مصاحبه علی زارع با خانواده شهید موسی رستمی :
شهید موسی رستمی، فرزند مصطفی، متولد سال ۱۳۴۴ از شهر داریون است .او در خانواده ای کارگر و زحمت کش به دنیا آمد. دوران کودکی را در محیط گرم خانواده سپری کرد .او دارای ۴ برادر و ۲ خواهر می باشد .فرزند سوم خانواده بود. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ی حقیقت جو و راهنمایی را در مدرسه هاتف اصفهانی گذراند. دانش آموزی درس خوان و فعال و کوشا بود و همواره جزو رتبه های بالای کلاس درس بود.تمام معلمین او از وی راضی بودند و آینده ای درخشان را برایش تصور می کردند ولی او در آرزوی شهادت بود و فقط به آن فکر می کرد. با نمرات بسیار عالی تحصیلات راهنمایی را پشت سر گذاشت و جهت ادامه تحصیل به دبیرستان صمد صالحی شیراز رفت و تا مقطع دیپلم را در آن جا گذراند .
هر چند پس از کسب مدرک دیپلم، در کنکور سراسری ثبت نام کرد، ولی تصمیم گرفت در وضعیتی که دشمن تا دندان مسلح بعثی به خاک ما حمله ور شده است، سرباز آقا امام زمان باشد و در راه دین و آیین و میهن خود جانفشانی کند.بنابراین، لباس مقدس سربازی سپاه را به تن کرد. دوره آموزشی را در پادگان امام علی شیراز گذرانید و سپس به جبهه ی اهواز اعزام شد .مسئولیت این شهید بزرگوار، خنثی کردن مواد شیمیایی یا به اختصار “ش .م .ر” بود.
موسی رستمی و کوروش قنبری در یک جبهه خدمت می کردند و هر دو هم به درجه ی رفیع شهادت نائل آمدند. موسی هرگز نمازش به تاخیر نمی افتاد و برای اقامه نماز اول وقت، ارزش زیادی قائل بود. و دوستان و آشنایان را هم به این عمل پسندیده تشویق و سفارش می کرد.
مادرش می گوید: همیشه خنده بر لبانش جاری بود و با من شوخی و مزاح می کرد. هر وقت از سر کلاس یا هر جای دیگری می آمد، مدتی با من خوش و بش می کرد و خسته نباشید می گفت و احترام زیادی برای من و پدرش قائل بود. در راهپیمایی های اوایل انقلاب شرکت فعال داشت . یک بار عکس امام خمینی را خیلی زیبا بر روی تخته ای نقاشی کرد تا راهپیمایی ۲۲ بهمن را با آن زینت بخشد.
ورزشکار و عضو تیم فوتبال امید داریون بود. در آن تیم با شهید کوروش هوشمند و شهید کوروش قنبری هم بازی بود. پس از سپری شدن چند ماه از دوران سربازیش، در دانشگاه پذیرفته شد.ولی او با این که طبق قانون اجازه داشت تا پایان تحصیلات، خدمت سربازی را به تعویق بیندازد، تحصیل در سنگر جهاد را به تحصیل در دانشگاه علم و دانش ترجیح داد.
یادم هست سیل داریون را فرا گرفته بود و آب به خانه ما نیز نفوذ کرده بود. همان موقع موسی نیز برای مرخصی به داریون آمد و با مشاهده ی این وضعیت، بلافاصله لباس ها ی سربازیش را از تن بیرون آورد و شروع به خارج کردن آب از منزل شد.
پس از نه ماه خدمت، در منطقه ی عملیاتی شلمچه، در محاصره ی کامل ارتش زبون بعثی قرار گرفت.ولی پس از چند روز به طور معجزه آسایی نجات یافت. بالاخره، هنگامی که قصد باز گشت به پشت خط مقدم را داشته اند، به اتفاق کوروش قنبری سوار بر کامیونی حاوی مواد منفجره می شوند که در بین راه، خمپاره ای به این کامیون اصابت کرده و به طرز وحشتناکی شعله ور می شود و همه ی ۳۵ نفر سرنشین آن طعمه ی حریق می شوند.
