بوي بهشتهمه

عملیات کربلای پنج و یادی از شهید کوروش زارع

بهرام کرمدار|

شور و شوق و خاطره معنوی تشییع جنازه شهدای گمنام در منطقه داریون هنوز بر سر زبان ها جاریست حقیر به واسطه ماموریت اداری که در بعضی از شهرستان ها انجام وظیفه مینمایم خداوند این توفیق را به بنده عنایت نموده که دوستانی ولایتی و معنوی در این شهرستان ها برای خود ذخیره نمایم چه قبل از شروع تشییع جنازه شهداو چه بعد از آن تماس های مکرری از این دوستان داشته ام که همه آنها به واسطه تشییع جنازه با شکوه این شهدا به مردم منطقه داریون تبریک می گفتند و التماس دعا داشتند.
داشتم مطلب اصلی را فراموش می کردم راستش بعد از تشییع جنازه شهدای گمنام آنقدر تپه نورالشهداء شلوغ بود که فرصتی از نزدیک جهت عرض ادب به این شهدا برایم به وجود نیامد لذا به همراه برادران بسیج به حوزه مقاومت بسیج داریون برگشتیم حوالی اذان مغرب دوباره به تپه نور الشهدا برگشتم که تعدادی از برادران زحمتکش مشغول جمع آوری داربست ها و امکاناتی که جهت برگزاری مراسم صبح از پایین تپه به بالا آورده شده بود، بودند.

توفیقی به وجود آمد سر قبر شهدای گمنام فاتحه ای نثار نمایم، داشتم کوه های اطراف را مشاهده می کردم که کوه مشرف بر تپه نور الشهداء توجه مرا بیشتر به خود معطوف نمود و ناگهان یاد خاطره ای از دوران نوجوانی خود افتادم که یاد این خاطره مرا سر قبر شهدای گمنام زمین گیر نمود.
همان طور که دوستان منطقه داریون اطلاع دارند شهید عزیزی داریم که هفت سال گمنام بود و جسد مبارکش در قطعه شهدای گمنام تهران به خاک سپرده شده است!بله منظورم شهید کوروش زارع بود حالا نمیدانم چه سری در کار بود که زیارت قبر شهدای گمنام مرا به یاد شهید گمنام خودمان انداخت شاید فلسفه این شهدا وابستگی ایشان به یکدیگر باشد چرا که شهادت مرزو منطقه را نمیشناسد.
دوران کودکی و نوجوانی را در کنار دوستم شهید کوروش زارع سپری کردم. همیشه علاقه او به ورزش انفرادی و کوهنوردی بود حقیر نیز به ورزش فوتبال علاقه مند بودم شاید نگاه او به کوه های سر به فلک کشیده و آسمان او را به عرش ملکوت رساند حقیر نیز نگاهم پایین بود و فقط همین زمین مستطیل چمن را نگاه می کردم که هنوز هم نگاهم از این منطقه فراتر نرفته است.

مسابقات فوتبال منطقه داریون تعطیل بود و به دعوت کوروش قرار شد برنامه کوهنوردی داشته باشیم اما اینبار نظر کوروش فرق داشت گفت برویم چراغ قوه تهیه کنیم برنامه این هفته کوهنوردی شب خواهد بود! عصر روز جمعه فرا رسید به اتفاق چند نفر از دوستان مسیر “تنگه در” داریون را طی نمودیم و از همین کوه مشرف به تپه نورالشهدا عبور کردیم و پس از طی نمودن مسیر کوه های حوالی دیندارلو و کوشک مولا به سمت شیراز در حرکت بودیم دیگر مشکل تاریکی برایمان وجود نداشت چرا که هم چراغ قوه داشتیم و هم چشمانمان به تاریکی عادت کرده بود خسته و کوفته شده بودیم جایتان سبز نان تنوک خودمانی هم برده بودیم! استراحتی کردیم و با خوردن نان خالی قوت گرفتیم !

