رمان قلعه داریون | قسمت بیست و هفتم
جلیل زارع|
قشون رضاقلی بیگ که حالا دیگر جابر و فرهاد و جمشید و جهانگیر نیز جزو آن بودند، برای پیوستن به سپاه افغان، راهی اصفهان شد. رضاقلی بیگ، جابر را به عنوان مشاور خود پذیرفت. قشون، پس از سه شبانه روز به اصفهان رسید و رضاقلی بیگ مورد استقبال کریم خان افغان قرار گرفت. به این ترتیب، قشون رضاقلی بیگ نیز به سپاه افغان ملحق شد.
رضاقلی بیگ، پس از آن که از استقرار قشون خود در سپاه افغان فارغ شد، دو تن از جاسوسان خود را روانه داریان کرد تا در مورد ادعای جابر مبنی بر فرارش در راه انتقال از بردج به داریان، تحقیق کرده و نتیجه را به وی گزارش کنند. خودش نیز توسط یکی از جاسوسانش رفتار جابر و همراهانش را زیر نظر داشت.
پس از رفتن فرهاد از سه چشمه، حسن خان، همسرش جیران را به همراه طاهر روانه داریان کرد تا در غیاب فرهاد، ستاره را به ازدواج با طاهر راضی کند و مقدمات ازدواج آن ها را در نیمه ی شعبان فراهم آورد.
در داریان، خواهر و برادر بعد از مدت ها هم دیگر را ملاقات کردند. سپیده نیز به گرمی از جیران و طاهر استقبال نمود و دستور داد تمام وسایل آسایش و رفاه آن ها را فراهم آورند تا اوقات خوشی را در داریان سپری کنند.
جیران می دانست سپیده زن سر سختی است و وقتی تصمیم به اجرای کاری بگیرد، کسی جلودارش نیست و نمی تواند مانع راهش شود. و باز می دانست که ستاره در دامان سپیده بزرگ شده است و به راستی او را مادر خود می داند و از او حرف شنوی دارد. بنابراین، در افتادن با آن ها را صلاح نمی دانست. نمی خواست کار از این که هست خراب تر شود. نقشه هایی داشت که باید مو به مو اجرا می شد. باید از خان شروع می کرد. از راحت ترین قسمت نقشه. از جایی که هیچ کس فکرش را نمی کرد. از کسی که حرفش نزد او خریدار داشت. کسی که خودش هم به این وصلت راضی بود.
سپیده نیز زن زیرک و با هوشی بود و می دانست جیران برای چه منظوری آن هم درست پس از این اتفاقات پا به داریان گذاشته است. نمی توانست اجازه دهد به همین راحتی دو جوان عاشق و دلداده را از یک دیگر جدا کنند. ولی نباید بی گدار هم به آب می زد. نباید آشکارا، رو در رویشان می ایستاد. نباید اجازه می داد خان تصور کند می خواهد از نفوذش سوء استفاده کند و او را مجبور به کاری کند که دوست ندارد.
او با هیچ کس، سر جنگ نداشت. نمی خواست رو در روی عزیزانش بایستد. خان، سایه ی بالای سرش بود. عمری را برای فرزندانش پدری کرده بود. نازگل را به عقد پسرش در آورده بود. فرهادش را زیر بال و پر گرفته بود. دست پدری بر سر و رویشان کشیده بود. نگذاشته بود آب در دلشان تکان بخورد. کارهایی که او در حق فرزندانش کرده بود، کم تر پدری در حق فرزندان خودش می کرد. ولی نمی توانست اجازه دهد به هر دلیلی حقی از ذی حقی ضایع گردد. دل هایی شکسته شوند. سرنوشت هایی بد رقم بخورند و یک عمر حسرت را به دنبال داشته باشند. وصلتی که با زور و اجبار سر می گرفت به نفع هیچ کس نبود. برای هیچ کس خوشبختی نمی آورد.
سپیده، آرام آرام، توسن خیالش را به گذشته کشاند. گذشته ای دور و دراز. زمانی که جیران را می خواستند به زور به عقد پسر عمویش در آورند. درحالی که او و حسن خان دلباخته ی هم بودند. درست است که خان از آن ها حمایت کرد ولی اگر سرسختی و مقاومت جیران نبود، خان هم کاری از پیش نمی برد. اگر جیران، تسلیم سرنوشتی می شد که بزرگ ترها برایش رقم زده بودند، خان هم کاسه ی از آش داغ تر نمی شد و اگر هم می خواست، نمی توانست پدرش یعنی خان بزرگ را راضی کند که به ازدواج جیران با حسن خان تن در دهد.
سپیده با خود فکر کرد، ستاره هم باید همان راهی را پیش بگیرد که زمانی جیران پیش گرفته بود. درست است که جیران نیاز به یک حامی داشت که خان نقش حامی را بازی کرده بود ولی استقامت و پایداری خودش ، سرنوشت دلخواهش را برایش رقم زده بود. ستاره هم باید خودش بخواهد، خودش استقامت کند و تسلیم سرنوشتی که دیگران می خواهند برایش رقم زنند، نشود. سپیده فقط می توانست نقش یک حامی را بازی کند. باید ستاره را متقاعد می کرد که سرنوشت او بیش از هر کس و هر چیزی در دستان خودش است و خواست و اراده ی او بیش از هر چیزی تعیین کننده است. ولی نیاز به حامی داشت. نباید حرمت شکنی می کرد و در برابر پدرش قد علم می کرد. باید استقامت می کرد و برای سرنوشت آینده اش می جنگید. اما نه به هر قیمتی. نه به قیمت گستاخی و بی احترامی به پدر. که اگر استقامت می کرد، پدرش نیز بدون آن که از ناحیه ی دخترش حرمت شکنی صورت بگیرد، به زور دخترش را مجبور به کاری که مطابق میلش نیست نمی کرد.
