جلیل زارع|
بد جوری دلم گرفته بود. اصولا، من، دلتنگی هایم را می چکانم در دل قلم همیشه آشنا و اجازه می دهم آرام آرام بر سطر سطر صفحات کاغذ همیشه آشناتر بلغزند. و این کار را کردم. آرامم نکرد. ولولایی بود در دلم ! چرا !؟ نمی دانم ! این طور مواقع، اگر قلم جواب ندهد، به قدم پناه می برم. از خانه بیرون زدم. خانه ی ما در کشاکش دامنه ی کوه بنا شده است. یک کوه جنگلی. با آلاچیق هایی که مثل قارچ در جای جای آن رشد کرده اند. همه چیز دارد. جاده ای ماشین رو تا بلندای قله ی آفتاب. آّب. منقل برای تهیه ی جوجه کباب. وسایل بازی برای کودکان بی تاب. پر است از انواع درخت ها مثل درخت بادام. اردیبهشت ماه هر سال به اتفاق همسر و بچه ها، دلی از عزا در می آوریم با چغاله بادام های ترد و خوشمزه. با فرا رسیدن تابستان، چغاله ها دیگر بادام شده اند و باز هم همسر من دست بردار نیست. مرا بر بالای درختان بادام می فرستد تا بادام چینش باشم.
حالا دیگر، این میوه ی جنگلی، پیله ای چوبی به دور خود تندیده است تا مغزش را از دستبرد ما آدم ها حفظ کند. پیله اش را هم در هم می شکنیم. مغزش هم ترد و خوشمزه است. هنوز خشک نشده است. سفت و محکم نیست، مثل مغز بادام های خشکبار سر شهرک. بوی طراوت و تازگی می دهد هنوز. بهار این جا زیباست. خوشبوست. شیرین است. مثل توت های سفید آن. گاهی هم کمی ترش. مثل شاه توت های رنگی.
این جا، همه چیز برای احیای آرامش از دست رفته مهیاست. ولی یک چیز نیست ! یک چیز که نمی دانم چیست ! نمی دانم ! شاید اگر به جای این همه سرسبزی و طراوت، سرزندگی و سخاوت داشت، آرامم می کرد. مثل آن زمان ها که هر وقت دلتنگ می شدم از زمین و زمان، سرزندگی و طراوت خنکای آب قنات های تنگه در و سخاوت درختان انجیر کوه داریون، آرامش از دست رفته ام را به من باز می گرداند.
این جا، تهران است. قلب تپنده ی ایران است. غنی است. همه چیز دارد. ولی هر چه هست، نمی تواند به دلتنگی هایم پایان دهد. نقطه، سر خط است برای جان بی قرارم. نمی دانم ! شاید سرزندگی و طراوت و سخاوت تنگه در را ندارد !
به خانه بر می گردم. با داریون نما ور می روم.قدم زدن که آرامم نکرد؛ دوباره قلم می زنم این فضای مجازی دلخواه را. جست و جو می کنم ” دلتنگی های نیمه شب | به یاد طلوع و غروب خورشید داریون” را. قلم می زنم “قلعه ی داریون” را. ولی هنوز، داریون نیست. داریان است. این همه جنگ و گریز، قشون و قشون کشی، روح نا آرامم را نا آرام تر می کند. غرورم را به من باز می گرداند دلاور مردی های پهلوان خدرها. ولی هنوز آرام نیستم.
انگار چیزی ذهنم را قلقلک می دهد به یکباره ! باید رفت. به کجا !؟ نمی دانم ! شاید بهتر باشد قدمم را رها کنم تا مرا با خود ببرد به ناکجا ! هنوز این اندیشه درست و حسابی در من جان نگرفته است که خود را در یکی از همین سواری های خطی سر شهرک می بینم. مترو گلبرگ، پیاده می شوم. خودم را به یکی از این واگن های به هم چسبیده ی قطار می رسانم. دروازه شمیران، قطار عوض می کنم. یک ایستگاه، فقط یک ایستگاه، بیش تر تاب نمی آورم. ایستگاه دروازه دولت مرا به خود می خواند. باز هم قطار عوض می کنم.
