رمان قلعه داریون | قسمت هفدهم
نوشته:جلیل زارع|
یکی از خدمتکاران منزل خان، نزد سپیده آمد و گفت: خانم ! خان شما را احضار کرده است. سپیده، اشک های ستاره را پاک کرد. صورت او را بوسید و گفت: برو دخترم ! برو بخواب ! نگران هیچ چیز نباش عزیزم ! من با خان صحبت می کنم. به خدا توکل کن ! همه چیز درست می شود. آن گاه نزد خان رفت و گفت: نگران به نظر می رسی خان ! اتفاقی افتاده است؟
خان پاسخ داد: بله ! پیش پای شما، پیک جناب صاحب اختیار این جا بود. از قرار معلوم، رضا قلی بیگ مکار، دست بردار نیست !
سپیده گفت: او که غیبش زده بود ! پس او را یافته اند ! دیگر چه دسته گلی به آب داده است؟
خان پاسخ داد: شخصی به نام الله ویردی آقای زنگنه، از سوی عادلشاه برای جناب نواب صاحب اختیار، حامل پیغامی بوده است به این مضمون که صالح خان بیات به عنوان حاکم فارس روانه شیراز می شود و حکومت فارس را عهده دار می شود و جناب صاحب اختیار نیز هم چنان در سمت صاحب اختیاری مملکت فارس، باقی خواهد ماند.
سپیده گفت: خب ! این که خبر خوبی است. با باقی ماندن جناب صاحب اختیار که سید و از اولاد پیغمبر و اهل دین و دیانت است، آرامشی که بعد از سال ها دوباره به مملکت فارس باز گشته است، هم چنان پایدار می ماند.
خان گفت:ای کاش فقط همین بود !
سپیده پرسید: دیگر چه شده است؟
خان در پاسخ گفت: خود الله ویردی هم از جانب صالح خان بیات، حکم ولایت شیراز را دارد.
سپیده گفت: این هم نگرانی ندارد. بالاخره، بعد از به درک واصل شدن محمد خان شاطر باشی، یکی باید والی شیراز باشد. شهر که بدون والی نمی شود ! می شود؟
خان پاسخ داد: نه ! شهر بدون والی نمی شود. ولی الله ویردی، از گرد راه نرسیده، روی محمد خان شاطر باشی را سفید کرده است.
سپیده که حالا دیگر نگرانی کاملا در چهره اش موج می زد، گفت: لطفا زودتر بگویید ببینم چه اتفاقی افتاده است؟
خان گفت: رضاقلی بیگ، دست به دامان جمعی از اهالی شیراز و سادات مولی، مانند سید عبدالغنی سلطان و سید بشارت و حیدر بیگ یوز باشی که در سپاه نادری، صاحب منصب بودند، شده و آن ها نیز الله ویردی آقا را تحریک کرده اند که نواب صاحب اختیار و میرزا محمد کلانتر را گرفته، به قتل برساند و خود والی بالاستقلال شود.
سپیده گفت: دست به اقدامی هم زده اند ؟
خان پاسخ داد: متاسفانه، بله ! الله ویردی آقا، جمعیت کثیری از سپاهی و رعیت را گرد خود جمع نموده و مدرسه ی خان شیراز را تصرف کرده است. و متعرض مردم بیچاره شده، به سوی آن ها تیراندازی می کنند و نظم و انضباط شهر را به هم زده اند. در این میان، مردم، وحشت زده و هراسان دست به دامان صاحب اختیار شده اند برای برگرداندن امنیت به شهر.
سپیده گفت: لابد رضاقلی بیگ نیز الان در مدرسه ی خان است؟
خان پاسخ داد: خیر ! الله ویردی آقا، رضاقلی بیگ را به حوالی نظام آباد سرحد چهاردانگه فارس فرستاده تا با اجیر کردن قشون، شهر را محاصره کرده و با تصرف شیراز، به کمک آن ها بشتابند.
سپیده گفت: و شما هم نگران این هستید که آن ها موفق شده و با به قتل رساندن نواب صاحب اختیار و میرزا محمد کلانتر، آرامش به دست آمده را بر هم زنند.
خان گفت: شما نگران این موضوع نیستید؟ می دانید اگر این اتفاق بیفتد و رضاقلی بیگ، مجددا قدرت پیدا کند، چه اتفاقی خواهد افتاد !؟
سپیده پاسخ داد: اولا که این اتفاق نمی افتد و آن ها پیروز میدان نخواهند بود؛ بر فرض هم که چنین اتفاقی بیفتد، مگر آن زمانی که رضاقلی بیگ، پشتوانه ی محکمی مثل محمد خان شاطر باشی را داشت، کار به جایی برد که مجددا بتواند متعرض داریان شود؟ به چه بهانه ای؟ مالیات که به دستور عادلشاه به مدت دو سال بخشوده شده است.
خان گفت: چه بهانه ای بالاتر از این که ما به قشون او حمله کرده و آن ها را تار و مار کرده ایم؟
سپیده در پاسخ گفت: قشون رضاقلی بیگ یا دسته ی راهزنان !؟ رضاقلی بیگ هیچ گاه جرات این را نخواهد داشت که بگوید راهزنان به دستور وی به ما حمله ور شده اند .
خان که حالا با سخنان سپیده، کمی آرام تر شده بود، گفت: به چه دلیل، با این اطمینان از شکست الله ویردی آقا حرف می زنید؟
سپیده پاسخ داد: مگر خودتان نفرمودید که آن ها در مدرسه ی خان شیراز ، سنگر گرفته و شروع به تیراندازی کرده اند و مردم نیز دست به دامان صاحب اختیار شده اند؟
خان پاسخ داد: بله ! همین طور است.
سپیده گفت: با این حساب، آن ها در محاصره هستند نه جناب صاحب اختیار ! و صاحب اختیار و میرزا محمد کلانتر، با نفوذ و قشونی که دارند به زودی آن ها را نابود کرده، از شرشان راحت می شوند و دوباره آرامش و نظم و انضباط به شهر باز می گردد.
خان گفت: من از این بابت خیالم راحت است و می دانم که الله ویردی آقای از گرد راه رسیده و صاحب منصبان سپاه نادری که مسلما مورد خشم و غضب عادلشاه نیز هستند، راه به جایی نخواهند برد. و بعد از این که این خبر به گوش صالح خان بیات که در راه است و عنقریب به شیراز خواهد رسید، برسد و متوجه شود که الله ویردی آقا، دست به شورش زده و با صاحب منصبان سپاه نادری دست به یکی کرده برای از بین بردن کسی که عادلشاه او را در پست صاحب اختیاری ابقا کرده است، او را سخت گوشمالی داده و ولایت شیراز را هم از او پس خواهد گرفت.
سپیده گفت: پس نگرانی خان برای چیست؟
خان پاسخ داد: من، نگران رضاقلی بیگ مکار هستم. اگر او با جمع آوری قشون، موفق به محاصره ی شهر شود و به کمک الله ویردی بیاید، شما احتمال پیروزی آن ها و شکست صاحب اختیار را نمی دهید؟ این رضاقلی بیگی که من می شناسم، اگر پیروز میدان شود، مکر و حیله اش بر صالح خان بیات نیز کارساز خواهد بود و وانمود خواهد کرد که جناب صاحب اختیار و میرزا محمد کلانتر، حاضر نبودند حکومت فارس را به شما بسپارند و دست به یکی کرده بودند برای از بین بردن الله ویردی آقا و او هم پیش دستی کرده و با از بین بردن آن ها فتنه را خواباند.
سپیده گفت: خودتان بهتر می دانید که علی نقی بیگ سرحدی از دوستان و یاران با وفای جناب صاحب اختیار است و خام رضاقلی بیگ نمی شود. آن گاه، رضاقلی بیگ چگونه و با چه قدرتی می تواند به این سرعت، قشون جمع آوری کند تا قبل از رسیدن حاکم جدید بتواند شهر را محاصره کرده و به کمک الله ویردی آقا بشتابد؟
خان گفت: حق با شماست ! زیرا، تنها قشون های آماده به جنگ، سپاهیان اوزبک و افغان و قزلباش هستند که آن ها هم الان در اصفهان هستند و به خون رضاقلی بیگ هم تشنه اند.
