داريون در قابهمه
داریون در قاب بهار+تصاویر
منطقه داریون همیشه زیباست؛ چه بهارش باشد،چه تابستان،چه پاییز و چه زمستان.
اینجا داریون است به وقت بهار. صدای ما را از جایی می شنوید که زمانی قطب تولید گندم بود.
این عکسها را نازنین داریونی برای داریون نما ارسال کرده است. با هم می بینیم و لذت می بریم.
سلام و باز هم سلام و سلام…
چه قدر خوشحال شدم از این حرکت و اقدام پسندیده، خدا می داند. مطمئن باشید با دیدن این تصاویر زیبا مخصوصا تصویر واقعا زیبای غار سنگ سوراخی، امشب تا صبح شارژ شارژم.
ممنونم از متولی داریون نما و نازنین داریونی که به این زیبایی جاذبه هایی از زادگاهم رو به تصویر کشیدند و خاطرات دور و دراز را در من تداعی کردند.
بازم ممنون و متشکرم. خسته نباشید و به این کار بسیار پسندیده و مسلما پر طرفدار ادامه بدید. شب خوش…
سلام
عکسهای زیبا ودرعین حال قابل تامل هستند.ممنون از زحمت شما.
زیبا با تداعی هزاران خاطره
زیبا بود ممنون ماکه سیزده نرفتیم شما بردیمون سیزده
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،
شاخههای شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید،
برگهای سبز بید،
عطر نرگس ، رقص باد،
نغمة شوق پرستوهای شاد،
خلوت گرم کبوترهای مست …
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار!
خوش به حال چشمهها و دشتها،
خوش به حال دانهها و سبزهها،
خوش به حال غنچههای نیمه باز،
خوش به حال دختر میخک ـ که میخندد به ناز ـ ،
خوش به حال جام لبریز از شراب،
خوش به حال آفتاب.
ای دل من، گرچه ـ در این روزگار ـ
جامة رنگین نمیپوشی به کام،
بادة رنگین نمیبینی به جام،
نقل و سبزه در میان سفره نیست،
جامت ـ از آن می که میباید ـ تهی است،
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم!
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب!
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار.
گر نکوبی شیشة غم را به سنگ؛
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ!
سهراب سپهری
سلام
سپیده هی غر بزن
سلام
از این که با دیدن این تصاویر حس خوبی به همه شما منتقل شد خوشحالم…
بهار می آید
دنیا عوض می شود
اما آمدن بهار مهم نیست
مهم شکفتن گل ها در قلب توست
سلام…
شما استعداد خوبی در تصویر برداری دارید. عکس های خوب و حرفه ای گرفته اید. خسته نباشید.
خوشحالیم که عکاس دیگری هم به جمع عکاسان داریون نما اضافه شد. مخصوصا که از طایفه ی حوا هم هست.
حالا که شروع کرده ای ترمز نکن ! ادامه بده. منطقه ی داریون مناظر طبیعی زیادی دارد. اگر برایت امکان دارد پا را از شهر داریون فراتر بگذار و روستاها و طبیعت اطراف را هم بی نصیب نگذار. بندهای کربال مثل بند فیض آباد، آماده و قبراق منتظر تصویر برداری و نماهنگ های عکاسان و فیلم برداران داریون نماست.
داریون نما نباید با وجود امثال شما در این مقوله بی بضاعت باشد.
داریون نما کم عکاس و تصویر بردار و نماهنگ ساز ندارد. شما، قربانی، علی زارع، علی مختاری، تربری، ناصر بذرافکن، ارج زاده، ظهرابی، یوسف بذرافکن و خیلی های دیگر.
جوانانی مثل حامد کاشفی و مصطفی زارع هم دست به دوربین هستند. باید همه دست به دست هم بدهیم و داریون نما را در زمینه های مختلف غنی کنیم. نشستن و دست روی دست گذاشتن در خور کاربران فهیم و آگاه و هنرمند داریون نما نیست.