یکی از دوستان مانع ادامه پیاده روی شد کوروش هم به شوخی گفت هرکس ادامه ندهد از آب خوردن خبری نیست چرا که زحمت حمل دبه پلاستیکی پر از آب به عهده کوروش بود در همین حین شوخی دوستان گل کرد و به هم پریدیم و دبه آب از دست کوروش به پایین پرتاب شد(گویا کوروش به قولش عمل کرد!) سر دبه باز شد و همه با حسرت به آب ریخته شده به روی زمین نگاه میکردیم بالاخره نداشتن آب خوردن و اختلاف در بین دوستان موجب انصراف از ادامه کوهنوردی شد حوالی اذان صبح به سر قهوه خانه قدیم داریون رسیدیم راستش هیچکدام جرات نکردیم به منزل برگردیم در آن ساعت شب یک کمپرسی قراضه حوالی قهوه خانه پارک شده بود ساعات باقیمانده صبح را در اتاق کمپرسی گذراندیم و با چشمانی خواب آلوداز خواب بیدار شدیم و به مدرسه رفتیم و تا ظهر با شکم گرسنه سپری شد .
راستش قصدم از بیان این خاطره یادآوری عملیات کربلای پنج و رشادتهای دلیرمردان آن عملیات و سالروز شهادت شهید عزیز کوروش زارع (۱۹ دی ماه)بود که در این عملیات به فیض شهادت رسید و پس از شهادت پیکر پاکش به عنوان شهید گمنام در گلزار شهدای بهشت زهرای تهران قطعه ۲۹ ردیف ۱۰۷ شماره ۱۲ به خاک سپرده شد.

روحشان شاد و راهشان مستدام

6 دیدگاه

  1. پیش از آنکه واپسین نفس را بر آرم

    پیش از آنکه پرده فرو افتد

    پیش از پژمردن آخرین گل

    بر آنم که زندگی کنم

    بر آنم که عشق بورزم

    برآنم که باشم

    در این جهان ظُلمانی

    در این روزگار سرشار از فجایع

    در این دنیای پر از کینه

    نزد کسانی که نیازمند منند

    کسانی که نیازمند ایشانم

    کسانی که ستایش انگیزند

    تا در یابم

    شگفتی کنم

    باز شناسم

    که ام

    که میتوانم باشم

    که میخواهم باشم؟

    تا روزها بی ثمرنماند

    ساعت ها جان یابد

    لحظه ها گران بار شود

    بی آنکه دیده باشم شکوفایی گلها را

    بی آنکه شنیده باشم خروش رودها را

    بی آنکه به شگفت درآیم از زیبایی حیات

    اکنون مرگ میتواند فراز آید

    اکنون میتوانم به راه افتم

    اکنون میتوانم بگویم که زندگی کرده ام

    “مارگورت بیکل”

  2. سلام عزیز دل برادر، بهرام جان …
    بله ! فردا پنج شنبه 19 دی ماه، بیست و هفتمین سالروز عملیات کربلای پنج و شهادت بسیجی عاشق، شهید کوروش زارع است.

    راستش را بخواهید از قبل تصمیم داشتم امسال مراسم بیست و هفتمین سالگرد شهادت این عزیز را در حسینیه ی ولی عصر (عج) یا مسجد داریون برگزار کنیم. ولی بعدا به دو علت ، منصرف شدم:

    1- یادم هست سال ها پیش، بسیج داریون و یا بنیاد شهید داریون، اعلام کرده بود که خانواده های شهدا جداگانه برای عزیزانشان سالگرد نگیرند. در عوض، سالروز شهادت شهید دستغیب، برای همه ی شهدای داریون به صورت یکجا مراسمی بر پا می شود. البته من الآن نمی دانم هنوز هم این مراسم برگزار می شود یا نه ؟

    2- از دیگر خانواده های شهدا خجالت می کشم که برای یکی از شهدا استثناء قائل شده و در برابر دیدگان آن ها مراسم ویژه ای برایش داشته باشیم.