کجا می برد مرا این هزار پای آهنین ! نمی دانم ! ظاهرا دارد به سمت جنوب شهر می رود. به سمت کهریزک………. ایستگاه بعد: حرم مطهر امام خمینی……. حرم مطهر امام خمینی…… زیارت می کنم آرامگاه این پیر مراد جوان های دیروز و تشنگان امروز و فردا را……هیبتش کمی آرامم می کند. ولی هنوز قدم میل رفتن دارد. خود را در بهشت زهرا می بینم. قطعه ی 29…. این جا دیگر آخر خط است. بغل بغل ….. نه ! گل به گل، لاله روییده است. آلاله روییده است. همه گمنام. همه آرام. بر روی یکی از این سنگ ها نوشته است: بسیجی شهید کوروش زارع. قدمم دیگر پیش نمی رود. پاهایم سست می شوند.به زانو در می آیم. طوفانی بر من حکم فرماست. ولوله ای در اندرون خسته ام برپاست. دیدگان می بارند بر این تنها. بر این آلاله ی زیبا. هم نوا می شوم با این غریب غربتکده ی پایتخت. هم ناله می شوم با این شهید:
دل به دل راه دارد عزیز ! غربتت، غریبیم را پایان می دهد. خسته ام برادر ! خسته ام دلاور ! خسته ام از این همه دلتنگی گاه و بی گاه در این خراب آباد ! آرامم نمی کند عظمت و شکوه پایتخت، این نگین انگشتری ایران. بی قراریم را قراری نیست در عبور از تونل رسالت و صعود بر برج میلاد.
ولی ….. ولی…… ولی این جا، دیگر آخر خط است ! آخر دنیاست ! این جا نام نیست، گمنامی است ! هر چه هست، هر چه نیست، آرامشی دوباره به من باز می گرداند. به خانه باز می گردم. باز هم لپ تاپ. باز هم داریون نما. و این بار یکراست می روم سراغ “بوی بهشت”…..
بر روي بام شانه ات هر وقت اندوهي نشست
براي حمل غصه ات با شوق شركت ميكنم
يك شادي كوچك اگر بر روي باغ دل نشست
هر چند كوچك باشد ان را باتو قسمت ميكنم
………………………………………….
سلام عزیز دل برادر انجا یک کوه جنگلی. با آلاچیق هایی که مثل قارچ در جای جای آن رشد کرده اند. همه چیز دارد. جاده ای ماشین رو تا بلندای قله ی آفتاب. آّب. ….کجاست که اگر در مسیر حرکت ما بود سری بزنیم .
ما هم در دامنه کوه هستیم و کوهنوردی باعث شادابی و کمی بیخیالی( ریلکس شدن) میشه.
ناخودآگاه این توصیفات آدم رو می بره به حال و هوای پارک جنگلی طالقانی!
حس بی نظیریست،آرامشی غیرقابل وصف،همتای آرامش گلستان شهدای شهری که من از اون شهر متنفرم!
با سلام به نظر من آرامش درون در یک زندگی ساده و سالم با داشتن وجدانی پاک است، هر روز ورزش کنیم، غذای مناسب بخوریم و خوب نفس بکشیم . یعنی به عبارت دیگر زمینه آسایش جسمانی ، عاطفی ذهنی و معنوی در وجود مان فراهم کنیم و رفتاری امیدوارانه و توام با آرامش داشته باشیم و خیر و سلامت دیگران را خیرو سلامت خودمان بدانیم.
صبوری کن
صبوری کن
صبوری کن
زیرا که این ولوله ها عمریست دامنگیر دل آلاله ای ماست
غم عشقت بیابان پرورم کرد
هوای وصل، بی بال و پرم کرد
به مو گفتی صبوری کن صبوری
صبوری، طرفه خاکی بر سرم کرد
فلک کی بشنوه آه و فغونم؟؟
به هر گردش زنه آتش به جونم؟!
یک عمری بگذرونم با غم و درد
به کام دل نگرده آسمونم
با سلام. صحبت از بی قراری شدفقط خواسم بگم که من این حال را سالهای سال تجربه کردم و چقدر جانفرساست! به هرکس و هرچیز چنگ میزدم بیقرارتر میشدم.نمیدونم از جنس بیقراری شما بوده یا نه !اما حالا که پروردگار خویش رابی واسطه وبی پرده در جان خویش ملاقات کردم میبینم که این جان فقط وفقط سلطان خویش را میجسته وبس.تا او بر جای خود نشست به ناگاه طوفانها فرو نشست.بیقراریها تبدیل به آرامش.غمها به شادی سردرگمیها به راهها.قفلها به کلید.تنگناها به گشایش وجان به بهشتی که هر دم از آن باغ بری میرسد تازه تراز تازه تری میرسد…
▐◄♥► ▐الا بذکر الله تطمئن القلوب ▐◄♥► ▐
“بهشت جان” سلام متقابل…..ممنون از تعبیر بسیار زیبایتان از بی قراری که از پس تجربه ای جانفرسا برایتان حاصل شد و در نهایت سلطان مطلق خویش را یافته و به آرامش دلخواه رسیدید.
بی قراری مقدمه ای است برای رسیدن به آرامش نسبی و پس از سیر و سلوک بسیار اگر لطف الهی شامل انسان شود به آرامش مطلق دست خواهد یافت که ورای آن چیزی نیست.