او همسر خودش را بهتر از هر کسی می شناخت و می دانست هر چند پشت اندر پشت، خان بوده است و خان زاده و مغرور به اصل و نسب، ولی او هم مرد خود ساخته ای است و البته اسیر سنت های پیشین و پایبند به رسم و رسوم و قول و قرارها. هیچ کدام از این خصلت ها هم به خودی خود بد نیستند. برخی نیز خصلت های نیکی هستند که از پیشینیان به ارث رسیده اند؛ به شرط آن که در حد اعتدال و به دور از تعصب های خشک و بی منطق اجرا می شدند که در این صورت نتیجه ی خوبی نیز در بر داشتند.
خان باید استقامت را در وجود دخترش می دید تا به خود آید و پا را از دایره ی اعتدال فراتر ننهد. وظیفه ی سخت و دشواری بر دوش سپیده سنگینی می کرد . به خوبی می دانست که برای رسیدن به اهداف بلند خود باید خویشتن دار باشد و صبر را پیشه ی خود ساخته، با هوشیاری تمام گام بر دارد. باید صبر می کرد تا ببیند جیران چه چیزی در چنته دارد. باید اجازه می داد اول او دست خود را رو کند تا به وقتش بی سلاح نماند و مطابق شرایط موجود، تصمیم بگیرد و برای اجرای تصمیم هایش ، درست گام بر دارد.در عین حال، باید ستاره را برای یک مبارزه ی بی امان آماده می کرد. باید متقاعدش می کرد که می شود بدون حرمت شکنی و در کمال احترام به پدر با صبر و استقامت، سرنوشت خویش را آن گونه که شایسته است رقم بزند.
این بود که در کمال سکوت، منتظر عکس العمل جیران شد. جیران نیز به عنوان اولین گام، به سراغ برادر رفت و سر شکوه و گلایه را باز کرد و گفت: خان ! دستت درد نکند. انصافا که خوب در حق خواهر غریبت، برادری کردی ! این بود قول و قراری که با هم داشتیم !؟ یادم نمی آید تا کنون خان، عهد شکنی کرده باشند ! چه شده است حالا که نوبت خواهر بیچاره ات رسیده، پا روی قول و قرار خود می گذاری و خواهر زاده ات را به پسر خوانده ات ترجیح می دهی !؟
خان گفت: آرام باش خواهر ! چه کسی گفته است من قرار است عهد شکنی کنم و به قول و قرارهایم پایبند نباشم!؟
جیران گفت: اگر چنین بود که دست رد به سینه ی پسرم نمی زدی و او را دست خالی باز نمی گرداندی ! مگر نه این است که خودت ار او دعوت کردی به داریان بیاید تا دست ستاره را در دستش بگذاری و راهیشان کنی !؟ پس بگو فقط می خواستی شر رضاقلی بیگ را از سر خود باز کنی و وقتی همه چیز به خیر و خوشی تمام شد قول و قرارت را فراموش کردی !
خان گفت: چه می گویی جیران !؟ من اگر شما را این همه راه به داریان کشانده ام فقط برای این است که کمک کنی قول و قرارهایمان پا برجا بماند. تو باید کمک کنی همه چیز به خیر و خوشی تمام شود. آن گاه من هم دست ستاره را در دست طاهر می گذارم و روانه اشان می کنم.
جیران گفت: من وظیفه ام خواستگاری از ستاره بوده است که انجام داده ام. تو صاحب اختیار دختر هستی و اگر دلت به این وصلت رضا هست باید خودت دست ستاره را در دست طاهر بگذاری و روانه اشان کنی نه من !
خان گفت: درست است خواهر ! ولی من که نمی توانم ستاره را به زور وادار به کاری بکنم که دوست ندارد !
جیران گفت: تا دیروز که دوست داشت ! که اگر نداشت و نمی خواست، همان موقع که خواستگاریش کردیم جواب رد می داد. کی من از تو خواستم دخترت را مجبور کنی به پسر من پاسخ مثبت دهد !؟ اگر آن موقع، جواب منفی می دادید، پسر من هم راهش را از ستاره جدا می کرد و دل به او نمی بست. حالا که او دلباخته ی ستاره شده است می گویی نمی توانی دخترت را به زور وادار به کاری کنی که دوست ندارد !؟ چه شده است که حالا پس از گذشت یک سال، ستاره نظرش عوض شده است !؟ مگر آن که زبانم لال، نظرش را عوض کرده باشند !
خان گفت: اگر منظورت سپیده است، او کسی نیست که به خاطر پسرش دخترمرا به کاری که دوست ندارد وادار کند.
جیران گفت: پس با این حساب، نه شما و نه همسرتان نمی خواهید ستاره را مجبور به کاری کنید که دوست ندارد ! حتما من باید آن دختر بیچاره را مجبور کنم ! برای همین هم مرا به این جا کشانده ای !