  3. با تشکر از برادر عزیزمان بهرام کرمدار که هم سنگر اغلب شهدای منطقه ی داریون بوده است و برای من یاد و خاطره ی کوروش عزیز را زنده نگه می دارد و بوی یوسف گمگشته ام را به مشامم می رساند، من نیز به عنوان یک داریونی، بیست و هفتمین سالروز عملیات پر افتخار کربلای پنج و شهادت بسیجی عاشق، شهید کوروش زارع را به مردم خوب زادگاهم و خانواده های معزز شهدا تبریک عرض می کنم ( برای شهدا واژه ی تسلیت زیبا نیست و واژه ی تبریک برازنده تر است).

  4. آن روز …
    بگشوده بال و پر …
    با سر به سوی وادی خون رفتی
    گفتی: «دیگر به خانه باز نمی گردم
    امروز من به پای خودم رفتم
    فردا شاید مرا به شهر بیارند
    بر روی دست ها …
    اما …
    حتی تو را به شهر نیاوردند !!!
    گفتند:
    «چیزی از او به جای نمانده است جز راه ناتمام»
    قیصر امین پور

  5. خدایا
    از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار.
    نگاهی ،
    یادی ،
    تصویری ،
    خاطره ای
    برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد
    روزی چقدر عاشق بودیم

  6. فراموش نکنید که به چه قیمتی …

    سلام بر شهدای گلگون کفن دشت کربلا…

    سلام بر غواص کربلای پنج، شهید خاک شلمچه ؛ هم او که وقتی می رفت، به گاه حلقه زدن اشک در چشمان برادرش در گوشش چنین زمزمه کرد :

    « نبینم غم را در چشمانت برادر ! به این فکر کن که برادرت می رود تا راه کربلا را برای نسل فردا باز کند. روزی را می بینم که برادر زاده ام را روانه ی کربلا می کنی، بی آن که مانعی سر راهش باشد. به این فکر کن که اگر برادرت امروز نرود، راه کربلا باز نمی شود تا فردا روزی با خیال راحت برادر زاده ی مرا راهی کربلا کنی. یادت باشد آن روز در گوشش یاد و خاطره ی مرا نجوا کنی… »

    و امروز، همان روز موعود بود. کسی را بدرقه کردم که کپی برابر اصل برادرم است. متولد شب نوزده دی ماه شصت و پنج؛ همان شبی که او عاشقانه پر کشید و رفت.

    یک ساعتی بیش تر نیست راهی کربلا شده است. مسافر راهی است که با خون او باز شده است. تمام دقایقی را که کنار اتوبوسشان ایستاده بودم تا بدرقه اش کنم، کوروش جلو چشمانم بود. زمزمه هایش در گوشم می پیچید و ولولا به دلم می انداخت.

    موقع حرکت، تاب نیاوردم؛ از اتوبوس بالا رفته ، در گوشش رازی را زمزمه کردم که اشک به چشمانش نشاند و عاشقانه مرا در آغوش کشید و پاسخی داد که بوی کوروشم را دوباره احساس کردم و آرام شدم. آرام آرام.

    به گمانم آن غواص کربلای پنج و شهید خاک کربلای شلمچه، هم او که هفت سال خیالش در بر و دو چشم انتظارم را بر در نشاند، چه قدر زیبا این روز را دید و چه راز شیرینی را در گوشم نجوا کرد.

    … خواهر و برادر نوجوان و جوان امروز ، به گمانم روی سخن کوروش ها به همه ی شما بود. به همه ی شما که امروز خیلی راحت می توانید رهرو راهی باشید که با خون آن ها باز شده است. این را آویزه ی گوشتان کنید و هرگز فراموش نکنید که به چه قیمتی …..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا