دل نوشته هاهمه

به بهانه روز مادر؛قربونت برم …

جلیل زارع|

این دلنوشته را هم عینا بدون هیچ تغییری از دفتر خاطراتم بیرون کشیده ام. تاریخ ندارد. ولی احتمالا مربوط به یک سالی بعد از آزادی آزادگان عزیز هست. شاید کمی قبل از فوت مادرم :

« امروز، روز مادره. دیشب تا صبح خواب به چشمم نرفت. دائم بالای سر مادر می رفتم. تو چهره ی مهربون و معصومش نگاه می کردم. دقت می کردم و وقتی می دیدم نفس می کشه، خیالم راحت می شد و به رختخوابم بر می گشتم و می خوابیدم. راستش، خیلی می ترسیدم. می ترسیدم خدای ناکرده، زبانم لال، اتفاقی براش بیفته.

تازه دیروز از بیمارستان مرخص شده. چند روز پیش بازم حالش بد شد. مثل خیلی وقت های دیگه. فکر کردم بازم فشار خونش بالاست. مثل همیشه بالای ۱۸ و ۱۹ و ۲۰ . سریع رفتم دنبال آقای شکری. آقای شکری اومد بالای سرش. معاینه اش کرد. نور انداخت تو چشماش و مثل این که چیزی از تو چشماش مشاهده کرده باشه منو کنار کشید و آهسته گفت : « سکته ی خفیف داشته. سریع برسونش بیمارستان. »

با عجله از خونه زدم بیرون. سواری گیرم نیومد. یکی از مینی بوس های داریون رو دربست کرایه کردم و اوردم خونه. سوارش کردیم و بردیمش بیمارستان نمازی. به توصیه ی آقای شکری، سریع بستریش کردن.تازه دیروز از بیمارستان مرخص شده. حق دارم نگرانش باشم.

قبل از جنگ، برادر بزرگم خلیل با خونواده، ساکن خرمشهر بودن. منم اونجا کار و زندگی می کردم. بعد از سقوط خرمشهر، مجبور به مهاجرت به شیراز شدیم. ولی شش ماه بعد، ۱۶ فروردین سال ۱۳۶۰ یه کامیون جلو آرامگاه سعدی، برادرم رو زیر گرفت و تو سن ۳۲ سالگی جوونمرگ شد. از اون موقع به بعد، مادرم که هنوز داغ دار پدرم بود، یه چشمش اشک شد و یه چشمش خون. دی ماه ۱۳۶۵ هم که خبر مفقودی کوروش رو بهمون دادن که دیگه هر دو چشمش شد کاسه ی خون.

خون می گریید و زار زار می نالید. دل سنگ براش کباب می شد چه برسه به آدمیزاد و اون هم من که پسرش هستم.

اسرا هم یکی یکی اومدن ولی از کوروش من خبری نیست. کجایی یوسف گمگشته ی برادر، که مادر از فراقت یعقوب وار خون می گرید !

صبح زود، وقت نماز، بازم رفتم سراغ مادر. چشماشو باز کرد. گفتم : « نه نه ! امروز روز مادره. روزت مبارک. »

پیشانیش رو بوسیدم و هدیه ای رو که براش گرفته بودم بهش دادم و بعد گفتم : « یه چیزی ازم بخواه نه نه ! هر چی بخوای برات آماده می کنم. تو جون بخواه تا تقدیمت کنم. »

گفت : جونت سلامت نه نه ! من جز سلامتی شما هیچ چی نمیخوام. »

گفتم : « تعارف نکن نه نه. بگو ! هر چی دلت میخواد بگو ! امروز، روز توست. »

اشک تو چشماش جمع شد و گفت : « نه نه ! میتونی کوروشم رو پیدا کنی ؟ »

بغض گلوم گرفت. گفتم : « پیداش می کنم نه نه ! حتما پیداش می کنم. شده دنیا رو زیر و رو کنم پیداش می کنم. قول میدم نه نه . قول میدم. ولی حالا یه چیزی بخواه که الان بتونم انجامش بدم. »

گفت : « نه نه ! فقط اگه میتونی ببرم سرچشمه. سر قبر بچه ام. دلم براش تنگ شده. میدونی چند روزه نرفتم سراغش؟ »

بازم پیشونیش رو بوسیدم و گفتم : « چشم نه نه ! نماز بخونیم، صبحونه بخوریم، چشم خودم نوکرتم. می برمت. فقط تو غصه نخور. برای قلبت خوب نیست. »

و همین طور هم شد. بردمش سرچشمه. اول رفت سر قبر پدرم؛ کلی از بی وفاییش گلگی کرد. از این که تنها رفت و اونو تو این دنیا با داغ بچه اش تنها گذاشت. بعد هم رفت سر قبر خلیل.