اگر دل انسان به ذکر الله مطمئن شد،به خطاب «یا ایتها النفس المطمئنه» مخاطب میگرد. به این معنا که تمامی وجودش نفس مطمئنه می شود و به مقام رضا نائل می شود.آنگاه خدایش او را به سوی خویش می خواند و مورد خطابش قرار می دهد که “ارجعی الی ربک، راضیه مرضیه” و به آرامش مطلق می رسد” وادخلی فی عبادی فادخلی جنتی”
و اما ذکر دارای مراتبی است كه از ذكر لفظى شروع مى شود تا انقطاع كامل و مشهور و فناء ذكر لفظى و لسانى، يعنى آن چه از اذكار كه بر زبان انسان جارى شود.
دومين مرحله، ذكر معنوى است كه علاوه بر بيان لفظى، انسان به معناى ذكر توجه دارد.
مرتبه ديگر، ذكر قلبى است كه توجه به خدا از دل و قلب انسان بجوشد كه در خيلى از موارد ثمرات اين رويكرد، جارى شدن ذكر به زبان است و مرتبه عالى ذكر آن است كه بندگان خاص و خالص خدا دارند كه تمام وجودشان و تمام لحظات زندگيشان در حضور پروردگارند و حتى لحظهاى غفلت از خدا برايشان گناه محسوب مى شود.
در اين حالت، بنده مراتب كمال را يكى پس از ديگرى طى مىكند و چون به منبع عظمت و نور الهى وصل شده است، ديگر مشغله هاى دنيايى و پديده هاى مادى برايش ارزشمند نيست، قلبش از انوار جمال خدايى پر مى شود و از اسرار پنهانى عالم، چيزهايى را درمى يابد، وجودش لبريز از عشق حق شده و چنان به بارگاه ربوبى انس مى گيرد كه سرانجام، به انقطاع كامل و لقاء و فناء برسد.
به نام خدایی که یادش آرام بخش دل هاست…
کاربر عزیزی با نام ” بهشت جان” از این حقیر سراپا تقصیر ( توسط ارسال پیامک) پرسیده است که: این طبقه بندی ها برای حس حضور خداوند کی انجام داده !!! خودش؟!!
“بهشت جان” عزیز، اجازه دهید برای پاسخ گویی به این پرسش شما، در چند دیدگاه از کلام خدا بهره گیریم تا قلبمان مطمئن تر شود.
الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (رعد/28)
آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام) است آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد.
1- اطمينان به معناى سكون و آرامش است، و اطمينان به چيزى به اينست كه آدمى با آن دلگرم و خاطر جمع شود.
2- ايمان تنها درک حق و باطل چیزی نيست بلكه عبارتست از درک و فهم آنها همراه با قبول قلبى این ادراک و تسليم نسبت به لازمه این درک
– در آيه مورد بحث از ايمان و اطمينان قلب سخن گفته و این بدین معناست که آدمى خود را در قبول مطلب، مقبول در امنيت ببيند و قلبش با آن اعتقاد و باور تسكين و آرامش يابد و آن اعتقاد در قلبش راه پيدا كند، بدون اينكه قلب مضطرب و يا رویگردان شود.
قرآن كريم راه رفع اضطراب و به وجود آمدن آرامش در انسان را «ياد خدا» مى داند؛آن جا كه مى فرمايد : «ألا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب ; (رعد ، 28) آگاه باشيد ، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد .»
«ذكر» دو گونه است :
1ـ ذكر قلبى
2ـ ذكر زبانى
مقصود از اين كه «ذكر خدا مايه آرامش دلهاست » ، اين نيست كه انسان تنها نام او را به زبان آورد و مكرر تسبيح (سبحان الله) و تهليل (لااله الاالله) و تكبير (الله اكبر) گويد ـ هر چند گفتن همه اين ذكرها بسيار مفيد است ـ بلكه منظور آن است كه با تمام قلب ، متوجه او و عظمت و علم و آگاهى و حاضر و ناظر بودنش گردد و اين توجه ، مبدأ حركت و فعاليت در وجود او به سوى نيكى ها گردد و ميان او و گناه ، سد محكمى ايجاد كند . حقيقت «ذكر» اين است .
هر چند ذكر زبانى هم بى اثر نيست و استمرار آن باعث مى شود تا قلب انسان متوجه خدا گردد ; چنان كه سفارش شده براى كسى كه از چيزى نگران است و مى ترسد ، زياد بگويد : «حسبنا الله و نعم الوكيل » و كسى كه در تنگنا قرار گرفته و غم و غصه ها به او روى آورده است ، زياد بگويد : «لا اله إلاّ أنت ، سبحانك إنّى كنت من الظالمين » .
چهار آیه ی آخر سوره ی فجر(آیات 27 تا 30):
يَأَيَّتهَا النَّفْس الْمُطمَئنَّةُ:تو اي جان با ايمان ( 27) .
ارْجِعِي إِلي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً:خشنود و پسنديده به سوي پروردگارت باز گرد ( 28) .
