تجدید میثاق در کمال شرمساری…
جلیل زارع|
آمده ام تا در کمال شرمساری با شما تجدید میثاق کنم !
دلم می خواهد در تشییع جنازه اتان شرکت کنم ، ولی خجالت می کشم !
دوست دارم زیر تابوتتان را بگیرم، ولی شرم دارم !
می خواهم مشتی خاک بر استخوان های مطهرتان بپاشم، ولی دستم می لرزد !
دلم لک زده است برای سلامی و کلامی، ولی می ترسم !
چه قدر حرف دارم برای گفتن، ولی زبانم بند است !
شنیده ها را تاب آورده ام و آمده ام تا بگویم، ولی هراسانم !
دیده ها را گریسته ام و می خواهم ابر دیدگان را بر خاکتان ببارم، ولی وحشت دارم !
می خواهم تجدید میثاق کنم با شما، ولی شرمسارم !
چگونه در تشییع جنازه اتان شرکت کنم و تا تپه ی نور الشهدا بدرقه اتان نمایم، وقتی به گاه رفتن با غرور تمام به خانواده اتان قول دادم که بی شما برنگردم، ولی آن گاه که نام و نشانتان را پرسیدند، از خجالت سر به زیر انداختم !؟ بعد هم، این همه سال دو چشم انتظارشان را به نظاره نشستم،بی آن که حرفی برای گفتن داشته باشم !
با چه رویی زیر تابوتتان را بگیرم، وقتی نتوانستم عصای دست پدر و مادر پیر و رنجور و زمینگیرتان باشم به گاه نیاز !؟
چرا دستم نلرزد برای ریختن مشتی خاک بر استخوان های مطهرتان، در حالی که نتوانستم جست و جویتان کنم و بشناسانمتان، تا این همه سال، هم چنان، گمنام نمانید !؟
چگونه چشم در چشمتان بدوزم و هم کلامتان شوم، وقتی این همه سال، دریغ داشته ام از سلامی و کلامی با خانواده اتان و زحمت یک سرکشی خشک و خالی از آن ها را هم بر خود روا نداشته ام !؟
آری ! پر از حرفم شهید نام آور ! درست ! ولی چگونه به گاه گفتن، زبانم بند نیاید، وقتی نتوانستم در کشاکش روزگار، حرف هایتان را آن گونه که باید، به گوش نسل امروز برسانم و بعد از این همه سال، به غربتتان پایان دهم !؟
نباید در هراس باشم به گاه لب گشودن و گفتن، در حالی که پشت سرتان گفتند و گفتند و من برای حفظ پست و مقامم، سکوت کردم و سکوت ! لب فرو بسته بودم و خموش !؟
چه سان وحشت سراپایم را فرا نگیرد، وقتی پایمال شدن خونتان را دیدم و دیدم و دیدم، ولی صدایم در نیامد که مبادا…..
شرمنده ام که هم چنان گاه و بی گاه از شما می خواهم، ولی هیچ گاه، خواسته هایتان را پاس نمی دارم !
سلام
میثاق با شهدا حفظ کیان جمهوری اسلامی کشور عزیزمان است ، که با درایت و اعتدال میسر است .
چشم ها را باید شست /جور دیگر باید دید………
سلام داریون نمای عزیز. قبل از تشیع شهدای عزیز گمنام یک پیام نوشتم گویا چاپ نشد. فکر نکنم جیز بدی نوشتم .گفتم شهیدان ناظر رفتار ما هستند .مواطب رفتار خود باشیم مخصوصا انهایی که مسئولیت دارند متل شورای شهروشهردار. وامیدوارم که همه انتقاد پذیر باشیم البته انتقاد صحیح وسازنده .همه درمقابل این شهیدان احساس وظیفه کنیم .درودبر شهیدان وامام شهیدان
با سلام به شما
چنین پیامی از شما دریافت نشده است وگر نه مانند همین دیدگاه شما به نمایش در می آمد. موفق باشید.
در ضمن من شرمنده شدم که نتوانستم در تشیع جنازه ی این عزیزان شرکت کنم چون انجا نیستم خداوند مرا ببخشد
دلم گرفت، روحم پژمرد،
صبر و طاقتم به سرآمد.
از گذشته ها شرمنده ام
و از آینده ها بیمناک.
تنها تسلی من آب دیده است…
اشکی که تقدیم تو می کنم، ای شهید!
آبی که با آن دل خود را شستشو می دهم
و با این وسیله غمهای درونی خود را تسکین می بخشم.
از آتش درونی خود می کاهم
و برای لحظه ای آرامش ضمیر می یابم…