بغضم ترکیده بود. نمی خواستم مادر اشکامو ببینه. گفتم : « نه نه ! اجازه میدی برم زیارت امامزاده ابراهیم و بر گردم ؟ »

گفت : « برو نه نه ! فقط مواظب باش پات جایی گیر نکنه زمین بخوری! »

گفتم : « چشم نه نه، مواظبم. »

وقتی برگشتم، با دیدن مادر، داغون شدم. آتیش به جونم افتاد. گر گرفتم. مادر، خودش رو، رو زمین کنار قبر خلیل ولو کرده بود و با نوای نینوا گریه می کرد. گریه نمی کرد، زار می زد. زار نمی زد، ضجه می زد. نمی نالید، شیون می کرد. برای کوروش عزیز گریه می کرد. داشت از خلیل گله می کرد که چرا بلند نمیشه و کوروشش رو پیدا نمی کنه.

اون قدر وحشتناک شیون و زاری می کرد که نتونستم روی پاهام بند بشم. به زانو در اومدم و افتادم رو زمین. سر و صورتش رو غرق بوسه کردم. قربون صدقه اش رفتم. اومدم چیزی بگم که بغضم ترکید و اشکم سرازیر شد و راه نفسم رو بست.

کاش میتونستم بهش بگم مادر، من همه جا رو دنبال کوروشت گشتم ! کاش میتونستم بگم مادر، من خاک شلمچه رو بارها و بارها برای یافتن یوسف گمگشته ات شخم زدم ! کاش میتونستم بگم مادر، من همه ی اجساد مطهر شهدای بی نام و نشون عملیات کربلای پنج رو برای یافتن عزیز دردونه ات بو کشیدم. کاش میتونستم بگم مادر، من همه ی فیلم های اسرای جنگ رو دیدم ! کاش میتونستم هر چی دیدم و شنیدم و بو کشیدم و هر چی تو دلم هست رو بیرون بریزم و بهش بگم !

ولی قلبش مریضه. طاقت شنیدنش رو نداره. بذار تو دل بی صاحب خودم بمونه. صبر می کنم تا به وقتش. پیداش می کنم. به مادرم قول دادم، اونم روز مادر. پیداش می کنم. به خدا پیداش می کنم. به جون خودش که اگه اون نباشه میخوام دنیا نباشه، پیداش می کنم.

مثل روز برام روشنه که بالاخره یوسف گمگشته ی ما هم پیدا میشه. راضیم به رضای خدا. هر چی اون بخواد. من چه کاره ام. اختیار همه ی ما دست اونه. هر چی خودش بخواد.

مادر، وقتی گریه منو دید، هول ورش داشت. آروم شد. سریع اشکاشو پاک کرد و گفت : « نه نه ! اگه خلیل نیست، اگه کوروشم گم شده، شما هستید. جلیل من هست. غصه نخور نه نه ! تا شما رو دارم غمی ندارم نه نه ! »

قربونت برم مادر، که به خاطر دل ما بچه هات از دل خودت هم میگذری. نفست رو تو سینه حبس میکنی تا صدات در نیاد. جلو ریزش اشکات میگیری، فقط به خاطر این که بچه ات اشک نریزه.

روزت مبارک مادر ! روزت مبارک…

60 دیدگاه

  1. مث همیشه زیبا اما اینبار تزیین شده بانام مادر بسیار زیبا خواندنی بود با احساس بسیار هم بر دل مینشست به قولا
    هر آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.

  2. می گویند قلب هر کس به اندازه ی مشت بسته ی اوست اما من قلبهایی را دیده ام که به اندازه دنیایی از محبت عمیقند. دلهای بزرگی که هیچگاه در مشتهای بسته جای نمی گیرند ؛ مثل غنچه ای با هر تپش شکفته می شوند. دلهای بزرگی که مانند کویر نامحدودند و تشنه اند تا اینکه ابر محبت ببارد.

  3. مادر عزیزم ،وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد.

  4. مادرم
    کودکانه دوستت دارم
    کودکانه محتاج مهرتم…
    من برای آغوش پر مهرت همیشه کودکم
    دست منو ول نکن که من هنوز هم بدون تو زمین میخورم …

    تبلور عشق روزت مبارک …

  5. چون او به جهان کم است و او این همه است
    یک واژه ساده نیست یک عالمه است
    هم دختر و هم همسر و هم مادر عشق
    اینها همه هیچ فاطمه فاطمه است
    ولادت حضرت فاطمه(س) گراميباد

  6. هر زمان كه به آغوشی نیاز دارم آغوشت به روی من باز است . زمانهایی را كه به وجود یك دوست نیاز دارم دلت می فهمد . زمانی كه به آموختن درسی نیاز دارم چشمان بخشنده ات حالتی سختگیرانه و جدی به خود می گیرند . قدرت و عشق تو مرا هدایت كرده و بال پرواز من بوده است . مادرها در هر زمانی و هر مكانی و هر شرایطی كه فرزندانشان به وجود شان نیاز دارند حاضرند حتی زمانهایی كه اصلاً فرزندان دوست داشتنی نیستند .

  7. میشــــه اسـم پاکتو
    رو دل خـــــدا نوشت
    میشه با تو پر کشید
    تــــوی راه سرنوشت
    میشـــه با عطـر تنت
    تا خــــود خـدا رسید
    میشــه چشــم نازتو
    رو تن گلهــــا کـشید
    مادرم جـــــونم فـدات
    برم قــــربــون چشات
    تو اگــــــــه نگام کنی
    جون میدم واس نگات

  8. دلم خوش نیست،مدتهاست مادر
    گل دلبند تو تنهاست مادر

    چرا در پای او آبی روان نیست
    چرا اطراف او صحراست مادر

    قناری های محبوبش کجایند،
    قفس؛این قصه ی دنیاست مادر!

    نسیمی از بهشت زیرپایت
    برایش مثل یک رویاست مادر

    چرا رویای ما رویاست مادر
    چرا فردای ما فرداست مادر

    نگو:”این سرنوشت ماست مادر
    نگو این سرنوشت ماست مادر

  9. ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﻡ . . . ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ” : ﺑﻬﺸﺖ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ”
    ﻣﻦ ﺍﻣﺎ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﺑﻬﺸﺖ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻡ ﺗﻮﺳﺖ
    ﻟﻤﺲ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ ﻃﻨﯿﻦ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ
    ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺷﺘﯿﺎﻗﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻬﺸﺖ ﻏﺰﻝ ﻫﺎﯼ ﻧﮕﺎﻩ
    ﺗﻮﺳﺖ . . .
    ﺑﺒﺨﺶ ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﮔﺮﻓﺘﻢ
    ﺑﺒﺨﺶ ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺍﻡ
    ﺑﺎ ﻧﺪﺍﻧﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﻬﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﮔﺮﻓﺘﻢ
    ﺗﺎ ﻋﻤﺮ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺧﻮﺑﯿﻬﺎﯾﺖ ﻫﺴﺘﻢ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﯼ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻫﺴﺘﻢ
    ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ : )ﻫﺮ ﺯﻧﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ
    ﻫﺮ ﻣﺎﺩﺭﯼ “ﻣﺎﺩﺭِ ﻣﻦ” ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ( ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﻡ . . . ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺮ
    ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺮﺳﺘﯿﺪ
    ﺧﺪﺍ ﺗﻮﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﯿﺎﻓﺮﯾﺪﻩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻮﺳﯿﺪ

  10. سلام
    استاد خدا رحمت کند مادر شما را و مادران درگذشته

    ای وای مادرم از استاد شهریار

    آهسته باز از بغل پله ها گذشت
    در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
    امّا گرفته دور و برش هاله ای سیاه
    او مرده است و باز پرستار حال ماست
    در زندگیّ ما همه جا وول می خورد
    هر کُنج خانه صحنه ای از داستان اوست
    در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
    بیچاره مادرم

    ***

    هر روز می گذشت از این زیر پله ها
    آهسته تا بهم نزند خواب ناز ما
    امروز هم گذشت
    در باز و بسته شد
    با پشت خم از این بغل کوچه می رود
    چادر نماز فلفلی انداخته به سر
    کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
    او فکر بچه هاست
    هر جا شده هویج هم امروز می خرد
    بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها

    ***

    او مُرد ودر کنار پدر زیر خاک رفت
    اقوامش آمدند پی سر سلامتی
    یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود
    بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
    لطف شما زیاد
    اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
    این حرف ها برای تو مادر نمی شود.

    ***

    او پنج سال کرد پرستاری مریض
    در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
    اما پسرچه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ
    تنها مریضخانه، به امّید دیگران
    یک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد.
    در راه قُم به هر چه گذشتم عبوس بود
    پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
    صحرا همه خطوطِ کج و کوله و سیاه
    طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
    دریاچه هم به حال من از دور می گریست
    تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
    یک اشک هم به سوره ی یاسین من چکید
    مادر به خاک رفت.

