پس کی وقت گل نی می شود !؟
جلیل زارع|
تازگی ها، “پر بیننده های امروز” را دیده ای ؟ من که دائم می بینم و البته احساس غرور می کنم. تند و تند جا به جا می شوند ! یکی می رود و دیگری می آید ! هر کدامشان هم که نگاه می کنی، پر بیننده است ! این، یعنی این که خیلی طرفدار دارد ! داریون نما را می گویم !
روز اولی که تازه از قالب جدید، رونمایی شد، یکی را باز کردم. یادم نیست چه قدر. ولی زیاد بازدید کننده داشت ! چیزی بالای ۷۰۰۰ نفر ! با غرور بازش کردم. ولی تا آمد خوش خوشکانم بشود، چهره ام در هم رفت ! چرا !؟ معلوم است دیگر ! تعداد بازدید: بالای ۷۰۰۰ نفر ! تعداد نظر: همه ی انگشتان دست ها و پاهایتان را بشمارید ! همان کافی است، بیش تر نیست !
شما را نمی دانم ! ولی من، این نگاه و آن نگاه می شوم و گریه و خنده ام قاطی می شود و درهم برهم ! گرگ و میش می شود هوای آفتابی و بارانی دلم !
امروز دیگر کم مانده بود، ته مانده آبرویی هم که دارم خرج یکی از این “پر بیننده ها” بکنم و بزنم زیر گریه ! آن هم در برابر چشمان اعضای خانواده ای که بیش تر لبخند ها نصیبشان شده است تا اشک ها ! کدام مطلب !؟ ” کجایید غیبتتان زیاد شده ! ” را !
دلم گرفت. کاش می شد این علامت تعجبی را که مدیر سایت، آخرش گذاشته است، به تعداد “بازدید هایش” زیاد کنم ! این حس وقتی به من دست داد، که دیدم بازدید کننده هایش غوغا می کند و نظر هایش خموشند !
کجایید عزیزان دل برادر ! که این قدر غیبتتان زیاد شده است که مدیر سایت با آن همه خود داریش، صدایش در می آید !؟ صدایتان می زند ! با اسم صدایتان می زند ! با رسم صدایتان می زند ! با اسم و رسم صدایتان می زند !
حالا که این طور شد، بگذارید بگویم که برخی از شب ها تا دیر وقت، پای لپ تاپ چمباته می زنم و هی سرک می کشم در این فضای مجازی مظلوم ! از آغاز تا انتها را ! آغازش پر است از کاربرانی که دست به قلمند ! چه قدر هم زیبا و دلنشین می نویسند ! دلنشین و غرور آفرین ! غرور آفرین و تاثیر گذار ! ولی هر چه به انتها نزدیک تر می شود انگار آب می روند این زبان بسته ها ! ده تا می شود نه تا ! نه تا هشت تا ! و آخر سر دو سه تا !
دلم می گیرد از این همه غریبی ! دلم می گیرد از این همه تلاش و تکاپو برای به روز نگه داشتن این فضای مجازی مظلوم ! برای رونمایی پس از رونمایی ! برای….
عزیز دل برادر ! بله ! شما را می گویم ! یادت هست با چه شور و شوق و هیجانی بوی بهشت را در این فضای بی انتها، پراکنده می کردی !؟ شما را هم می گویم ! قربانت بروم ! یادت هست تنها دلخوشیت همین فضای به اصطلاح مجازی بود !؟ و شما را ! یادت هست… و شما ! یادت هست…. و شما… و شما…. و شما….. دلم می گیرد…. دلم می گیرد…. دلم می گیرد !
می دانم ! گفتم که می دانم ! حساسیت ها زیاد است ! قدردان کم ! پشت آدم را خالی می کنند با طعنه ها و ریشخندها ! با حرف ها و کنایه ها ی نیش دار ! با زخم زبان ها ! با تهمت ها ! با نمی دانم چه ! با نمی خواهم بدانم چه تر !