منتظر کارهای بعدیتان می مانیم.
هم چنان پویا و پایا باشید…
سلام شما لطف دارید، البته در عکاسی آماتورم ولی عمیقا به عکاسی علاقه دارم، ان شااله در اولین فرصت ممکنه اگر عمری باقی ماند این مناظر را به تصویر می کشم…
سلام نازنین جان. عکس های بسیار بسیار زیبا و خاطره انگیزی است. مرا برد به گذشته ها. به آن دور دورها. شاید هم به عالم رویا. اشکم را در آورد. مرسی عزیزم. خانم ها دست به کار نمی شوند وقتی هم می شوند این طور سنگ تمام می گذارند. دست خوش نازنین خانم.
سلام ستاره جان از لطفت بی نهایت ممنونم.کاری نکردم، کمترین وظیفه ای بود که می توانستم انجام بدهم…
ای بابا کجا غر زدم حساب سهراب را پای من نگذارید این یکی غر نبود باور کن
خداوند نزدیک است
اگر روزی دلم گرفت یادم باشد
که خدا با من است،
که فرشته ها برایم دعا میکنند،
که ستاره ها شب را برایم روشن خواهند کرد.
یادم باشد که قاصدکی در راه است،
که بهار نزدیک است،
قشنگ بود, خشته نباشید
سلام
دست شما دردنکنه ،زیبا هستند ومیشه با 4 تصویر یه داستان ساخت!
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
سلام شیوا جان شما لطف دارید…
سلام شیوا خانم
میبینم خیلی عارف شدی به سلامتی برو بچ !
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
سلام كاش واسش قصه نوشته بودي ؟
به یاد خاطرات گذشته :
این بار مو به مو مثل گذشته ها
باز از خودت بگو مثل گذشته ها
ای نازنین من لب باز کن بگو
از عشق، آرزو، مثل گذشته ها
من تشنه ی توام بر من ببار باز
یک لحظه گفت و گو مثل گذشته ها
چشم شما مرا آتش کشیده باز
در قاب رو به رو مثل گذشته ها
حالا که نیستی سر باز کرده است
این بغض در گلو مثل گذشته ها
نه خسته نیستم گرم شنیدنم
باز از خودت بگو مثل گذشته ها
روزگار کهنه ام یادش بخیر
آنهمه شور و شرر یادش بخیر
طفل بودم بر لبم فریادها
آن سکوت ذهن ها یادش بخیر
چرخ می چرخید آرام و صبور
آن معلق ها شدن یادش بخیر
از تمام شهر و ناهنجارها
لی لِی عصرانه ام یادش بخیر
می تراویدم ز باران و ز برف
آسمان آبی ام یادش بخیر
از تمنای یخی اندر بهشت
آن دعاهای سحر یادش بخیر
اندکی بودم ولی بی منتها
بیدل از جرم و ریا یادش بخیر
من نمیدانم چه شد حالا کجاست؟
خنده مستانه ام یادش بخیر
هر چه عمرم رفت گویی دل برفت
پاکی و صدق و صفا یادش بخیر
روزگارم رفت قد افراشتم
آن نهال کودکی یادش بخیر…
عاشقی روح مرا آزرده است
خنده هایم را ز پیشم برده است
عاشقی را می توان تحقیر کرد؟
عاشقی را می شود زنجیر کرد؟
عاشقی تقصیر یک پیغام نیست
صحبت از آن دانه و این دام نیست
عاشقی یک اتفاق ساده نیست
صحبت از دل بردن و دلداده نیست
عاشقی یک کلبه ی ویرانه نیست
صحبت از شمع وگل و پروانه نیست
عاشقی تصویر یک پاییز نیست
یک شب سرد و ملال انگیز نیست
عاشقی چیزی برای هدیه نیست
طرح دریا و غروب و گریه نیست