    ***

    این هم پسر، که بدرقه اش می کند به گور
    یک قطره اشک مُزد همه ی زجرهای او
    اما خلاص می شود از سرنوشت من
    مادر بخواب، خوش
    منزل مبارکت.

    ***

    آینده بود و قصه ی بی مادریّ من
    نا گاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ
    من می دویدم از وسط قبرها برون
    او بود و سر به ناله برآورده از مغاک
    خود را به ضعف از پی من باز می کشید
    دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه
    خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
    ترسان ز پشت شیشه ی در آخرین نگاه
    باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
    چشمان نیمه باز:
    از من جدا مشو.

    ***

    می آمدم و کله ی من گیج و منگ بود
    انگار جیوه در دل من آب می کنند
    پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم
    خاموش و خوفناک همه می گریختند
    می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
    دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
    وز هر شکاف و رخنه ی ماشین غریو باد
    یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان
    می آمد و به مغز من آهسته می خلید:
    تنها شدی پسر.

    ***

    باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی
    دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
    پیراهن پلید مرا باز شسته بود
    انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:
    بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
    تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
    می خواستم به خنده درآیم به اشتباه
    اما خیال بود
    ای وای مادرم…

  11. با سلام ادب خدمت استاد عزیزم .

    دلنوشته هایت را دوست دارم از خدا می خواهم انتظار شما هم به سرآید.

    ادرکنی یا مهدی…

    الهم عجل لولیک الفرج …

  12. سلام.بسیار زیبا
    ولادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه س را به محضر اقا امام زمان عج و تمام سادات تبریک میگویم.همچنین این روز را به تمام مادران دنیا به خصوص مادر زیبای خودم تبریک میگویم مادر روزت مبارک هستی من.

  13. سلام

    خواهش میکنم این شعر را تا آخر بخونید

    داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌
    که‌ کند مادر تو با من‌ جنگ‌

    هرکجا بیندم‌ از دور کند
    چهره‌ پرچین‌ و جبین‌ پر آژنگ‌

    با نگاه‌ غضب‌ آلود زند
    بر دل‌ نازک‌ من‌ تیری‌ خدنگ‌

    مادر سنگدلت‌ تا زنده‌ است‌
    شهد در کام‌ من‌ و تست‌ شرنگ‌

    نشوم‌ یکدل‌ و یکرنگ‌ ترا
    تا نسازی‌ دل‌ او از خون‌ رنگ‌

    گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌
    باید این‌ ساعت‌ بی‌ خوف‌ و درنگ‌

    روی‌ و سینه‌ تنگش‌ بدری‌
    دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌ سینه‌ تنگ‌

    گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌
    تا برد زاینه‌ قلبم‌ زنگ‌

    عاشق‌ بی‌ خرد ناهنجار
    نه‌ بل‌ آن‌ فاسق‌ بی‌ عصمت‌ و ننگ‌

    حرمت‌ مادری‌ از یاد ببرد
    خیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ زبنگ‌

    رفت‌ و مادر را افکند به‌ خاک‌
    سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ‌

    قصد سرمنزل‌ معشوق‌ نمود
    دل‌ مادر به‌ کفش‌ چون‌ نارنگ‌

    از قضا خورد دم‌ در به‌ زمین‌
    و اندکی‌ سوده‌ شد او را آرنگ‌

    وان‌ دل‌ گرم‌ که‌ جان‌ داشت‌ هنوز
    اوفتاد از کف‌ آن‌ بی‌ فرهنگ‌

    از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمود
    پی‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ‌

    دید کز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌
    آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهنگ‌:

    آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌
    آه‌ پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ‌

    1. ممنونم.
      من عاشق این شعرم
      عشق مادر به فرزند رو نشون میده .
      عشق واقعا چقدر؟
      کی میشه مادر؟
      خدا کنه هیچ وقت دل مادرمون نشکنیم.
      بازم ممنون تربری جان.

  14. ایشان یقینا این روزها میهمان حضرت زهرا(س) هستند، مادر شما و مادر سادات وجهی مشترک دارند هر دو مادر شهید هستند…
    شهادت عزت ابدی است…

  15. مـــــטּ بــــבهــــڪـار تــواҐ اے مـــــاבر

    هــمہ جــانـے ڪـہ بـہ مــטּ بخشیـבے

    لحظاتے ڪـہ براے امـטּ مــטּ جنگیـבے

    و بـــــבهـــــــڪــار تـــواҐ عـــــمرتــــ را

    روزهـــــایــــے ڪـہ ز مـــטּ رنجــیـــבے

    اشڪ ها בزבیـבی و بہ مـטּ خنـבیـבے

    مـــــטּ بــــבهــــڪار تـــواҐ اے مـــــاבر
    🙁

  16. سلام استاد
    خدا رحمت کنه همه رفتگانتون روحشون شاد
    باخوندن این دلنوشته به اندازه ای دلم گرفته واشک نمیگذاره کلمات پیداکنم…..تقدیم به مادر گرامی استاد……

    کاش بودی تادلم تنها نبود
    تا اسیر غصه فردا نبود
    کاش بودی تا فقط باور کنی
    بی تو هرگز زندگی زیبا نبود

  17. چه حکایت جالبی است کلمه زندگی با زن‏‏ شروع می شود و کلمه مردن با مرد‏‏ پس ببال به خود که آغازگر زندگی هستی‏!‏

    1. شاید هم به خاطر اینه که مردا خودشونو به آب و آتیش میزنن تا زنا در رفاه و آسایش باشن. از این دیدگاه هم میشه بهش نگاه کرد. نمیشه ؟

      1. سلام
        جناب استاد هی میگم لی لی به لالای این دخترای حوا نذار گوش نمیدی.. بفرما اینا تا ما مردا را نکشن دست بردار نیستن.. حالا از ما گفتن بود.. این خط———– اینم نشون/

  18. انگــــار همیـטּ בیروز بوב ڪہ جنابـــ حقیقتـــ جو بہ خونہ پیــــرتریـטּ زوج בاریوטּ رفتــטּ و انتشـــار خبر اینجـــا همچناטּ عشــــق موج میزنـב رو بـہ בاریوטּ نما آورבטּ …
    اما از اونجا ڪـہ خبرهاے مربوط بـہ فوتــ عزیزاטּ اول بـہ گوش ما میرسـہ ،
    امروز با خبر شـבیمـ ڪـہ متاسفانـہ همسر و ماבر בلسوز خونـہ آقاے اسـבے (حاجیـہ خانمـ بانـــو زلیخــا قنبرے) ، بہ בار فانـــے پیوستـטּ …
    ایشالا ڪـہ خـבاونـב بہ حق ایـטּ روز عزیـــــز روحشوטּ رو با زهراے مــرضیہ قریـטּ رحمتـــ قـــرار بده …

  19. کـــاش مــردان ، همیشه مـــرد باشند
    و زنـــان ، همیشـــــه زن
    آنگــاه هر روز نـه روز “زن” ، نـه روز “مرد”
    بلکــه روز “انســـان” است…

    چه دیدگاهی زیباتر از این؟ درست شد…

    1. سلام

      چیه حال که روزتون تموم شده و همه مدالا را هم گرفتین دیگه نه روز زن نه روز مرد!!.. اینم نقشه تازتونه واسه از گود خارج کردن ما مردا!!

      بفرما استاد عزیز تحویل بگیر

      1. الحق که دخترای خانم حوا هستین.. همین مادرتون زیر پای بابای بیچاره ما نشست و هی گفت از اون سیب میخوام .. تا ازبهشت بیرونم کردن دیگه!! اینجا هم دست برداری نیستین.. تا مارا نندازین جهنم خیالتون راحت نمیشه! میشه!؟

      2. شما خودتون رو ناراحت نکنید! یه جوراب گرفتن که دیگه ارزش این حرف ها رو نداره!
        روز “انسان” فقط یه رویاست!
        شایدم یه شوخی زشت!
        همین..

  20. آیت الله معظم امـام خامنــه ای حفظه الله :

    آن مـادرى که دو فرزنــد، سه فرزنــد، چهار فرزنــد را در راه خـدا داده
    و همچنـان محکم ایستـاده، بـه ما سفارش میکنــد که بایستیــد،
    محکـم باشیــد ! انسان واقعاً در مقابـل ایــن‌همه عظمت احساس
    خشوع میکنــد. اینها واقعیّت هاى زنانــه‌ى جامعه‌ى مـا است .

  21. آیت الله بهجت:
    هیچ کودکی منتظر وعده بعدی غذایش نیست .زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد.ای کاش من هم مثل او به خدایم ایمان داشتم……………
    مادر دوستت دارم برای عاقبت به خیریم تو محتاج دعایتم.

  22. شیخ مفید، عالم بزرگ شیعی و فقیه گران قدر عالم اسلام، شبی در خواب دید که حضرت فاطمه زهرا(س) با دو فرزندش حسن و حسین(ع) به نزد او آمده است و به او می گوید: «ای شیخ، آن دو را فقه بیاموز». فردا، در جلسه درس، هنوز در فکر خواب دیشب بود. زنی همراه دو فرزندش نزد او آمد و گفت: «ای شیخ آن دو را فقه بیاموز.» لبخندی از تحسین بر لب شیخ نشست.