موسی هنگام پایین آمدن از کامیون، زنده زنده در آتش می سوزد و پس از انتقال به بیمارستان شهید بقایی اهواز به علت سوختگی شدید به شهادت می رسد. به گونه ای که حتی پیکر او قابل شناسایی نبود. و توسط برادرش حمید، از روی علائم و نشانه های ظاهری ، شناسایی می شود. ولی کوروش قنبری موفق می شود از کامیون، پیاده شده و فرار کند.اما او نیز در همان حالی که به سختی شعله ور بوده است، شروع به دویدن می کند. یکی از دوستانش تعریف کرده است که من با ماشینی دیگر پشت سر آن ها بودم.او را دیدم که در حالی که آتش سراپایش را فرا گرفته بود، به سرعت می دوید تا خود را از مهلکه نجات دهد و من به او نمی رسیدم. ناچار، با ماشین به او زدم و او نقش بر زمین شد.پیاده شده و شروع به پاشیدن خاک بر او کردم تا آتش او را خاموش نمایم.هر طور بود آتش خاموش شد.
سپس کوروش را که سخت سوخته بود به بیمارستانی در تهران منتقل می کنند. و در همان جا هم پس از بیست روز بستری بودن به شهادت می رسد.بجز یک نفر که از این مهلکه جان سالم به در می برد، سایر سرنشینان این کامیون همگی به سرنوشت کوروش و موسی دچار شده و به درجه رفیع شهادت نائل می آیند.آن یک نفر نیز پس از بهبودی مجددا راهی جبهه می شود و در نهایت شهید شده و به جمع دوستان شهیدش می پیوندد. این حادثه، در منطقه ی عملیاتی شلمچه در سه راهی جفیر روی می دهد.
پیکر این شهید بزرگوار در تاریخ۶۵/۱۰/۱۰ بر روی دستان مردم زادگاهش در گلزار شهدای داریون به خاک سپرده می شود.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
*با تشکر از جلیل زارع
نمی دونم چی بگم وقتی زبان قاصر است و واژه ها همه نارسا !
روحش شاد و قرین رحمت الهی
شاید ما نمی دانیم
ما رفته ایم
ما گم شده ایم!
اما شهدا
هر روز زنده تر می شوند
و هر روز پرواز را مرور می کنند…
تا شاید ما بفهمیم
چقدر به انتهای زمین سقوط کرده ایم…
چقدر از آسمان فاصله گرفته ایم !!!
یاد شهدا همیشه در خاطره ما زنده است فکر کنم یکی مسابقات دو میدانی ده فجر بود که موسی اول شد یادش بخیر و دومین خاطره از هفته در گذشته این شهید که با تیم فوتبال اتحاد همراه با دوستان رفته بودیم منزل این شهید و خدا رحمت کنه آقا شیخ شکر با اون صوتی که در مورد زادو ولد داد اینجا جا دارد یادی هم از شهید هوشمند کنیم تازه روبروی میوه فروشی آخان باشگاهی باز شده برای بازی تنیس روی میز چه کرکرهأی میخوندن یک ماه بعد این عزیز هم از بین ما رفت .هوشنگ حسینی پناه زوریخ سویس
با سلام و تشکر….
جناب آقای حسینی پناه عزیز ، متاسفانه من جنابعالی را نمی شناسم و افتخار دیدار شما را نداشته ام ولی برایم جالب است که خارج از مرزهای ایران هم دلتان با زادگاهتان است و به این زیبایی از خاطراتتان می گویید. آن هم در باره ی کسانی که هر ایرانی، مدیون ایثارشان است.
عزیز دل برادر ! این فضای مجازی متعلق به شماست، حضورتان را بیش تر شاهد باشیم.
سلام بر کاربران عزیز…..
توصیه می کنم مطلبی تحت عنوان ” دفترچه خاطرات/ امید دیگر دفاع نداشت…” را از قسمت ” جستجو در داریون نما” جست و جو کنید و بخوانید. خاطره ای جالب و قابل تامل است از برادر عزیزمان بهرام کرمدار در مورد شهید بزرگوار موسی رستمی.
سلام بر کاربران عزیز !
هفته ی “شهید رحیم رحیم خانلی” را در پیش رو داریم. هر کس حرفی برای گفتن دارد، برای رقم خوردن در “با شهدای داریون…به صورت دیدگاه در همین جا قرار دهد. بدیهی است مطالب شما به نام خودتان درج خواهد شد.