عاشقی یک نامه و نقاشی بیجان که نیست
عکس قلبی خورده تیر
قطره های خون میان آن که نیست
عاشقی روییدن یک غنچه در باران که نیست
هرچه می گویند این و آن که نیست
عاشقی تنهای تنها یک تب است
بی تو مردن در سکوت یک شب است
کاش ميشد عشق را در گرمي صحرا سرود
در پس زيبايي چشم کبوترها سرود
در نگاه پر ز اشک غنچه ي آلاله ها
در ميان موج خسته در دل دريا سرود
کاش ميشد زندگي را لحظه اي خوشنود ديد
عشق را در لابه لاي اين قشنگي ها سرود
کاش میشد بار دیگر سرنوشت از سَر”نوشت
کاش میشد فی البداهه هر چه را از بر نوشت
عشق یعنی یکزمان بارانی و طوفان شدن
در کنار قاصدک رقصیدن و پرپرشدن
عشق یعنی در عمیق قلب او ساکن شدن
یا که در دامان او افتادن و بیجان شدن
عشق یعنی در پی نفسانیت راهی شدن
از فراز کوهها بگذشتن و پیدا شدن
کاش میشد داستان زندگی را بی غلط
در کنار موج دریا روی ساحل ها نوشت
کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود
کاین همه ایکاشها بر دفتر دلها نوشت
کاش می شد لحظه ها را رام کرد
قلب تشویش مرا ارام کرد
کاش می شد با چکاوک ها پرید
عشق را با لحظه ها هم گام کرد
کاش می شد با ستاره یار بود
هر شکسته قلب را دلدار بود
کاش می شد کوچه ا……ب را
رود اطرافش همش گلزار بود
کاش می شد عشق را تفسیر کرد
لحظه های گریه را تهدید کرد
کاش می شد در نگاه دوستی
لحظه ی دیدار را تجدید کرد
سرنوشت از سرنوشتِ سرنوشت
طرح شادی بر رخ فردا کشید
میروم تا سرزمین ارزو
تا بپرسم خانه ی دریا کجاست
کاش می شد کاش ها ممکن شود
یا عبور دردها ساکن شود
کاش می شد بار دیگر سرنوشت
مشق ما را طور دیگر می نوشت
کاش می شد اشک را تهدید کرد
مدت لبخند را تمدید کرد
کاش می شد در میان لحظه ها
لحظه دیدار را نزدیک کرد
کاش می شد سرزمین عشق را
در میان گام ها تقسیم کرد
کاش می شد با نگاه شاپرک
عشق را بر آسمان تفهیم کرد
عشق را گو بهتر است معنا کنم
بعد معنا مرهم ِ دل ها کنم
عشق یعنی دست هایم مال توست
چشم های خسته ام دنبال توست
عشق یعنی ما گرفتار همیم
دوستدار و هم طرفدار همیم
هر چه می خواهد دلش آن می کند
می کشد ما را و کتمان می کند
عشق یعنی بر دلی چیره شدن
دست از جان شستن و مجنون شدن
عشق غیر از تاولی پردرد نیست
هر کس این تاول ندارد مرد نیست
آمدم تا عشق را معنا کنم
بلکه جای خویش را پیدا کنم
آمدم دیدم که جای لاف نیست
عشق غیر از عین و شین و قاف نیست
کاش می شد با دو چشم عاطفه
قلب سرد آسمان را ناز کرد
کاش می شد با پری از برگ یاس
تا طلوع سرخ گل پرواز کرد
زندگی یک بازی شطرنج نیست
تا که با کیش کسی ماتش شوی
کاش می شد با کمی صبر و وقار
آدم مظلوم را مسرور کرد
کاش می شد هیچ شب تنها نبود
فی البداهه شعر را تنها سرود
مشق تو با شعر من یک فرق بود
زانکه وزن شعر ها یک سو نبود
کاش میشد بخششی اهدا کنی
زین سبب تسلیم مَشقم با درود