    آن زن، فاطمه مادر سید رضی و سید مرتضی بود؛ زنی بسیار پاکدامن و اهل عبادت. دو فرزندش سید رضی و سید مرتضی که بعدها از علمای بزرگ شیعه شدند، همواره از ایمان و خلوص مادرشان یاد می کردند تا جایی که سیدرضی، گردآورنده نهج البلاغه، می گوید: «اگر همه مادران به خوبی، پاکی و وظیفه شناسی او بودند، فرزندانشان به پدر نیازی نداشتند». این گفتار نشان دهنده نقش حساس مادر در پرورش مذهبی فرزندان است.

  23. زبان به سپاس که می گشایم؟ دریا دریا کوتاهی و کاستی وجودم را پر می کند. وجود من وابسته به توست و بودنم، سلامتم و رشدم تحفه های گران قدری است که از سوی تو دریافت کرده ام. کدام کلام است که بتواند شکر تو را گوید؟ وقتی خداوند عالم شکر تو را در کنار سپاس خودش جای می دهد و می فرماید: «مرا و پدر و مادرتان را شکر گویید»، پس همیشه زبانم از سپاس تو قاصر خواهد بود و دلم در شکر تو خواهد تپید.

  24. عبدالرحمان فروّخ پس از 27 سال از مأموریتی به خانه برمی گشت. همسرش بعد از رفتن او پسری به نام ربیعه به دنیا آورده بود. مادر ربیعه در نبود همسرش، پولی که عبدالرحمان به عنوان پس انداز نزد او سپرده بود و بر نگهداری آن سفارش کرده بود، صرف تحصیل ربیعه نمود، چنان که ربیعه در ابتدای جوانی دانشمندی توانا شد. هنگام بازگشت، عبدالرحمن فرزندش را دید که در مسجد به تدریس نشسته است و جماعت بسیاری در گرد اویند. بسیار خرسند شد و وقتی فهمید که آن پول پس انداز برای چنین گوهری صرف شده است، بر ذکاوت چنین مادری آفرین گفت و بسیار از او تشکر کرد.

  25. پروردگار مهربان، در قرآن انسان ها را به نیکوکاری به پدر و مادر سفارش می کند. در برخی آیات قرآن، احسان به والدین و سپاس از آنها بلافاصله پس از سفارش به عبادت و شکر الهی آمده است؛ مانند آیه 36 سوره نساء که می فرماید: «خدا را بپرستید و به او شرک نورزید و به پدر و مادر احسان کنید». و هم چنین آیه 23 سوره اسرا که می فرماید: «پروردگارت دستور داده است که جز او را نپرستید و به پدر و مادر خود احسان کنید». و نیز آیه 14 سوره لقمان که می فرماید: «انسان را سفارش نمودم که مرا و پدر و مادرتان را سپاس گویید». این همه نشان از مقام بلند پدر و مادر و ضرورت احسان و سپاسگزاری از آنها را دارد.

  26. ای باغبان بی همتای من، ای ابر سراسر رحمت، ای زلال مهر و عاطفه، خارهایی که گاهِ پروراندنم به دست های مهربان تو فرو رفت و رنجی که گاه مراقبت از من بر تنت نشست، هنوز در چشم های خسته امّا پر مهرت رخ می نماید. من چگونه تو را سپاس گویم؟ آیه های خدا دم به دم دلم را به سپاس تو می خواند و از رنجوری طاقت فرسای تو خبرم می دهد؛ آنجا که می فرماید: «انسان را به پدر و مادرش سفارش نمودیم؛ به ویژه که مادرش با ضعف و زحمت طاقت فرسا او را پروراند و دو سال او را شیر داد، پس مرا و پدر و مادرتان را سپاس گویید». و درجای دیگر می فرماید: «انسان را درباره پدر و مادرش به احسان سفارش نمودیم؛ چون مادرش او را با خود حمل کرد و با سختی و مشقّت بر زمین نهاد». و اینک ای مادر، زبانم همیشه به سپاس تو خواهد چرخید و در چشمم هماره محبّت تو موج خواهد زد.

  27. مادرم، مهربان من، از آن روزها که کودکانه و بی خیال بر دامن پر مهرت می نشستم و بی آنکه قدر بدانم جرعه جرعه از مهر تو لبریز می شدم، بسیار گذشته است. از آن روزها که در بهار نوجوانی بی آنکه قدر و مقام بلندت را بشناسم، راه خود می گرفتم و کلام خود می گفتم، بسیار گذشته است. اینک که پائیز در زندگی تو رخ می نمایاند و پیری از پنجره عمرت سرک می کشد، دلم به سپاس آن همه بردباری و مهربانی ات، دمادم بر دستت بوسه می کارد و آیه های کتاب خدا لحظه به لحظه در قلبم ندا می افکند که «پروردگار تو فرمان داد که جز او را نپرستید و به پدر و مادر خود احسان کنید و چون به پیری رسیدند با ایشان به درشتی و دور از ادب سخن مگویید؛ بلکه سخنانتان با آنها آمیخته با احترام باشد و از روی لطف و رأفت در برابر آن دو تواضع کنید و دعاگویشان باشید.»

  28. مادر، دوست دارم چون کبوتری بر پنجره قلبت بنشینم و بال فروتنی بر زمین بیفکنم. دوست دارم که زلال کلامم را از مروارید ادب و مهر پر سازم و بر دل خسته ات ببارم. دوست دارم که دست به دعا بردارم و خدا را به آیات خودش بخوانم که «پروردگار من، پدر و مادرم را مورد لطف خود قرار ده، چنان که آنان در کودکی مرا پروراندند.»

  29. آن روز که کودکی بیش نبودم، بارها نام خدا را بر زبانم نهادی و به تشویقم لبخند زدی. بارها پس از غذا دادنم، دست هایم را به آسمان بلند کردی و خواستی که شکر خدا را بگویم. بارها به مهر به سوی خود خواندی ام و در کنار سجّاده با صفایت نمازم آموختی. هرجا که لذّت نگاه مهربانت را می چشیدم، صدای سلام و درودت بر پیامبر را می شنیدم و این صدا، چون آیه ای شیرین، در عمق جانم جای گرفت. شب هنگام طنین گرمابخش و آرام صدای تو از محمّد(ص)، رسول خدا، برایم قصه می گفت و دخترش فاطمه از حسن و حسین و پدرشان علی که سلام و درود خدا بر آنان باد. و اینک به هر قدمی برایت درود می فرستم و به هر نفس دعایت می گویم که تو مرا به رحمت خدا راه نمودی. درود خدا بر تو باد.

  30. مادر مهربان من، هربار که سپاس خدا را می گویم، هاله های نور را می بینم که بر وجود تو می بارد. هر قدم که به سوی خدا گام بر می دارم، تو را می بینم که به بهشت نزدیک تر می شوی. هربار که سر به سجده می گذارم، می بینم که فرشتگان برایت تسبیح می کنند. این سزاوار توست؛ زیرا که شکر خدا را تو بر زبان من نهادی. گام هایم را تو به سوی او گرداندی و سرم را با سجده گاه آشنا کردی. ای پیامبر رحمت و محبّت، ای مظهر مهر خدا.

  31. در روز عاشورا، هر لحظه بر تعداد شهدا افزوده می شد و هر بار زینب(س) به تسلیت برادر از خیمه بیرون می آمد و با برادر همراهی می کرد و غم از سینه مهربان برادر می زدود. فرزندان زینب(س)، محمّد و عون اجازه خواستند و پا به میدان نهادند و سپس از مجاهدتی شجاعانه به شهادت رسیدند. اندکی بعد، حسین(ع) با دریائی از مهر و با چشمی گریان، این دو شهید در خون نشسته را بر دوش گرفته به سوی خیمه می آورد. چشم ها به خیمه دوخته شده بود تا کی مادر این دو لاله در خون شناور به سوگ آنان از خیمه بیرون آید. امّا زینب(س) به کوچکی این دو قربانی در آستان الهی و مقام ولایت می اندیشد. از شرم از روبرو شدن با برادر پرهیز می کند؛ مبادا با حضور او در سینه برادر ذره ای اندوه از شرم رخ بنمایاند. سلام خدا بر آن بانوی بزرگ و مادر نمونه

  32. مادر، امروز را به یمن وجود تو جشن می گیرم و تمام دلم را که دریچه ای به سوی دل مهربان تو دارد، گل باران می کنم. مبارک باد بر تو جایگاه بلند مادری. مبارک باد بر تو بهشت رضایت دوست. مبارک باد بر تو گام نهادن در وادی محبّت الهی و تو را سپاس. سپاس برای آن همه سختی که کشیدی تا ریسمان رستگاری را در دستم نهادی. سپاس برای ملالت هایی که دیدی تا به کشتی نجات اسلام هدایتم کردی. سپاس برای آن رنج ها که کشیدی تا با محبّت اهل بیت آشنایم کردی. تو را سپاس که از ظلمت و تاریکی دنیاپسندی دورم داشتی و به نور هدایت آشنایم کردی. تو را سپاس مادر و بهشت خدا گوارای وجودت باد.