فَادْخُلي في عِبَدِي:و به صف بندگان من درآي ( 29) .
وَ ادْخُلي جَنَّتي:و به بهشت من در آي ( 30) .
يا ايتها النفس المطمئنة: آنچه از سياق آيه يعني مقابل قرار گرفتن اين نفس با اوصافي كه براي آن ذكر شده با انساني كه قبل از اين آيه مورد سخن بود و اوصافش از جمله دلبستگياش به دنيا و طغيان و فساد و كفرانش و سوء عاقبتش ذكر ميشد استفاده ميشود اين است كه نفس مطمئنه ، نفسي است كه با علاقمندي و ياد پروردگارش سكونت يافته بدانچه او راضي است رضايت ميدهد و در نتيجه خود را بندهاي ميبيند كه مالك هيچ خير و شري و نفع و ضرري براي خود نيست و نيز دنيا را يك زندگي مجازي و داشتن و نداشتن و نفع و ضرر آن را امتحاني الهي ميداند و در نتيجه اگر غرق در نعمت دنيايي شود ، به طغيان و گسترش دادن به فساد و به علو و استكبار ، وادار نميشود ، و اگر دچار فقر و فقدان گردد اين تهي دستي و ناملايمات او را به كفر و ترك شكر وا نميدارد ، بلكه هم چنان در عبوديت پاي برجا است و از صراط مستقيم منحرف نميشود ، نه به افراط و نه به تفريط .
ارجعي الي ربك راضية مرضية: بعضي پنداشتهاند كه اين خطاب بعد از حسابرسي نفوس مطمئنه به ايشان ميشود .
و ليكن، اين خطاب از اول تا به آخر روز قيامت است ، يعني از همان لحظهاي كه نفوس مطمئنه زنده ميشوند ، تا لحظهاي كه داخل بهشت ميشوند بلكه از لحظهاي كه مرگشان ميرسد مورد اين خطاب هستند تا وقتي كه به جنت الخلد در ميآيند .
و اگر نفوس مطمئنه را به وصف راضيه و مرضية توصيف كرده ، براي آن است كه اطمينان و سكونت يافتن دل به پروردگار مستلزم آن است كه از او راضي هم باشد ، و هر قضا و قدري كه او برايش پيش ميآورد كمترين چون و چرايي نكند ، حال چه آن قضا و قدر تكويني باشد ، و چه حكمي باشد كه او تشريع كرده باشد ، پس هيچ سانحه به خشم آورندهاي او را به خشم نميآورد ، و هيچ معصيتي دل او را منحرف نميكند ، و وقتي بنده خدا از خدا راضي باشد ، قهرا خداي تعالي هم از او راضي خواهد بود ، چون هيچ عاملي به جز خروج بنده از ذی بندگي، خدا را به خشم نميآورد و بنده خدا وقتي ملازم طريق عبوديت باشد مستوجب رضاي خدا خواهد بود ، و به همين جهت دنبال جمله راضية جمله مرضية را آورد.
فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي: اين آيه به دليل اينكه حرف فاء در اولش درآمده نتيجهگيري از جمله ارجعي الي ربك است ، ميفرمايد : چون راضي و مرضي به سوي پروردگارت بر ميگردي پس در زمره بندگانم در آي و در بهشتم داخل شو ، و اين فرمان دلالت دارد بر اينكه صاحب نفس مطمئنه در زمره بندگان خدا است ، و حائز مقام عبوديت است .
و بايد هم همينطور باشد ، چون وقتي كسي مطمئن به پروردگار خود شد ، و از ادعاي استقلال منقطع گرديد ، و بدانچه از ناحيه پروردگارش ميرسد به دليل اينكه حق است راضي شد ، قهرا ذات و صفات و افعال خود را ملك طلق پروردگارش ميداند ، پس در آنچه او مقدر ميكند و قضايي كه او ميراند و امر و نهيي كه او ميكند هيچ خواستي از خود نشان نميدهد ، مگر آنچه را كه پروردگارش خواسته باشد ، و اين همان ظهور عبوديت تامه در بنده است ، پس اينكه فرمود : فادخلي في عبادي در حقيقت امضاي عبوديت وي است و جمله و ادخلي جنتي منزلگاه او را معين ميكند ، و منظور از اينكه كلمه جنت را بر ضمير تكلم اضافه كرد و فرمود : داخل جنت من شو اين بوده است كه او را به تشريف خاصي مشرف كند ، و در كلام خداي تعالي هيچ جا غير اين آيه جنت را به خود نسبت نداده است .
اشکم سرازیر شد از این همه دلتنگی.
انشا ا… برادرتان با اولیا ا… محشور شوند.
سلام بذرافکن عزیز…
ممنون از این حس زیبای همدردیتان. خداوند رفتگان شما را هم بیامرزد.