شما را هم می دانم عزیز ! مشغله اتان زیاد است ! گرفتاریت بیش تر از زیاد! وقتت اندک ! آن قدر کم و کم تر که حتی فرصت سر خاراندن هم نداری ! ولی عزیز دل برادر ! نکند فکر می کنی که مانده ها ی داریون نما و اصلا خود داریون نما به اندازه ی ماندشان وقت دارند !؟ از سر بی کاری می نشینند و قلم می زنند که بمانند و باشند !؟
می دانم ! ولی ضرری که ندارد ! بیا و کمی وقت بگذار تا با هم چرخی بزنیم در همین فضای مجازی ! نگاه کن ! چه نوری از لای درزهای درب این باغ آشنا، چشم روشنیمان می شود عزیز ! می شنوی !؟ آواز فرشتگان را می گویم ! استشمام می کنی !؟ عطر و رایحه ی دل انگیز بهاران را ! “بوی بهشت” را می گویم ! چه قدر آرام و مظلوم آرمیده اند و چشم در چشم ما دوخته اند برای حضور ! حضوری پر رنگ !
حساسیت ها را به رخشان می کشی !؟ زخم زبان ها را باز گو می کنی !؟ مشغله و گرفتاری هایت را می شماری !؟ آن ها حساسیت ها را درک نمی کردند !؟ زخم زبان نمی شنیدند !؟ مشغله و گرفتاری نداشتند !؟ نشستند، تماشا کردند !؟ تماشا کردند و بر و بر در چشمان عدو نگاه کردند و گفتند : ببخشید ما کار و زندگی داریم !؟ زن و بچه داریم !؟ گرفتاریم، !؟ عجالتا شما بفرمایید داخل ایران ! داخل دین و آیینمان ! هر وقت بی کار شدیم، با اردنگی بیرونتان می کنیم !؟
فکر می کنید اگر می آمدند، بیرون می رفتند !؟ در گذشته های دور، چه قدر بیگانگان زود زود آمدند، جا خوش کردند و دیر دیر رفتند !؟ خوب بود آن ها هم مثل ما بهانه پشت بهانه درست می کردند و بیگانه در پی بیگانه روانه می کردند که آشنا، آشنا را از یاد ببرد !؟ چرا راه دور برویم ! همین همسایه های این ور و آن ورمان ! بیگانه ها آمدند و زود رفتند !؟ و یا آمدند که بمانند !؟ ماندند و امنیت آوردند !؟
پس چه شده است !؟ چرا این قدر فراموش کار شده ایم !؟ چرا حضورمان کم رنگ شده است !؟ من می گویم مشت نمونه ی خروار است. قصه ی این فضای مجازی، حکایت از سرنوشت واقعی و حقیقیمان دارد ! چرخی بزن در کوچه و پس کوچه های شهرمان ! نگاه کن ! ببین چه بر سر گل های “روزی بهاری” آمده است ! علف های هرز را می بینی !؟ دور و برشان را گرفته اند ! دوره اشان کرده اند از بی کسی و بی تفاوتی ! از ندانم کاری من و تو ! از ” چرا من ؟” ! “چرا او نه ؟” !
وقتش نیست !؟ نمی خواهی آن ها را برچینی تا گل ها نفس بکشند و به بار بنشینند !؟ یکی یکی بهانه سر هم می کنیم و کنار می رویم و می گوییم جوان ها می آیند لنگش می کنند که دور مجنون گذشته است و نوبت آن هاست ! ما دیگر سنی ازمان گذشته است ! آردهایمان را بیخته ایم و الک هایمان را آویخته ایم ! بیرون گود می نشینیم، شما لنگش کنید ! جوان ها هم که می آیند، می گوییم بی تجربه اند ! راست و حسینی من و تو هم که جوان بودیم، گفتند بی تجربه ایم !؟ که اگر می گفتند کی فرصت اندوختن این تجربه ها حاصل می شد !؟ بگذریم که جوان هم می گویند: “چرا ما !؟ وقتی آن ها !؟ ”
و این دور و تسلسل، هی می چرخد و چرخ می خورد…. چرخ می خورد و می چرخد…. و ما می مانیم و می مانیم و می مانیم باز ! باز می مانیم از آن چه باید !