خان گفت: من نگفتم او را مجبور کن. ستاره دختری است خام و کم تجربه. در این سن و سال، خوب و بد خود را نمی فهمد. خواستم بیایی و با او صحبت کنی شاید سر عقل بیاید و با سرنوشت خودش بازی نکند.
جیران گفت: اگر آن طور که می گویی خام است و کم تجربه و خوب و بد خود را نمی فهمد، چرا خودت با او صحبت نمی کنی و او را سر عقل نمی آوری !؟
خان گفت: ستاره یک دختر است و زبان مادرانه ی شما را بهتر می فهمد. شما باید برایش مادری کنید و دل او را به دست آورید و خوب و بدش را به او بفهمانید تا راه را از چاه، تشخیص دهد.
جیران گفت: من عمه اش هستم نه مادرش. ظاهرا سپیده مادر اوست ! او هست که از کودکی ستاره را بزرگ و تر و خشک کرده است. حتما بیش از من و شما هم زبان او را می فهمد. ستاره هم از او حرف شنوی دارد. چرا از همسرت نمی خواهی با دخترت صحبت کند و خوب و بدش را به او گوشزد کند !؟
خان گفت: به حسن خان هم گفتم اگر سپیده مادر فرهاد نبود، این راه طولانی را بر شما روا نمی داشتم و راضی به زحمت شما نبودم. ولی چه کنم که سپیده، مادر فرهاد است و نباید توقع داشته باشیم پسر خود را رها کند و از خواهر زاده ی من جانبداری نماید ! حالا هم وقت شکوه و گلایه نیست. من تو را این همه راه به این جا نکشانده ام که باب گلایه باز شود. می خواهم کمک کنی تا ستاره را به این وصلت راضی کنیم. نمی خواهم دخترم را به زور، سر سفره ی عقد بنشانم.
جیران گفت: حق با شماست ! گله و شکایت فایده ای ندارد. باید یک فکر اساسی و منطقی کرد. خودتان چه صلاح می دانید ؟
خان گفت: من که آن چه را صلاح می دانستم گفتم. از شما می خواهم که با ستاره صحبت کنید و او را سر عقل بیاورید.
جیران گفت: ولی این راهش نیست. ستاره از هیچ کس به اندازه ی سپیده حرف شنوی ندارد و هیچ کس هم به اندازه ی او حق مادری بر گردن دخترت ندارد. او تا حالا برایش مادری کرده است و هم چنان هم باید مادری کند.
خان گفت: منظورت را نمی فهمم ! نکند می خواهی بگویی باید از سپیده بخواهم که ستاره را از فکر و خیال فرهاد، بیرون بیاورد و به وصلت با طاهر راضی کند !؟
جیران گفت: هر دو می دانیم که سپیده، زن سرسختی است و هرگز تن به خواسته ی ما نمی دهد. او اگر هم بتواند ستاره را متقاعد می کند که به وصلت با پسرش تن در دهد.
خان گفت: پاک گیج شده ام ! نمی دانم چه نقشه ای در سر می پرورانی ؟ می شود واضح تر بگویی، چه خیالی در سر داری ؟
جیران گفت: اگر می خواهیم موفق به این کار شویم، نباید بی گدار به آب بزنیم. باید سنجیده عمل کنیم. اگر به قول خودت، مرا این همه راه به این جا کشانده ای تا کمک کنم ستاره به این وصلت راضی شود، خودت هم باید در این راه با من همراه باشی.
خان گفت: از من چه کاری ساخته است؟ ستاره دخترم است و طاهر هم خواهر زاده ام. هر دو را به یک اندازه دوست دارم و سرنوشتشان برایم مهم است. پس هر کمکی از دست من بر آید دریغ نمی کنم.
جیران گفت: راهش این است که شما به سپیده بگویید با ستاره صحبت کند و او را سر عقل بیاورد. به او بگو ستاره و طاهر با هم نامزد هستند و این را همه می دانند. تو حق مادری بر گردن او داری. پس مادری کن و او را به این وصلت راضی کن.
خان گفت: ولی همان طور که گفتم بی فایده است. اگر پای فرهاد در میان نبود، می شد روی سپیده حساب کرد ولی حالا که…
جیران سخن خان را قطع کرد و گفت: بله ! حالا که پای پسرش در میان است نمی شود. من هم این را می دانم. نگفتم سپیده این کار را انجام می دهد. گفتم شما از او بخواه که با ستاره صحبت کند و او را راضی کند.
خان گفت: وقتی خودمان ار اول می دانیم که سپیده چنین کاری را نمی کند، چرا از او چنین کاری را بخواهیم !؟
جیران گفت: تا سپیده که حق مادری بر گردن ستاره دارد هست، من که عمه اش هستم حنایم نزد او رنگی ندارد. نمی توانم با او صحبت کنم و خوب و بدش را به او حالی کنم. شما از سپیده بخواه، اگر او امتناع کرد و یا قبول کرد و از پس این کار بر نیامد، آن گاه من دست به کار می شوم.
خان که تازه متوجه شد خواهرش چه نقشه ای در سر می پروراند، در دل به هوش و ذکاوت او آفرین گفت ولی غرور مردانه اش به او اجازه نداد نظر خود را واضح و روشن بگوید. این بود که وانمود کرد به نیت خواهرش پی نبرده است و گفت: بسیار خوب ! اگر تو این طور صلاح می دانی، ایرادی ندارد. من با سپیده صحبت می کنم و از او می خواهم که با ستاره صحبت کرده و او را به این وصلت راضی کند.
با سلام رفتار خان متفکرانه البته از نوع امروزی است به نظر میرسه خان الان داره زندگی میکنه یه کم دور از عقله مردی در ان زمان دیدگاهی امروزی داشته باشه خان لقب رییس وخان یه منطقه را یدک میکشد به نظرم در مورد ستاره باید سر سخت تره باشه خیلی زود داره کوتاه میاد رفتارش رفتار خانهایی که ما شنیدم نیست در اون زمان بهم خوردن وصلت دو تا خان زاده بسیار زشت ودور ازشان خانوادگی بوده مخالفت با نظر پدر انهم یک خان در مورد امر ازدواج برای یک دختر به سن ستاره بسیارتوهین امیز قلمداد میشده اما همه چیز عادی نشون داده میشه به نظرم در نوشتن شخصیت خان باید بازبینی بشه یه جورایی مثبت نشون دادن چهره خان نباید رسم رسومات ان زمان را به چالش بکشه اینطوری رمان خاصیتش را از دست میده خان رو سرسخت نشون بدهید نباید به این سادگی ها تسلیم خواسته دختر زنش بشه البته من نظرمو گفتم دیگه شما خود استادید
سلام سپیده خانم….
ممنون از دیدگاهتان.در این که نظر شما و سایر کاربران عزیز برای من خیلی مهم و تعیین کننده است، جای هیچ شک و تردیدی نیست و خودتان بهتر می دانید من هم کسی نیستم که فقط تعارف خشک و خالی بکنم و نظر دوستان را بخواهم و اعتنایی هم به نظرات نداشته باشم .ولی فعلا خودم به عنوان نویسنده ی رمان نمی خواهم اظهار نظری در این مورد داشته باشم. قسمت های آینده، پرده از برخی تفکرات و بینش ها و آداب و رسوم بر می دارد.
اما خیلی دوست دارم سایر کاربران در این بحثی که شما آغازگرش بوده اید و بحث خوبی هم هست، شرکت کنند و بیش تر این موضوع توسط شما عزیزان مورد نقد و بررسی قرار بگیرد. مطمئن باشید که نقدهای سازنده ی شما در روند جاری رمان و ادامه ی داستان بی تاثیر نیست.
باز هم از دیدگاهتان و پی گیری مداوم رمان ممنونم.
سلام مجدد سپیده خانم…
قسمت جدید رمان، آماده بود برای ارسال. ولی بر روی دیدگاهت خیلی فکر کردم و نهایتا ویرایشی دیگر بر قسمت جدید رمان انجام دادم.
این را گفتم که کاربران عزیز بدانند من از روی هیچ دیدگاهی سر سری عبور نمی کنم. پس دست به قلم شوید برای نقد رمان و مطمئن باشید که در روند و ادامه ی داستان بی تاثیر نخواهد بود.
سلام سپیده خانم….
حق با شماست. در زمان و مکانی که ستاره زندگی می کند، نه مردان مخصوصا خانها به نظر زنان و دختران اهمیت میدهند و نظرشان را حتی برای ازدواج میپرسند و نه زنان و دختران به خودشان جرات میدهند عرض اندام کنند.
ولی در همه زمانها هستند بزرگانی که سنت شکنی میکنند و اصلا اگر این سنت شکنیها نباشد بزرگی هم پدید نمیاید. اگر همین سنت شکنیها نبود، الان هم زن جماعت حق نطق کشیدن نداشت. سنتها یکباره شکسته نشده اند. مردان و زنان بزرگی مثل خان و سپیده لازم است تا جرقه آن را بزنند.
اگر خان و سپیده هم همان کاری را بکنند که دیگران میکردند که دیگر رمان ارزش نوشته شدن نداشت. مثل اینکه نویسنده قلعه داریون میخواهد اسطوره های داریان را به رخ ما بکشد و راه و رسم درست زیستن و متکی بودن به سنتهای درست و شکستن سنتهای غلط را به ما بیاموزد. با تکیه بر حق و حقوق زنان.
به قول آقای زارع، چرا راه دور برویم کافی است به همین سایت نظری بیندازیم. کسانی در همین سایت موفق هستند که هم ادای احترام به سنتهای درست را بلدند و هم شکستن سنتهای نادرست و دست و پا گیر را !
من احساس میکنم قلعه داریون با سنت شکنیهایش قلعه داریون است نه با به تصویر کشیدن مو به موی رسم و رسومهای عادی و معمولی.
از شما میپرسم: چند نفر مثل امام آمدند و رفتند !؟ فقط یکی امام شد و سنت شکن و بت شکن !
دیدگاه متفکرانه شما خودش نوعی سنت شکنی و همه چیز را دربست قبول نکردن است. خوب کردی این موضوع را عنوان کردی تا روی آن بحث بشود. اگر آقای زارع هم سکوت میکند به خاطر این نیست که از پاسخ گویی عاجز است. می خواهد خود ما به نتیجه برسیم. به این میگویند نقد سازنده.
امیدوارم بقیه کاربران هم سنت شکنی کنند و نقد کنند و فقط تماشاچی نباشند. سایتی که فقط تماشاچی داشته باشد سایت نیست. اگر هم باشد داریون نما نیست. داریون نما یعنی پویایی و پایایی.
فعلا که خبری از کوتاه آمدن نیست. هیچ کدام از طرفین کوتاه نیامده اند. محمد خان و حسن خان و جیران و طاهر در یک صف هستند و عزمشان جزم است برای برپایی مراسم ازدواج ستاره و طاهر در نیمه شعبان. سپیده و نازگل هم در جبهه مقابل صف آرایی کرده اند برای به هم زدن نامزدی ستاره و طاهر و بادا بادا مبارک باد برای ستاره و فرهاد بیچاره که معلوم نیست از دست دسیسه های رضاقلی بیگ جان سالم به در ببرد یا نه.
فرهاد هم که فعلا دست رو دست گذاشته تا کار که از کار گذشت بقیه عمرش رو بشینه و حسرت ندانم کاریهایش رو بخوره ! ستاره هم که فعلا تماشاچیه و گریه و زاریهاشم فقط برای سپیده فلک زده است.
کجای این قصه کوتاه اومدنه ؟
درسته که باید سنت شکنی شود ولی این سنت شکنی ها برای داریون اون زمان صادق نبوده! چرا به گذشته دور سفر کنیم در همین زمان و در همین سایت هم ما شاهد این زورگویی نابهنجار هستیم!
با سلام
وقتی قسمت اول رمان روی سایت درج شد، خیلی خوشحال شدم. منم دوست داشتم مثل بقیه از همون اول پیگیر این داستان پر محتوا بشم و یه جورایی خودم رو پیگیر و درگیر این داستان کنم.
پس شروع کردم به خوندن اما متاسفانه چند خطی بیشتر نخونده بودم که دچار اشفتگی شدم.
احساس کردم یه چیزی داره منو مجبور به سریعتر خوندن میکنه. داستان خیلی خطی و مستقیم روایت میشه.اجازه بدین یه مثال بزنم، اگه به بازیهای کامپیوتری سبک های مختلف نگاه کنیم میبینیم که همگی داستان مخصوص به خودشون رو دارن ولی چگونگی روایت وبه تصویر کشیدن اون داستانه که باعث موفقیت یک اثر میشه بعضی بازیها از یک داستان خطی پیروی میکنن به طوری که بازی کننده رو مجبور به پیروی از اونچه که از قبل مشخص شده میکنن بدون اینکه مخاطب از محیط پیرامون خودش خبر داشته باشه.به عکس بعضی بازی های اکشن هم هستن که علاوه بر محیط خشنی که دارن به بازی کننده اجازه میده واسه چند لحظه طبیعت اطراف رو مشاهده کنه و اونجاست که با توصیف خوبی که از صحنه دارن توی ذهن مخاطب باقی میمونه.
قصه ها و بخصوص داستانهای بلند هم از این قضیه مستثنی نیستن اگه ما توی داستان توصیف خوبی از اشخاص،اشیاع،اماکن و …، نداشته باشیم تبدیل به یه داستان خشک و بی روح میشه که نمیتونه خواننده رو میخکوب خودش کنه و باعث میشه که خواننده به خیلی چیزهای دیگه توجه نکنه. وتبدیل به داستانهایی میشه که مادر بزرگا از قدیم برامون تعریف میکردن.
این یه رمان تاریخیه پس اجازه بدین با یه رمان تاریخی مثل وداع با اسلحه اثر همینگوی مقایسش کنیم. مزمون اصلی وداع با اسلحه حول جنگ و خشونت میچرخه ولی نویسنده از بیان توصیفات غافل نشده در صورتی که داستان قلعه داریون توی یه محیطی رخ میده که پتانسیل زیادی واسه شرح و توصیف اطراف خودش داره که متاسفانه زیاد به این مسئله توجه نشده که همین موضوع یکی از عواملی هست که این اشفتگی رو به وجود میاره. مورد بعدی اینکه، معرفی اشخاص به خوبی و اونطوری که باید باشه صورت نگرفته. بهتر بود پس از ورود هر شخص جدید به داستان یه فلش بک داشته باشیم از سرگذشت همون شخص و چگونگی ورودش به داستان، که نمونه این موضوع رو توی رمان صد سال تنهایی به خوبی مشاهده میکنیم.
این داستان هارو از روی تمسخر و فاصله زیادی که با هم دارن مقایسه نکردم بلکه خواستم بگم که اگه بعضی اصلاحات صورت بگیره و بعضی اشکالات هم رفع بشه چه بسا بتونه در حد یک شاهکار ادبی هم ظاهر بشه چون هم از لحاظ محتوا و هم از لحاظ موضوع این پتانسیل رو داره.
همینجا هم از آقای زارع عذر خواهی میکنم چون نتونستم به طرق دیگری نگارش کنم.
و در آخر هم لازمه بگم این یه نظر کاملا شخصی بود و نیازی به موضع گیری برخی دوستان نیست…
سلام راسپوتین عزیز…
خیلی خوشحالم که رمان دارد توسط کاربران عزیزی مثل شما و سایر کاربران نقد می شود. و باز ممنونم که وقت گرانبهایتان را به نقد این اثر ضعیف و قلم ناتوان من می دهید.
در کل، چیزی که مرا به نوشتن و قلم زدن در داریون نما وا می دارد، عشق و علاقه ی وافری است که به زادگاهم و مردم فهیم و آگاه آن دارم و همین احساس وظیفه مرا مثل بقیه کاربران عزیز به نوشتن وا می دارد.
این اولین رمان بلندی است که می نویسم و فعلا تخصص زیادی هم در این کار ندارم که البته فکرهایی برای کسب تخصص و تجربه دارم که بماند.
خودم هم تا حدودی به نقایص و ایرادهای کار، واقفم و در تلاش برای رفع آن ها هستم. ولی خیلی از ایرادها و نقایص را نه نویسنده ی ضعیفی چون من که خوانندگانی که از بیرون با زوایای متفاوت و دید بازتر به آن می نگرند، متوجه می شوند. و من، همواره این نکته را به کاربران عزیز یادآور شده ام.
شما به قلم ضعیف من نگاه نکنید، بلکه به اثری نگاه کنید که قرار است پس از اتمام و بازنگری و ویرایش کلی، اولین رمان شهرمان باشد.
پس هم چنان کمک کنید و با نقدهای سازنده اتان مرا در این مسیر دشوار یاری رسانید.
حقیقتش را بخواهید من هم روز اول که نوشتن رمان را شروع کردم روی کاربران حساب کرده بودم و توقع داشتم بدون ملاحظه ی نویسنده و رودربایستی گام به گام با من همراه باشند ولی ظاهرا توقع من بیش از اندازه بوده است. هر چند گه گاه برخی کاربران به این امر می پردازند.
مطمئن باشید بر روی نقدهایتان، تفکر و تامل می کنم و اگر عمری باقی باشد، هم در روند ادامه ی داستان و هم در ویرایش و بازنگری نهایی مد نظر قرار خواهم داد. پس هم چنان نقادانه به رمان بنگرید و مرا در این راه پر نشیب و فراز یاری نمایید.
یک پرسش هم از شما عزیز دل برادر دارم که اگر نقدهایتان ادامه دار بود، به وقتش خواهم پرسید.
باز هم ممنونم و پویایی و پایایی را برایتان آرزومندم و من هم بابت طولانی شدن معذورم..
سلام استاد عزیز.
خوشبختانه شما مثل بقیه دوستان نیستید و از روحیه بسیار نقد پذیری برخوردار هستید.
ولی متاسفانه بسیار فروتن و متواضع هستید جوری که شخص بنده خجالت میکشم در مورد مطالب شما نظر بدم.
نقد خوبه مخصوصا در مورد مطالب ادبی اما چه بهتر که در مقابل دفاعیه ای هم صورت بگیره تا این روند( عیب یابی و انجام اصلاحات) ادامه داشته باشه.
یه سری نکات دیگه هم هست که انشالله در ادمه قسمت های بعد ذکر میکنم.
با تشکر از شما بخاطر انگیزه ای که برای شروع کار و به اتمام رسوندن اثر دارید.
پاینده باشید.
سلام راسپوتین عزیز…
من زیاد هم متواضع و فروتن نیستم…. آخه ما همه جزو یه خونواده ایم. خونواده ی داریون نما. وقتی هم حرفی میزنیم خدای ناکرده قصد و غرضی که نداریم. نمیخوایم حرف خودمونو به کرسی بنشونیم که! میخوایم کنار هم و با هم و برای هم باشیم. به همین راحتی. پس من جلیل زارع باید بدونم که وقتی خودم یا مطالبم رو نقد میکنن، دوستم دارن و برام ارزش و احترام قائلن، گرنه لزومی نداشت وقت صرفم کنن.
اما این که می فرمایید،باید در مقابل دفاعیه ای هم صورت بگیره هم در حالت کلی درسته. من هم برای خودم دفاعیه هایی رو تو آستین دارم ولی گاهی وقتا اگه بریزمشون رو دایره، ادامه ی داستان لو میره. میفهمی چی میگم که ؟
یه سطر مونده به آخر جوابیه منو دوباره نیم نگاهی بندازید !
“یک پرسش هم از شما عزیز دل برادر دارم که اگر نقدهایتان ادامه دار بود، به وقتش خواهم پرسید.”
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل !
این طوری ها هم نیست ! من گاهی فورا نقدها رو جواب میدم، گاهی هم به نوعی به تاخیر میندازم. که در این طور مواقع یا میخوام بقیه هم میدون داشته باشن برای نقد نظر شما و یا این که الان وقتش نیست !
ادامه ی داستان خیلی چیزا رو که الان نمیخوام بگم معلوم میکنه و مسلما نظرات منتقدانه ی شما کاربران در آن کاملا موثره. این طوری هاست عزیز !
شاد باشید…
سلام آقای زارع
حالا که دوباره این جمله رو تکرار کردین خیلی کنجکاو شدم که هرچه سریعتر بفهمم که اون سوال چی میتونه باشه.
از اونجا که نظر من در مورد نحوه نگارش داستان بود در واقع فکر میکنم دفاعیه ای هم اگر در این رابطه صورت بگیره مربوط به موضوع کلی داستان نخواهد بود و منجر به لو رفتن ادامه داستان و از تب و تاب افتادن ماجراهای بعد نخواهد شد.
به هر حال من هم به نظر شما احترام میزارم.
امیدوارم بتونیم در اینده بحث های خوبی راجع به این موضوع داشته باشیم، چون باعث میشه به تجربه من هم در این زمینه افزوده بشه چون داستان نویسی یکی از علاقه مندی های خود من هم هست.
سلام ستاره جان در مورد نظر شما باید چند نکته را یاد اوری کنم شما از سنت شکنی گفتید کاملا درست اما نه همه ی شخصیت های اصلی رمان همیشه یه نفر سنت شکنی میکنه خیلی مخالفت میشه اذیت میشه حرفهای متفاوتی در نکوهش این عمل شنیده میشه اما بحث من اینجاست که در این رمان همه دارن سنت شکنی میکنند ازستاره گرفته تا خان که برعکس رسم رسومات عمل میکنه سپیده که در زمانی که به زنان حتی اجازه ساده ترین کارها داده نمیشد بسیار پرداخته شده فرهاد نازگل همه ساده سنت های که سالها برجا بوده را دارند زیر پا میگذارند این کاملا غلطه نکته دوم شما ازامام گفتید امام ازبچگی روی اعتقاداتش پا نگذاشت هیچوقت عوض نشد همیشه اعتقاد قوی ودینی داشت مقایسه به نظر من درست نیست اما خان داره به رسم رسومات گذشته ها پشت میکند شما سن خان هم در نظر بگیرید جوان نیست که یخواهد سنت شکنی کند او نماینده مردمی که این رسم رسومات برایشان جایگاه مقدسی داشته ونکته سوم یکی از اهداف نوشتن رمان پرداختن به رسم رسومات فراموش شده وحتی غلط گذشته است نویسنده میخواهد سخن از رسومی بگویید که سالها اجرا میشده از چالش های که جوانان ان زمان با هاشون روبرو بودند و ایده ی که سر داشته اند تا رسوم را هرچند سخت اما تغییر دهند بگویید ونکته اخر بگذارید رمان در زمان اصلی اتفاق بیفتد باید رمان مث ماشین زمان ما را به گذشته برگرداند حس کنیم در داریون قدیم هستیم نه امروز فراموش نکنیم با تشکر
سلام سپیده جان.داره جالب میشه. راستی راستی داریم همه چی رو نقد میکنیم و این خیلی خوبه. فکر کنم آقای زارع هم همین رو میخواد.مطمئنم با کسی که نمیدونه داستان چی به چیه رو به رو نیستم.قطعا شما هم مثل من مو به موی داستان رو خوندید. و این به کار و کاسبی نقد منتقدانه رونق میده.
به نظر من تا اینجای داستان فقط یه سنت شکنی شده. اونم از ناحیه سپیده. خان، هم سپیده رو خیلی دوست داره، هم خیلی رو حرفهاش حساب میکنه.خیلی هم نمیخواد باهاش دربیفته.این خاصیت عشق و باور داشتنه طرف مقابله. ولی با وجود این وقتی پای رسم و رسومات و قول و قرارها پیش میاد محکم رو حرفش می ایسته. منتها با شگرد و سیاست خودش. اگه قرار باشه یه خان با درک و شعور هم مثل یه خان متکبر و مغرور مثل والی شیراز عمل کنه که دیگه فرق بین خوب و بد تعریف نمیشه !
خان میدونه با کی طرفه و دقیقا هم میدونه داره چکار میکنه. تسلیم هم نشده و شاید برای اولین بار به خاطر اعتقادات و سنتها با سپیده عزیزش هم در افتاده. مثل بیش تر مردهای اون موقع تا حالا حتی یه بار هم پای درد دل و صحبت های دخترش ننشسته.
جیران هم همین طور. داره با پنبه سر میبره و حتی رطب خورده، منع رطب هم میکنه ! نازگل هم که دلسوزی خواهرانه داره. یه زن بی غل و غش و نازک نارنجی و احساساتی ! ستاره هم که تا الان تقریبا تسلیم بوده و سنت رو پذیرفته و به خاطر همین هم هست که الان علی رغم میل باطنیش نامزد طاهره. اگه هم تازگیها یه کم شهامت پیدا کرده متاثر از منطق سپیده هست ! طاهر هم که با ترفندهای خاص خودش داره کارش رو پیش میبره. فرهاد هم که داره قشنگ و تر و تمیز نقش جوانمردهای اون زمان رو بازی میکنه ! و چوبش هم خورده و میخوره !
این وسط فقط سپیده هست که صد در صد سنت شکنی میکنه و پای همه رو آهسته آهسته و به مرور به میدون مبارزه میکشونه و از همین الان هم داره چوب اعتقاداتش رو میخوره ! .
من مطمئنم آقای زارع داره با این کاراش مقدمه ی عواقب این سنت شکنی رو گوشزد میکنه. فعلا هوا ابریه ! حالا کو تا بباره !؟
حالا دیگر نوبت شماست بفرمایید !
از سر شب تا الان مشغول خوندن داستان بودم چون میخواستم این عقب افتادگی رو جبران کنم.خب مثل اینکه الان تموم شده.
چندتا پیشنهاد دارم:
اول اینکه بهتره نویسنده پیش خودش فرض کنه که قراره در آینده از روی همین داستان و عینا طبق اونچه که نوشته شده یه فیلم ساخته بشه پس بهتره اونو مثل فیلنامه نوشت که یه جورایی به جذاب تر شدن ماجرا کمک میکنه.
مورد بعدی اینکه مکالمه بین اشخاص علی اخصوص گفتگوهای دونفره بسیار یکنواخت پیش میره به این صورت که اول هر مکالمه از جمله های تکراری مثل : خان گفت: . جیران گفت: . دوباره خان گفت: . جیران گفت: .
بهتر بود واسه رفع این یکنواختی اول هر گفتگو از علامت گیومه استفاده میکردیم بدون اینکه اسمی از شخصیت گوینده برده بشه اینطوری ناخوداگاه باعث توجه بیشتر خواننده میشه.
