکها و دیگر اماکن میباشد برد و باخت دارد و پول یا جایزه رد و بدل میشود.
سوال جالبی است خواهشمندم پاسخ دهید.
ایا شرط بندیهایی که روی بازیهای ورزشی انجام میشود هم قمار به حساب می اید.؟
مثلا عده ای کنار هم نشسته اند و روی بازی شرط میبندند مثلا روی بستنی تخمه اب هویج و….ایا حلال است ؟مسئله ی شرعی ندارد؟
سلام عزیز دل برادر
با کمال احترام انقدر داستان را کسل کننده وغیر واقعی وبه دور از ادبیات روز برده ای که کاربران گرامی دیگه کامنتی هم ندارند و زیر کامنت ها در مورد برد وباخت و …. مینویسند .به حرف اون ها که میگن خوب وجذاب وعالی و….گوش نده
حرف راس از بچه بشنو
مرحمت عالی زیاد
انصافا اگه سانسور هم میکنی برای عزیز دل برادر بفرست .
سلام سروش جان…. ممنون از دیدگاه صادقانه اتان.
سلام بر کاربران عزیز داریون نما…..
سروش ، آدم رک و راستی است و اعتقاد قلبی خودش را عنوان می کند، هر چند این شیوه، گاهی نتیجه ی خوبی در بر ندارد و مشاجراتی را در بر دارد که نمونه هایش را در همین داریون نما بارها شاهد بوده ایم ، ولی در کل خوب است و اگر در حد اعتدال باشد و افراط و تفریط هم به دنبال نداشته باشد و مرز بین شوخی و جدی هم در آن حفظ شود، کار ساز هم خواهد بود.
و اما در مورد نظر اخیرشان در مورد این رمان:
همان طور که می دانید یکی از طرفداران پر و پا قرص ” قلعه داریون” همین سروش عزیز بود، پس اگر نظر فعلی ایشان این است، به احتمال زیاد عیب کار در نگارش من است و جای هیچ تعارف و رو در بایستی هم ندارد.
عزیزان دل برادر ! باید تا حالا دیگر مرا شناخته باشید. بنده همواره سعیم بر این بوده و هست تا انتقاد پذیر و واقع بین باشم. پس کاهش دیدگاه ها و نظر آقای سروش خان را زنگ خطری می بینم برای این رمان که تا این جا و شاید هم چندین قسمت دیگر، مقدمات وارد شدن به فضای اصلی داستان است.
بنابراین ضمن تشکر مجدد از سروش دل برادر، از همه ی کاربران عزیز می خواهم تا در این مورد نقد و نظر خودشان را بفرمایند تا اگر نظر بقیه هم چنین باشد تا دیر نشده فکری کنیم و در نوع نگارش رمان تجدید نظر کنیم.
از آن جا که خوشبختانه یا بدبختانه بنده اصلا و ابدا اهل عقب نشینی در کاری که شروع می کنم نیستم مگر آن که دلیل بسیار قانع کننده ای در میان باشد، با اجازه ی شما در حال باز نویسی و ویرایش کلی داستان هستم که در سایت به نمایش در نخواهم آورد ولی با این که تا حدود زیادی بر عیب و ایرادهای کار خودم واقف شده ام، خیلی ممنون می شوم اگر مثل سروش خان کمک کنید تا واقع بینانه داستان روند منطقی و خوبی را دنبال کند. اگر هم احساس می کنید اصلا درست بشو نیست و بهتر است کاملا فراموش شود و شروع نشده پایان یابد ، بگویید. دوست دارم بدانم. و از تعریف و تمجید بی جا و بی پایه و اساس هم خوشم که نمی آید و نیازی هم به آن ندارم هیچ، نقد سازنده و به دور از افراط و تفریط را خیلی هم دوست دارم….
با این حساب منتظر نظر شما عزیزان می مانم…..
سلام بر آقای زارع
شما می فرمایید که انتقاد پذیر هستید و حتما هم هستید. من می خواهم یک انتقاد از شما داشته باشم.