دیگر بگذریم ! مثل همیشه سخن به درازا کشید ! به درازای دلتنگی های شبانگاهم ! به درازای شب هایی که در این فضای مجازی دور می زنم ! هی دور می زنم ! هی دور می زنم ! می بینم و نمی بینم ….. نمی بینم و می بینم….. و دلم می گیرد از این همه بودن های نیست شده و نبودن هایی که نمی دانم کی وقت گل نیشان می شود و خواهند بود !
فکر نمی کنید شاید دیر بشود !؟ که بود می گفت : گاهی وقت ها چه قدر زود، دیر می شود !؟
و اما داریون نما ! بله ! با توام عزیز دل برادر !
“بنال بلبل اگر با منت سر یاری ست / که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاری ست ! “
سلام برهمه کاربران خوب داریون نما
دیگه واقعا داریم بیحال بازی در میاریما راست میگه آقای زارع البته بیشتر به خودم میگم
بعضی وقتا همین سلام وعرض ارادت هم یه مقداری از دلتنگی ها رو رفع میکنه البته آقای زارع خیلی ها هم هستند از اونایی که فکر میکنیم نیستند ولی با نام مستعار میان حالا دلیلش رو نمیدونم آخه اینجوری یه جورایی راحت تر میشه درد دل کرد مثلا من با نام واقعی خودم نمیتونم اظهار دلتنگی کنم برا شما یا دوستان دیگه چون ممکنه سوءبرداشت بشه ولی اینطوری راحت ترم آخه من هنوز جوونم و یه خورده خام شما راهنماییم کنیدبخاطر همین با نام مستعار عرض ارادت میکنم .
ما هم که مثل همیشه ارادت داریم خدمت داریون نما و کاربراش علی الخصوص مدیر باحالش
شما را هم که آقای جلیل زارع ویژه دوست داریم دست خودمونم نیست خیلی هم دلمون برات تنگ شده.
سلام بر صفای با وفا…
دل به دل راه دارد، عزیز 1
با دیدن این تیتر ناخوداگاه ذهنم به طرف شهردار منحرف شد، نمیدانم چرا؟!
اما گمان نمی کنم که این وقت هیچگاه فرا رسد، متاسفانه شواهد شهادت می دهند…
سلام. سفر به خیر ! به گمانم مسافرت تشریف داشتید !
هر چند مثل باران بهار می مانید. می روید و پیدایتان نمی شود ! ولی وقتی هم می آیید با دست پر می آیید و دیدگاهایتان را بر همه ی مطالب اخیر می بارانید. عینهو همان باران بهاری که گفتم.
خب پس به گمانم این به آن در می شود ! این طوری هاست دیگر !
ممنون از حضوری که خیلی زود پر رنگش کردید. ایلماه هم پر رنگ ظاهر شد. همین طور سروش، سپیده، شیوا، علی زارع، anti 666، مجتبی ظهرابی، مهدی و صفای با وفا…خیلی های دیگر هم آمدند. بقیه هم مترصد آمدن هستند. امروز و فردا می کنند ولی هر چند دیر و زود دارند، سوخت و سوز ندارند الحمدلله. این رسم داریون نمایی هاست.
ممنون از کاربرانی که حرف این وامانده ی نیمه جان را زمین نینداختند.
تا ببینیم مطلب نویسانمان که غیبتشان دیگر دارد خیلی دیر می شود، چکار می کنند !
و اما…. طولانی شد و اما باشد برای دیدگاهی دیگر !
باز هم سلام…
هر چند خودتان باور ندارید، ولی الحق و الانصاف قلم شیوا و ذهن خلاق و سر نترسی دارید و این همه برای دست به قلم شدن کافی است.
پس چرا دست به قلم نمی شوید !؟ خودتان هم می دانید که مطلب نوشتن خیلی هم دشوار و پیچیده نیست. از جنس همان دیدگاه گذاشتن است. منتها پیاز داغش کمی زیادتر است ! همین ! امتحان کنید ! هم فال است و هم تماشا ! خدا را چه دیدی ! شاید یکی دیگر به مطلب نویسانمان افزوده شد ! شاید هم بیش تر از یکی ! دو تا، سه تا، چهار، پنج و باز هم بیش تر ….