ویا به عنوان مثال میتونستیم بگیم: خان از حرف جیران شوکه شده بود دستش را به کمر زد و با لحنی…. گفت. جیران همینطور که مظطرب بود و قدمهای تند و کوچک بر میداشت گفت: . خان ساکت مانده بود. جیران ادامه داد.
به هر حال این چند مورد بود که هم به سینمایی تر شدن داستان کمک میکنه و هم دیالوگ ها رو از حالت خشک بودن و یکنواختی در میاره.
امیدوارم که قسمت به قسمت شاهد بهتر شدن و دلچسب تر شدن داستان باشیم.
شب بخیر.
سلام. من فکر میکنم نوشتن برای داریون نما و داریونی جماعت با این کاربرای پی گیر و با انگیزه بهترین راه برای ارتقای فرهنگ داریونه.
سلام …
جا داره از کاربران عزیز منتقد که نام نمی برم تا خدای ناکرده کسی از قلم نیفته تشکر و قدردانی شود.
و اما تشکر از عزیزانی که تا حالا نقدهاشون نصیب این قسمت از رمان شده :
سپیده، ستاره، نازنین، بی دل و راسپوتین عزیز…
تاريخچه الماس درياي نور- قطعه الماس معروفي است به وزن هشت مثقال موسوم به درياي نور كه درسنه 930 هجري كه محمد بابر شاه پادشاه معروف گوركاني هند پسر خود محمد همايون شاه را به فتح اكره از بلاد هندوستان فرستاد در موقع تسخير آن شهر بكرماجيت نامي كه از اولاد حكام كواليار بود اين الماس را به محمد همايون تقديم كرد و مدت دويست و بيست و يك سال اين قطعه الماس معروف با يك قطعه الماس ديگر موسوم به كوه نور جزو نفايس دربار سلطنتي هندوستان بود.
كوه نور پس از ضعف سلاطين هندوستان به پادشاه لاهور تعلق گرفت و از آنجا به دست سلاطين انگلستان افتاد و اينك جزو جواهرات سلطنتي دربار لندن است و درياي نور را نادرشاه به ايران آورد و در جزو اموال سلطنتي ايران بود.
خواستگاري نادر شاه از امپراتريس روسيه!
هنگامي كه گروهي از بازرگانان روس با ” اجناس نفيسه و امتعه و اقمشه “؛ نزد نادر بار يافته بودند؛ ” … در حين حضور نواب صاحبقران از جماعت تجار و احوال و پرسش پادشاهي آقا بانو ( منظور آنا ايوانوانا مي باشد. ) نمودند كه زن چگونه پادشاهي مي كند؟ و اركان دولت او چگونه خدمت مي نمايند؟ ايشان گفته بودند كه پادشاهي ما به ارث مي باشد؛ از زمان عيسي تا حال آباء و اجداد ما ذكوراً و اناثاً خدمت آن درگاه مي نمايند؛ خواه زن باشد و خواه مرد كه از ما طايفه خللي راه نمي يابد. نواب صاحبقران فرمودند كه چه شود كه بين ما و آن عقد ازدواج رو نمايد كه دولت يكي شود. تجاران عرض؛ كه مژده بهتر از اين نمي باشد. ”
هنگامي كه نمايندگان نادر نامه و پيشكش هايي از وي نزد ” آقا بانو ” بردند و امپراتور از پيشنهاد نادر مبني بر ” اتحاد و يگانگي و مواصلت فيمابين زهره و مشتري ” آگاه شد در پاسخ چنين نوشت:
” ما مملكت و خود را به هيچ وجه از تو دريغ نداريم؛ اما لازم مواصلت چنان است به مذهب حضرت عيسي ( ع ) كه داماد وارد حجله ناز مي گردد. هر گاه شما اراده اتحاد و يگانگي داريد بايد چند يومي به عنوان ملاقات وارد اين ديار گرديد و با هم نمك خورده بعد اليوم نظر به خواهش شما معمول خواهم داشت.
از كتاب نخستين روياروييهاي انديشه گران ايران با دو رويه تمدن بورژووازي غرب از دكتر عبدالهادي
سلام علی جان…
ممنون از شما که گاه و بی گاه تاریخ وقایع زمان رمان قلعه داریون را به زیبایی به تصویر می کشید.
هم چنان پویا و پایا باشید عزیز دل برادر…
سلام آقای زارع
من نظرات خودمو راجع به اون مطالبی که خواسته بودید فرستادم روی سایت اما دلیل اینکه نمایش داده نشده رو نمیدونم.
خواستم اطلاع بدم یه وقت فکر نکنید سستی از من سر زده.
سلام ایمیل شما جهت ارتباط مستقیم با آقای زارع به ایشان ارایه خواهد شد. بهتر است نوشته های شما درباره رمان بین خودتان و آقای زارع باشد و ان شاالله نتیجه آن همگانی شود.
سلام اقای علی زارع
چرا کم پیدایی و کامنت نمی نویسید ؟
آیا انلاین بودن شما هم مثل من کوپنی است ؟
راستش بگو !!!!
سروش جان دوست گرامي سلام
هميشه به ياد شما عزيز هستم
اين روزها مشغله هايي دارم كه استاد جليل زارع هم از ان با خبر است انشاله از اواخر بهمن ماه در خدمت تمام دوستان عزيز هستم.
با اينكه هر روز مطالب سايت را ورق ميزنم و از نظريات تمام كاربران عزيز استفاده مي كنم
علي زارع