شما مثلا با یک نظر یک کاربر یک تصمیم عجولانه می گیرید و واکنش نشان می دهید. مثل همین نظری که نوشتید که مثلا کل داستان را دوباره نویسی می کنید و در داریون نما هم منتشر نمی کنید. اول اینکه چرا داستان را بازنویسی کنید مگر چند کاربر بر روی آن نظر داده و مثلا هم نظر سروش بوده اند.
این نظر شماست:”از آن جا که خوشبختانه یا بدبختانه بنده اصلا و ابدا اهل عقب نشینی در کاری که شروع می کنم نیستم مگر آن که دلیل بسیار قانع کننده ای در میان باشد، با اجازه ی شما در حال باز نویسی و ویرایش کلی داستان هستم که در سایت به نمایش در نخواهم آورد ”
به نظرم از این نوشته بوی عصبانیت به مشام می رسد.
به نظرم کار خودتان را دنبال کنید و زود و عجولانه قضاوت نکنید. کارتان خوب است.
سلام جناب آقای زارعی عزیز…… چقدر خوشحالم که باز هم با انتقادی رو به رو شدم. این یعنی صمیمیت و صداقت دو جانبه.
آقای زارعی، عزیز، یا من نتوانسته ام درست منظورم را عنوان کنم ، یا شما درست منظور مرا متوجه نشده اید. پس یک بار دیگر حرفم را واضح تر عنوان می کنم:
من از اول هم بنا داشته ام داستان را پس از بازخوردها و نقدها و شناخت ایرادها ، باز نویسی کنم. هشت قسمت را یک جا و سه قسمت آخر را هم جداگانه برای جناب آقای یزدان بذرافکن هم فرستاده ام تا ویرایش نماید.
اما این که گفتم در سایت به نمایش در نخواهم آورد؛ این جاست که منظورم را درست و واضح عنوان نکرده ام:
ببینید، قسمت های باز نویسی شده را نمی شود در سایت گذاشت چون روال به هم می ریزد. آن وقت مثلا در سایت برای قسمت nام دو مطلب موجود است و برای سایت هم جالب نیست. منظورم این است که فقط باز نویسی شده ها را در سایت قرار نمی دهم، نه قسمت های آینده را. انشاءالله قسمت به قسمت نوشته خواهد شد و در سایت هم، همچنان به نمایش در خواهد آمد و مدام هم باز نویسی و ویرایش می شود ولی منطقی نیست و امکان پذیر هم نیست که ویرایش ها هم در سایت بیاید. در نظر دارم اگر عمری باقی ماند، نسخه ی ویرایش شده را در سالروز داریون نما و یا وقت و فرصت مناسب تری ، چاپ و تکثیر نموده و تقدیم کاربران عزیز نمایم.
باور کنید، اصلا عصبانی هم نیستم و خیلی هم خوشحالم که خودم و داستانم مورد نقد و بررسی قرار می گیریم .و این یعنی ارزش و احترام متقابل بین من و شما. امیدوارم موفق شده باشم منظورم را برسانم. باز هم از شما و سروش عزیز و بقیه که لطف می کنند و با نظرات سازنده ی خود راهنمایم خواهند بود، ممنون و سپاسگزارم.
با سلام عرض ادب و احترام خدمت جناب آ قای زارع
به نظر من نوشته و اظهار نظر آقای زارع نه تنها بوی عصبانیت و رنجیدگی خاطر ندارد بلکه انتقاد پذیری و خرد ورزی ایشان را در پاسخ به یک انتقاد میرساند . مسلما جناب زارع بر اساس نظر یه نفر تصمیم نگرفته و نمی گیرند ، شواهد ونظر دوستان نزدیکشان هم لحاظ میکنند و بازنگری لازم را در جهت نگارش یک اثر خوب ومانگار وقابل تحسین انجام می دهند.