سپیده گفت: پس نگرانی خان، بی مورد است. حالا بگویید ببینم جناب نواب صاحب اختیار از خان چه کمکی خواسته است؟ مسلما ، پیک را فقط برای اطلاع رسانی، به داریان نفرستاده است !
خان گفت: بله ! همین طور است. جناب صاحب اختیار، پیغام داده است که من از پس الله ویردی آقا و هم دستانش بر می آیم. شما نیز هر چه سریع تر مواجبی را که به شما داده ام صرف تهیه ی قشون نموده و عازم سرحد شده، رضاقلی بیگ را نابود کنید تا فرصت شیطنت و یاری رساندن به الله ویردی آقا نگردد. اگر هم پول کم آوردید، بگویید تا باز هم برایتان بفرستم.
سپیده گفت: این که خیلی حوب است ! ما در آسمان ها دنبال رضاقلی بیگ می گشتیم، روی زمین پیدایش کردیم ! از آن گذشته، اگر شما بتوانید بر رضاقلی بیگ غلبه کنید، برای همیشه مورد احترام جناب صاحب اختیار و میرزا محمد کلانتر قرار خواهید گرفت و دیگر احدی جرات ندارد به ملک داریان، نگاه چپ بیندازد !
خان گفت: من یک نگرانی دیگر هم دارم.
سپیده پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟
خان گفت: حالا وضع فرق می کند. جنگ با رضاقلی بیگ، دشوارتر شده است. حالا دیگر او یکه و تنها و فراری نیست؛ که با تعقیب وی بتوانیم به راحتی او را دستگیر نموده و مجازات کنیم. کار کمی دشوارتر شده است. در این که باید هر چه سریع تر با فراهم نمودن قشون به جنگ با رضاقلی بیگ برویم، شکی نیست؛ شکست رضاقلی بیگ، آرزوی دیرینه ی من است و تا این روباه حیله گر را در بند نبینم، آرام و قرار ندارم. من از جان فرهاد بیمناک هستم. خودت بهتر می دانی که من خیلی به پهلوان حیدر مدیون هستم. پهلوان جانش را کف دست گرفت تا از من و داریان دفاع کند و در این راه به شهادت رسید. من حتی نتوانستم حامی فرزندش داراب باشم. او هم به سرنوشت پدر دچار شد. نمی توانم اجازه بدهم جان تنها پسر دیگرش هم به خطر بیفتد.
سپیده گفت: نگران نباش ! فرهاد، فرمانده ی لایقی است و حتما در این نبرد، پیروز میدان است. از آن گذشته، جوانان ما با غیرت هستند و مرگ با افتخار برایشان بهتر از دست روی دست گذاشتن و زیر بار ذلت رفتن است. به دلتان بد راه ندهید ! اتفاقی نمی افتد. در کشته شدن پهلوان و داراب نیز شما تقصیری نداشتید. آن ها خودشان پیش قدم شدند و راهی را رفتند که آرزوی هر جوان با غیرت داریانی است !
خان گفت: با وجود این، من نمی توانم اجازه بدهم فرهاد، فرماندهی قشون را بپذیرد.
سپیده می خواست از فرصت پیش آمده استفاده کرده و موضوع فرهاد و ستاره را به خان بگوید و از خان بخواهد که اگر خود را مدیون پهلوان می داند و درصدد جبران هست، به ازدواج دخترش با پسر پهلوان، رضایت بدهد، ولی احساس کرد الان وقت مناسبی برای مطرح کردن این موضوع نیست. از آن گذشته، با وضعیت پیش آمده، فعلا تا مدتی موضوع ازدواج ستاره و طاهر هم منتفی است و مسلما فرهاد هم بعد از پیروزی بر رضاقلی بیگ، در نزد خان، احترام ویژه ای خواهد داشت و راحت تر می توان رضایت خان را جلب کرد. این بود که از مطرح نمودن درخواست خود، منصرف شد و گفت: آیا خوانین آبادی های دیگر هم در جریان قرار گرفته اند ؟
خان پاسخ داد: دیر وقت بود و آن ها برای استراحت رفته بودند. با خود گفتم، قبل از هر تصمیمی اول با شما مشورت کنم.
سپیده گفت: مثل همیشه کار عاقلانه ای کرده اید. فردا هم روز خداست. حتما باید از آن ها کمک گرفت و سریع تر فرهاد را برای جمع آوری قشون فرستاد.
سپیده با این حرف، به نوعی بر فرماندهی فرهاد تاکید کرد و خواست عکس العمل خان را نبیند.
خان گفت: هر چه خدا بخواهد. من به مشاوری هم چون شما افتخار می کنم و از این که شما را در کنار خود دارم خدا را شکر می کنم.
سپیده گفت: من هم به وجود همسر و اربابی مثل خان، افتخار می کنم. این افتخار، نصیب هر زنی نمی شود. حالا دیگر دیر وقت است و خان خسته هستند و فردا، روز پر کاری را در پیش رو خواهیم داشت. خواهش می کنم نگرانی را از خود دور کنید و بروید استراحت کنید.
هر چند سپیده در برگرداندن آرامش به خان، نهایت سعی خود را کرد و موفق هم شد. ولی در دل خودش آشوبی به پا بود و سخت نگران سرنوشت آینده ی داریان بود.
سلام. سپیده، به راستی نمونه ی بارز یک زن خانواده دوست و میهن پرست و با تدبیر داریونی است و الگوی خوبی برای دختران نسل امروز !
اگر کمی فکر کنید از این قبیل زنان خودساخته داریونی را همین الان هم می توانید در داریون بیابید.
شخصیت واقعی یک زن با فرهنگ داریونی، در وجود سپیده به زیبایی تصویر شده است.
دختران داریونی به خود ببالند که از نسل چنین شیرزنانی هستند.
با سلام جناب آقای زارع کمی واقعی تر بنویسید ، زن داریونی سیصد سال پیش فکرنمیکنم این برش رو داشته ، همین الان زن های تحصیل کرده در ایران ونه در داریون چقدر برش دارند و چقدر میتوانند تحلیل کنند . نمونه اش رو در مجلس میبینیم . اون زنی که شما توصیف میکنید در حد خانم آنگلا مرکل صدراعظم کنونی آلمان هست و دست کم خانم کلینتون !!!!!
سلام
فقط در نگاه اول حق با شماست همین! به زنان داریون کاری ندارم چون شما پا را فراتر گذاشتید و تمام زنان ایرانی را زیر سوال برده اید! نیازی نبود شما هم به جمع اجنبی پرستان بپیوندید و خارجی ها را علم کنید در مقابل زن ایرانی! ایران ما در تاریخ خودش کم زن جسور و بی باک نداشته(از نظر سیاسی و نظامی)،از گردیه فرمانده دلیر که بر حسب اتفاق هم استانیم هستیم بگم یا از سورا، نگان، پوراندخت،فرخ رو،هلاله، پانته آ، کاساندانه، آتوسا، یوتاب،زربانو،گردآفرید،سیده خاتون، ترکان خاتون و… یا اصلا همین مهد علیا که همه ما با نفوذش آشنا هستیم ، و افرادی مثل آنجلا مرکل و کلینتون انگشت کوچیکه اونا هم حساب نمی شدند؟! نمونه ی بارز جهان اسلام هم آنقدر واضح هست که فکر نکنم نیازیی حتی به کوچکترین اشاره هم داشته باشد…
سلام نازنین خانم. اگر من تا الان فکر می کردم که شما تحلیل گر خوب ورزشی هستید الان دیگر مطمئنم که در سایر زمینه ها هم تحلیلهای خوبی دارید.موفق باسید.
سلام ستاره جان شما لطف دارید .ولی اینجوریام نیست.
سلام یدا… جان عزیز ! ممنون از بذل توجه اتان به رمان و تحلیلتان در مورد شخصیت ها و وقایع. این که دوستان عادت کنند وقت بگذارند و با خواندن ” قلعه داریون” آن را تجزیه و تحلیل کنند، خیلی خوب است. متاسفانه از آن جا که امروز دیگر در فضای مجازی مطالب بلند طرفدار ندارد، باعث شده است که فقط چند نفری پی گیر داستان باشند و البته آن ها هم زیاد داستان را تجزیه و تحلیل نمی کنند، این باعث شده است که تقریبا جلیل زارع در رقم زدن سرنوشت شخصیت ها و وقایع تک و تنها باشد. این را نگفتم که گله و شکایت کنم. احتمالا ایراد در قلم ضعیف من است. کاش بر و بچه های سایت، حداقل با حس وطن پرستیشان، داستان را بیش تر دنبال می کردند تا ……. بگذریم، مثل همیشه سخن به درازا کشید، پاسختان باشد برای دیدگاهی دیگر….
سلامی دوباره یدا… جان….
فکر می کنم نه کامل ولی تا حدودی حق با شما باشد. تا حدودی را به این خاطر گفتم که مسلما شیوه ی رمان نویسی بر شاخ و برگ دادن به وقایع و شخصیت ها استوار است.
ولی تا آن جا که من به یاد دارم در داریون زنان خود ساخته ی زیادی بودند که با مردان همفکری و همکاری می کردند. گاه بر حسب ضرورت دست به کارهایی می زدند که بعید به نظر می رسید از عهده ی یک زن روستایی بی سواد بر آید !
البته با توجه به این که سپیده، زن خان بوده است و در زمانی می زیسته است که جنگ های خانمان سوز نهضتی رواج داشته است، همکاری و همفکری او در تجزیه و تحلیل وقایع و مشاوره های اجتماعی و حتی جنگی بوده است.
زمانی که من کودک بودم، مملکت در صلح و آرامش بود و خبری از جنگ و راهزنی و سر گردنه گیری و …. نبود. پس مردان و زنان ما هم جنگی بار نیامدند ولی بر حسب ضرورت تخصص های ویژه و تفکر های بلندی داشتند. چند مثال می زنم (چون قصدم تمجید از آنان است ، فکر نمی کنم ایراد داشته باشد):
علی آقا اسدالهی را که دیگر حتما می شناسید ! ایشان پس از فوت پدر به دنیا آمدند و هرگز پدر را به چشم ندیدند. مرحومه، مادر ایشان که زنی متدین و با خدا و البته خود ساخته و پر کار با شم اقتصادی بالا بودند بزرگترین و موفق ترین پارچه فروش داریون بود و در این کار، زبانزد بود !
والده ی روشن بذرافکن، یک دکتر تجربی به تمام معنا بود. یک چشم پزشک تجربی و با تجربه و ماهر !
والده ی نمکی و والده ی شنبه، قابله های موفق، با تجربه و ماهری بودند. قابله های حالا با این همه تخصص و علم و دانش و امکانات روز، هرگز جسارت و شهامات آن ها را ندارند ! من هرگز نشنیدم، یک وضع حمل ناموفق داشته باشند !
برای مثال نام بردن از همین چند نفر کافی است. شاید خود و خانواده هایشان دوست نداشته باشند، نامشان ذکر شود.همین قدر هم نمی دانم اجازه داشتم بگویم یا نه!
و اما کیست که نداند زنان داریونی دوش به دوش مردان در کشاورزی و دامداری و قالی بافی و ……. فعالیت می کردند و اغلب از مردان هم با تجربه تر و فعال تر و موفق تر بودند.
و باز، همین امروز( امیدوارم چون مجبورم چند مثال بزنم از من نرنجند): امروز دیگر، زمان جنگ و گریزهای محلی نیست که خانم ها تحلیل گر آن باشند که اگر بود، بودند. امروز زمان کسب علم و دانش است: ببینید زنان داریونی تا چه اندازه در امر تحصیل موفق و کارآمد بوده اند. امثال دکتر بذرافکن ها و ظهرابی ها، کم نیستند. دختران جوان زیادی هم می شناسم که چند نفرشان هم با نام مستعار که البته من می شناسمشان، در امر تحصیل فوق العاده و موفق هستند.
بگذارید ، این را هم بگویم. معمولا زنان، کم تر به ورزش علاقه نشان می دهند، چه برسد به این که تحلیل گر ورزشی باشند ولی کدام کاربر داریون نما می تواند نازنین را ورزش دوست و تحلیل گر خوب امر ورزش نداند. تا آن جا که اگر اشتباه نکنم ایشان ورزش کار هم هستند (با عرض پوزش از نازنین).
عزیز دل برادر ! من خیلی از زنان و دختران داریونی را می شناسم که برای خودشان و جامعه، حرف برای گفتن دارند !
درست نیست بیش از این از کسی نام ببرم که اگر صلاح بود حداقل صد مورد را می توانم نام ببرم.
نتیجه گیری: زنان داریان و داریون بسیار بسیار کارآمد و تحلیل گر و موفق بوده اند و هستند ! پس به گزاف نیست اگر سپیده را در حد و اندازه های جیران، همسر محمدحسن خان و مادر آقا محمد خان قاجار توصیف کنیم.
و اما کلام آخر: خوشحالم کردی. منتظر تحلیل های زیبایتان هستم. مرا از شنیدن تحلیل هایتان محروم نکنید. ممنون.
من میدونم… آخرش ستاره زن فرهاد نمیشه !
سلام
آقای زارع این جسارت من را ببخشید ولی فکر می کنم ورزش دوست بودن یک پون مثبت محسوب نمی شود تا از آن برای موفق بودن نام برد!بنابراین شاید منظور شما متفاوت بودن هست تا موفقیت!
سلام متقابل…
گاهی متفاوت بودن ، مقدمه ی موفق بودن است. نه همیشه ولی اغلب، جرات، شهامت و جسارت متفاوت بودن، اصل ترین عامل و محرک موفقیت است. همه فکر می کردند……. ولی ادیسون متفاوت فکر کرد و….. نیوتن هم……. و….. و……. چرا راه دور برویم، زکریای رازی، بو علی سینا، هم افکار متفاوتشان ، زکریا و بوعلی شان کرد ! البته ، متفاوت فکر کردن، فقط یکی از عوامل و محرکه های موفقیت است.
متفاوت بیندیشید و موفق باشید….
کدوم زن ایرانی رو میشناسید که اجازه بده کسی حرفاشو اونم از پشت تلفن شنود کنه ولی خانم مرکل تلفنش شنودشد با اون همه ادعا از نزدیکترین دوست شریک یعنی اوباما رو دست خورد خانم کیلینتون که خوب اگه اینقدر که شما میفرمایید زرنگ بود سالها از شوهرش رودست نمیخورد رسوایی وخیانت شوهرش رو نمیدید یادتون باشه یه مرد موفق درپشت سرش زن موفقی قرار داشته در منطقه ما هم در زمانهای گذشته کم زنان موفق نبودند واقعا زیبایی رمان به شخصیت پردازی موفق استاد برمیگرد نقش که سپیده برعهدهح گرفته خیال پردازی نیست بلکه نمونه ی است که شاید سالها نویسنده در چهره مادر همسر خود وزنان قوی دیگر دیده وحالا به این زیبای وبه این مهارت به تصویر کشیده
شیرزنان داریونی کم نبوده و نیستند.زنانی را داشتیم که بچه ای در شکم و یک بچه هم در بغل و یک بچه هم در کنارش کار می کردند .قالی بافی ،خوشه چینی ،دامداری و کشاورزی و….آیا فقط باید به بعد سیاست نگاه کنیم تا زن موفق را ببینیم .به خدا زنانی در همین داریون داریم که اقتصاددان بزرگی هستند با ماهی دویست هزارتومان یارانه زندگی خانواده ی پنج نفری را اداره میکنند.آیا چنین زنانی موفق نیستند؟
آیا مادران شهدایی که چنین فرزندانی را تحویل ایران دادند تا در راه وطن جان سپارند موفق نیستند؟آیا مادرانی کهفرزندان تحصیلکرده ای تحویل داریون داده اند موفق نیستند؟
اخ که غربزدگی حس وطن پرستی ما را تحت تاثیر قرار داه است و همه چیز را در غرب میبینیم؟ایا این به قول استاد جلال ال احمد برهنگی فرهنگی نیست؟
میدانم شاید یدا ا…منظوری نداشته است و فقط خواسته مثالی بزند وگرنه او هم ایرانی است و فرزند همین منطقه شاید!!