باور کنید این فضای مجازی “ارث پدر زاد” هیچ کس نیست ! همه می توانند و باید دست به قلم شوند و بنویسند ! پس چرا معطلید ! فکر کردن ندارد ! این دست و آن دست نکنید ! گفتم که…. پیاز داغ دیدگاهایتان را کمی زیادتر کنید می شود مطلب ! به همین سادگی ! ببینم چه کار می کنید !
سلام
ممنون از لطف شما.اما خیلی عجیبه برای من که شما حس ششم فوق العاده ایی دارید! گذاشتن دیدگاه کمترین کاری هست که می توانم انجام دهم، در حق این سایت باید بیشتر از این ها انجام داد.
بر عکس به نظر من نوشتن کار فوق العاده سختیه! به عبارتی “کار هرکس نیست خرمن کوفتن…”
شاید عدم اعتماد به نفسم دخیل باشد ولی نه در مورد من…
سلام ميگويند ني هر سيصد سال گل ميدهد !!!!
فكر ميكنم كاربران فكر ميكنند كه نوشته هايشان براي بيان فاقد ارزش است.
اعتماد به نفس پايين
سلام
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
با سلام
خسته نباشید میگم به همه کاربران عزیز داریون نما خصوصا به اقای جلیل زارع.
اگه بخوام فقط شخص خودم رو مثال بزنم باید بگم که من به مشارکت توی بحث های چالش برانگیز علاقه بیشتری دارم نسبت به بحث ها یا مطالبی که فقط جنبه توضیحی دارن.
مثلا توی بحث انتخاب شهردار نیازی به دخالت ندیدم چون اولا اعضا شورا همگی عاقل و بالغ هستن و از شعور کافی برخوردار هستن از این جهت که خود مردم این موضوع رو توی انتخابات تایید کردن پس حتما دلیلی واسه خودشون دارن. ثانیا بقیه بچه های داریون نما توی همون پست به اندازه کافی از عملکرد شورا انتقاد کردند پس دیگه نیازی به انتقاد های بیشتری نیست چون اگر گوش شنوایی باشه همون چند مورد رو هم میشنوه. در ضمن بنده چند وقتی به نظر دادن در مورد بعضی مطاب ادامه دادم ولی فکر کنم بخاطر مسائل امنیت ملی یا یه همچین چیزایی از گذاشتن اون توی سایت خودداری کردن امیدوارم که اینبار دیگه نظر من از لایه های امنیتی به سلامت عبور کنه تا به همه نشون داده بشه
با تشکر
بهونه من اینه که سرعت نتم پایینه ای دی اس ال هم مخابرات داریون نمیده هرسالم یک جا مستاجریم وایمکسم داریون نیست خواهشا به گوش مسوولین برسونین رایتل کجایی؟
متاسفانه مشکلات داریون یکی دو تا نیست…
تا اونجایی که من می دونم اکثر داریونی ها مجبور هستند از اینترنت دیال آپ که متعلق به دوران جاهلیته و سرعتشم در حد حلزون قطع نخاع شده هست، استفاده کنند!!
البته خوبه که ما نزدیک به مرکز استان هستیم وگرنه همین رو هم نداشتیم!
مسئولین ذی ربط یک دنیا ممنون…
پشت شیشه برف می بارد. پشت شیشه برف می بارد!!!
شیراز برف میاد داریون چطور ؟؟
سخنی بگو برف!
آنکه پس از تو از تو سخن می گوید
آب نام اوست.
سلام سروش جان…
خوشحال شدم از خبر بارش برف در شیراز. پس احتمالا داریون هم برفی است. اما این جا دیشب برف سنگینی باریده است و هم چنان آسمان پنبه باران است.
سلام استاد
ممنون از پاسخ شما
چقدر منظره برفی زیباست و برف رو دوست دارم .
وقتی برف میاد بیشتر حسرت میخورم کاش داریون بودم یاد ایام کودکی میکردیم خیلی وقته برف نزده بود چقدر برف ندیده شده بودیم دیشب شیراز خیلی برف کم اومد ولی امروز حسابی جبران شد امیدوارم همیشه قلبمون به سفیدی برف باشه دلتون به گرمی افتاب بعدش