سلام مجدد…
اگر عمری باقی بماند، بر آنیم تا پس از شهید ” رحیم رحیم خانلی” به ترتیب از شهدای زیر بگوییم. ما را در ادامه ی این راه، همراهی نمایید:
1- شهید الماس زارع
2- شهید سبز علی زارع
3- شهید غلامرضا زارع
4- شهید کوروش زارع
جهت شادی ارواح طیبه ی شهدای منطقه ی داریون، فاتحه ای همراه با ذکر صلوات قرائت نمایید…. التماس دعا.
سلام خدمت اقای حسینی پناه
با تشکر از دیدگاه وخاطره ی زیبایتان .اینکه در انسوی د نیا یاد شهدا هستید جای قدردانی دارد
منتظر ادامه و حضور سبزتان هستیم
با سلام و احترام خدمت مدیر محترم سایت و کاربران گرامی ، مدتی است که با وجود علاقه فراوانم به سایت داریون نما ، تصمیم گرفته ام مطلبی ننویسم . اما مقوله شهدا از جنس دیگری است و حقیر به خود اجازه نمی دهم که در مورد شهداء مطلبی ننویسم . شهید موسی ا لرضا رستمی همانند بسیاری از شهدا در خانواده ای زحمتکش چشم به جهان گشود و طعم محرومیت را تجربه کرده است او از خانواده ای بزرگوار بود و نان حلال، اورا به این مراتب رساند .حقیر این افتخار داشتم که در سال آخر تحصیلات ایشان در شیراز در اتاقی تاریک و نمناک واقع در پائین پل علی ابن حمزه در حیاطی که مربوط به همسر مرحوم حاج علی آقا شکری ( بانی حسینیه ولی عصر (ع} )بود با هم زندگی کنیم . شهید رستمی را از دوران دبیرستان و از مدرسه شهید فاطمی فرد می شنا ختم . البته فقط از لحاظ ظاهری ایشان را می شناختم و از درک ایشان عاجز بودم . شهید رسمتی ورزشکاری با اخلاق و با مرام جوانمردی بود ، خنده رو و بذله گو بود ، مهربان و دوست داشتنی بود ، به رشته زبان انگلیسی علاقه فراوان داشت و دوست داشت معلم زبان انگلیسی شود ، درسخوان ، فعال و با استعداد بود ،هر چند مدت یک بار شهید خوش نژاد برای دیدن ایشان به اتاق ما می آمد و با هم خوش و بش می کردند ، شهید رستمی لطیفه های با مزه ای تعریف می کرد و بیشتر از همه خودش می خندید ، همیشه بانشاط ، سرزنده و امیدوار به آینده بود .دردرس جدی و کوشا بود و به ما هم روحیه مضاعف می بخشید . عاشق داریون بود و برای آبادی زادگاهش آرزوهای بزرگ داشت . جاده شیراز داریون تازه آسفالت شده بود صبح روز شنبه همراه کارگران به شیراز می رفتیم و عصر پنجشنبه برمی گشتیم ، گاهی خوراک ما چند عدد نان خالی بود که کنار بخاری داغ می کردیم ، می خوردیم ، درس می خواندیم و شکر خدا می کردیم ، شهید رستمی به زرق و برق شهر هیچ علاقه ای نداشت ، بی آلایش و بی ریا بود . وقت خود را به بطالت نمی گزراند ، تابستان ها کار می کرد ، برای پدر و مادر و خانواده اش احترام فوق العاده قائل بود،با معلمین رابطه صمیمی داشت و سرگرمیش فوتبال بود ،چپ پا بود و شوت های سنگینی می کشید ،وقتی شهید خوش نژاد تیم بسکتبال تشکیل داد با وجود علاقه فراوان به فوتبال با شهید خوش نژاد هم بازی می شد ،در روزگار جنگ که تقریبا همه پنجشبه ها شهید تشیع می شد ، حسابی حالش گرفته می شد و ناراحت و غمگین می شد، اما دست از تلاش بر نمی داشت . اما خداوند او را برای خود نشان کرده بود و گلچین روزگار او را که لایق شهادت بود از بین ما اسیران خاک برگزید و به افلاک برد ،من همیشه حتی از آرامگاه آن شهید هم شرمنده می شوم واز خودم خجالت می کشم ، روحش شاد ، راهش پر رهرو ، قصه شهدا هیچگاه پایان ندارد …
سلام خوشحالم که دوستای برادرم هستن ومیتونیم خاظرات برادرم رواززبانشان بشنوم بازم خوشحالم که هنوزم کسانی هستن یادشهداروفراموش نمیکنن ازهمشون تشکرمیکنم