مادر ایشان هم نمونه ای از شیرزنان داریونی هست که حتما در فعالیتهای زندگی دوشادوش شوهرش بوده است.
با تشکر از یدا … عزیز
با سلام
در تایید گفتار نازنین جان,آقای زارع,سپیده جان,وسورنا!
اصولا انسان موفق در هر لباس که درآید موفقیت از او بروز میکند.خواه در این دنیا به هیئت مرد درآمده باشد یا زن!
اما مشکل اینجاست که زن ومرد بنا به شرایط خاص این جهانیشان هر کدام در میدانی خاص تاخت وتاز میکنند!وچیزی که باعث اشتباه میشود سنجیدن مرد با ملاکهای زنانه وسنجیدن زن با ملاکهای مردانه است!….
هر چند مرد موفق ,در منزل هم پابه پای خانمش است وزن موفق در بیرون از منزل ,هرجا لازم باشد پا به پای آقایش.ولی این رفتارها برمیگردد به عشق هر دو به همدیگر.
ایلماه برای خودش تعبیری دارد از زن ومرد:که این دو مثل آسمان وزمینند.وقتی زمین به بار مینشیند وفرش زمرد میگسترد ,ندیدن آسمان خطاست.وهرگاه این رفته تا درون خود را برای روزی دیگر بپرورد وظاهرا خالیست! وآسمان با بارشهای گهر والماسش به چشم می آید ,نادیده گرفتن زمین اشتباهست.بهار وتابستان وپاییز و زمستان حاصل هر دوست!
چون ندیدند حقیقت, ره افسانه زدند.
پس از قتل نادرشاه ، بعضی از رؤسای طوایف قره بیات نیشابور، با استفاده از فرصت به دست آمده ، به قدرت نمایی پرداختند و به مقامات و مناصب عالی اداری و لشکری دست یافتند؛ از جملة آنان صالح خان بیات بود که در 1160 از سوی عادلشاه افشار به حکومت فارس منصوب شده بود. وی تا 1168 که به دست شیخعلی خان زند کشته شد، به همراه هاشم خان بیات ، سرکردة فوج بیات شیراز و حاکم فارس ، تا استقرار قطعی دولت کریم خان زند از جمله عوامل اصلی بحران و ناآرامی اوضاع و احوال فارس بود (مرعشی صفوی ، ص 121؛ کلانتر، ص 48، فسائی ، ج 1، ص 583 ـ596). در سلطنت کوتاه مدت سید محمد صفوی ، متولی آستان قدس رضوی ، طایفة قره بیات نیشابور، متحد او بود و صالح خان بیات با حفظ سمت ، عهده دار قورچی باشیگری و حاجی سیف الدین خان بیات ، نایب او بود (مرعشی صفوی ، ص 131). این طایفه در دفع حملات احمدخان ابدالی ، پادشاه افغانستان ، به نیشابور کوشید، اما سرانجام در 1164 احمدخان بر نیشابور دست یافت و گروهی از طوایف بیات را به غزنه تبعید کرد (غبار، ص 363). بازماندگان این مردم دست کم تا سالهای پایانی سدة سیزدهم در آن نواحی به سر می بردند (ریاضی ، ص 67، 139). حکومت منطقة نیشابور در طول سلطنت شاهرخ افشار و آقامحمدخان و فتحعلی شاه قاجار در اختیار اولاد حسن خان بیات ، سردار معروف نادرشاه ، بود. عباسقلی خان بیات مختاری پسر حسن خان و جعفرخان پسر عباسقلی خان و علیقلی خان پسرجعفرخان تا اوایل سلطنت فتحعلی شاه به ترتیب حاکم نیشابور بودند. پس از شکست شورش علیقلی خان بیات و استقرار قدرت فتحعلی شاه در خراسان ، حکومت نیشابور از دست این خاندان خارج شد و پس از آن نفوذ و قدرت طایفة بیات نیشابور رو به کاستی نهاد و بتدریج از صحنة سیاسی و نظامی خراسان حذف شد. طوایف بیات نیشابور در قرنهای دوازدهم ، سیزدهم و چهاردهم ، بتدریج در روستاهای بلوک سرولایت و خَرْو اسکان یافتند و به زراعت و دامداری مشغول شدند (گلستانه ، ص 69 ـ71، 75؛ طرب نایینی ، ص 107ـ 108؛ حکیم ، ص 757ـ 758، اعتمادالسلطنه ، 1362ـ1363 ش ، ج 3، ص 91؛ بامداد، ج 1، ص 233ـ234، ج 5، ص 132ـ 135؛ ییت ، ص 343ـ344). یکی از آخرین قدرت نماییهای بزرگان بیات نیشابور، شورش امام وردی خان بیات و پسرانش بود. وی که در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه ، به حکومت نیشابور منصوب شده بود، به حسن خان سالار بار پیوست و در جنگهای او با قوای دولتی شرکت جست . پس از پیروزیهای سلطان مراد میرزا حسام السلطنه بر قوای حسن خان سالار بار، امام وردی خان از حسن خان جدا شد و شهر نیشابور را تسلیم حسام السلطنه کرد. وی در 1267 بر حاکم شهر یاغی شد و به اتفاق پسرانش در قلعه های حسین آباد و توزنده جان متحصن گردید، اما شورش وی در هم شکست و قلاع حسین آباد و توزنده جان ویران شد (سپهر، ج 3، ص 47، 138).
سلام علی جان عزیز دل برادر….
ممنون از تحقیق و بررسی جامع و اطلاع رسانی کاملتان….خیلی خیلی اطلاعتتان در تاریخ از بنده بیش تر است. دکترای افتخاری تاریخ پیشکشتان. حالا که این طور شد، توقع من هم از شما بیش تر و بیش تر شد. از روی درس “هلن کلر” سه بار بنویسید. ببخشید، قاطی کردم یادم به زمان کودکی افتاد که معلم این نسخه را برایمان پیچید. “هکن کلر، …..” درس بلند بالایی بود ! ….حرف تو حرف آمد، نفهمیدم چی می گفتم ! آهان… یادم اومد. داشتم می گفتم: توقعم از شما بیش تر شد. هر چند زحمت است ولی اگر امکان دارد، از وضعیت تاریخی استان فارس، فعلا در دهه ی 1160 تا 1170 ه.ق، مخصوصا سال 1160، برایم بنویسید و ایمیل نمایید. ببخشید به زارع رو دادن این دردسرها هم دارد عزیز…. این طوری هاست
سپیده واقعا سمبل یک زن با تدبر و با فرهنگ و فداکار داریانی است و به درستی به تصویر کشیده شده است. همان طور که شرم و حیا و نجابت ستاره و عشق و فداکاری و ایثار فرهاد و رشادت و جوانمردی پهلوانان داریان نیز درست تصویر شده و رنگی از واقعیت دارد. زن با فرهنگ ایرانی کجا و زنانی که شما آنان را تحلیل گر برتر می دانید کجا ! اگر تحلیلشان درست و صادقانه بود که تا الان آمریکا و….توانسته بودند، غلطی بکنند !
روزی هارون الرشید از بهلول پرسید:
تا به امروز, موجودی احمق تر از خود دیده ای؟
بهلول گفت: نه والله, این نخستین بار است که میبینم!!!
سلام میخواستم از حکایت نتیجه بگیرم که, همیشه یه نفر احمق تر از خود آدم هست
ها؟
چیه؟
مگه نتیجه بهتر و مفید تری هم میشه از این حکایات گرفت؟
خوب بگو !!!