آن چیزی که که در پاسخ آقای زارع قابل ملاحظه وبا ارزش ، متعالی و از نوشتن رمان مهمتر است ،اخلاق حسنه ایشان در برخورد با منتقد هرچند بی تجربه است .پاسخ گویی و احساس مسئولیت را غیر مستقیم به همه گوشزد می کنند . اگر نوشته فاقد هرگونه اشکال است چرا با نظرات و دیدگاه های مثبت تایید نمی کنید ؟ اگر مشکل دارد چرا به نحو شایسته انتقاد و راهنمایی نمی کنید ؟
سلام و ممنون یک دوست عزیز……
این نظر لطف شماست که آن چه را در من هست و نیست به این حقیر سرا پا تقصیر نسبت داده اید. آقای زارعی نیز به گونه ای دیگر مرا شرمنده ی الطاف خود ساخته است. از هر دوی شما ممنون و سپاسگذارم. من لایق این همه ابراز محبت نیستم. سعی کنید بیش تر مرا و داستانم را به نقد بکشانید تا عیب و ایرادهایش بیش تر آشکار شود و بر غنای آن افزوده شود. اگر سکوت کنید، ابتر و معیوب باقی می ماند. باز هم از لطفی که نسبت به بنده داشته اید، ممنونم.
سلام.خسته نباشيد داستان جذابيست اما يه كم جنگ و قشون كشي طولاني شده ماكه بي صبرانه منتظر ادامه داستان هستيم….موفق باشيد
با سلام…. آریو برزن عزیز، فکر می کنم منظورتان را خوب متوجه شده باشم. شما احتمالا با قسمت های احساسی داستان بیش تر مانوس هستید و زیاد حوصله ی جنگ و قشون کشی را ندارید. از نظر من احساس و اعتقاد شما، ارزشمند است و برای آن احترام ویژه ای قائلم ولی داستان در اصل ریشه در تاریخ دارد و قرار است سرگذشت داریان و مردمش را همان طور که رقم خورده است به تصویر بکشیم نه صرفا آن طور که دوست داریم، باور کنید خط به خطش را با کلی مطالعه و تفکر نوشته ام. کلیت آن چه را که در داستان آمده است واقعیت محض است. ما درگیر جنگ های نهضتی هستیم که دقیقا در همین تاریخ ها رخ داده اند. برخی از شخصیت های داستان نیز واقعی هستند و قدم به قدم با تاریخ پیش می روند. شاید به همین علت هم فعلا برای برخی از کاربران عزیز کسل کننده شده است. ولی ما حتی در جنگ های نهضتی هم روابط احساسی را داشته ایم و من سعی کرده ام و می کنم که این روابط را هم مد نظر قرار دهم. هر چیز به جای خویش نیکوست. متاسفانه چون داستان بسیار طولانی است حالا حالاها چهره ی واقعی خودش را در سایت نشان نمی دهد. شاید اگر یک جا به صورت مکتوب در اختیارتان بود برایتان لذت بخش تر بود.
و اما : بسیار بسیار خوشحالم که از قسمت های احساسی داستان رضایت دارید و این مرا وادار می کند که به وقتش باز هم به جنبه های احساسی بپردازم. بدون افراط و تفریط .پویا و پایا باشید عزیز دل برادر…
سلام اقاي زارع شما درست حدس زديد لطفا منو ببخشيد من در اين مورد اطلاع كافي ندارم و قضاوت عجولانه كردم…بزاريد پاي بي سوادي من ….شرمنده….
دشمنت شرمنده. ارادت داریم.
با سلام….
ممنون از رویای سبز،علی زارع، یوسف بذرافکن،سروش، زارعی، یک دوست و آریوبرزن عزیز که زحمت درج دیدگاه ها را بر خود هموار و این حقیر سراپا تقصیر را شرمنده ی بزرگواری خود کردند. عزیزان دل برادر، هم چنان پویا و پایا باشید. منتظر دیدگاه سایر دوستان می مانم….
با سلام و تشکر از شما دوست گرامی این سوال را آقای داریون نما در این قسمت گذاشته است . قرار بود به عنوان مطلبی مستقل باشد .
سلام یوسف جان…. برای من بسی مایه ی افتخار و مباهات است که اگر مطلب شما به صورت دیدگاه در سایت درج شده است از خوش اقبالی من خودش را در این جا ظاهر نموده است و من این را به فال نیک می گیرم و می گویم: اگر با دیگرانش بود میلی/ چرا جام مرا بشکست لیلی !؟