  33. ای چشم های خیره به دنیا، از نجابت من در شگفت نشوید که بوستان دلم از زلال حیای مادرانی سیراب است که برای حجابشان از جان گذشتند. ای فرو رفتگان در گرداب ظلمت، بر عفاف من حیرت زده نشوید که چشم های من از نگاه مهربان و عفیف مادران پاک پر شده است. نجابت و حیا، عفاف و وقار ریشه دارترین درخت حیات مادران ما بوده است و اینک ما نیز از آن ریشه روییده ایم. زنده باد یاد مادرانی که کودکانشان را در دامن حیا پروراندند.

  34. در ظلمت گمراهی بودیم و زیر بار ستم که نور هدایت امام بر وجودمان تابید و راه را به ما نشان داد. اینک کلام او چراغی همیشه روشن پیش پای ماست تا در بیراهه قدم نگذاریم. تربیت صحیح یکی از چیزهایی است که امام عزیز همواره بر آن تأکید داشت. ایشان خطاب به مادران می فرمود: «آن چیزی که بچه از بچگی از مادر می شنود، در قلبش نقش می بندد و تا آخر همراه او است. مادرها باید به این توجه کنند که بچه ها را خوب تربیت کنند، پاک تربیت کنند، دامنشان یک مدرسه علمی و ایمانی باشد و این مطلب بسیار بزرگی است که ازمادرها ساخته است و از کسی دیگر ساخته نیست». امید که مادران ما از آن چراغ فروزان نور برگیرند و به راهی که نموده قدم نهند.

  35. کاش مادر، همیشه در کنارم بودی. اینک که کودکی بیش نیستم، تشنه لحظه ای آرام گرفتن در دامن توام. از آن روز که نورسیده بودم، هر روز خود را در آغوش مربی مهد کودک دیده ام. تا امروز از دست او غذا خورده ام و با لالائی او به خواب رفته ام. او هرگز بوی مهربانی تو را نمی دهد مادر. کاش کاری بیرون از خانه نبود و من که در عطش مهر تو می سوزم، تو را آرام در کنار خود می یافتم. مادر خسته از کارهای سخت، با من تندی مکن که گناهی ندارم جز عطش مهربانی تو. چشم های خسته ات را بگشا و برایم قصه بگو که نیازمند مهربانی توام.

  36. در طول رژیم گذشته، چنان که در کشورهای غربی رایج شده بود، کوشش می شد که کودکان را از مادرانشان جدا کنند. به مادران این نکته القا می شد که بچه داری شأن والای او نیست؛ بلکه کارهای بسیار مهم تری از زنان ساخته است و نگهداری از کودکان امری ساده، بیهوده و مخصوص زنان بی سواد و عقب مانده است. امام راحل در این باره می فرمایند: «بچه ای که از مادرش جدا شد، پیش هرکه باشد عقده پیدا می کند و عقده که پیدا کرد، مبدا بسیاری از مفاسد است». و امروز بانوان فرهیخته ما خوب می دانند که بزرگترین رسالت خلقتشان پرورش فرزندانی صالح در دامان امن و پر محبّت مادری است.

  37. چادری که هنوز نگه داشتم

    مادر شهید مفقود «حمیدرضا مهرایی» می‌گوید: قدیم‌ها که روز مادر نمی‌گرفتند؛ اوایل که این قضیه مطرح شده بود، بچه‌ها می‌گفتند «مامان، پول بده برایت صابون یا جوراب بخریم» یک بار در تولد حضرت زهرا(س) حمیدرضا برای من پارچه چادری خرید و آورد؛ به او گفتم «این چیه؟» گفت «هدیه روز مادر» گفتم «تو که پول نداشتی؟» گفت «پول تو جیبی‌هایم را جمع کردم برای چنین روزی» آن چادر پاره شد اما آن را یادگاری نگه داشتم؛ یکبار دیگر هم یک دست بشقاب چینی گل سرخ برای من خریده بود که من آن را برای جهیزیه دخترم دادم.

  38. شهادت پسرم، هدیه‌ای که از او به یاد دارم

    شهید «مسعود جوادی» از شهدای عملیات «کربلای 5» است و پیکرش مطهرش 10 سال بعد از انتظار مادر در قطعه 29 آرام گرفت؛ مادر آقا مسعود می‌گوید: هر چیزی که لازم داشتم می‌گرفتند؛ الان یادم نمی‌آید برایم چه می‌گرفت. اما شهادتش هدیه بزرگی برای من است.

  39. یک شاخه گل می‌دادند

    همسر شهید سرلشکر «قنبر قنبرزاده» و مادر شهید سرتیپ خلبان «امیرهوشنگ قنبرزاده» می‌گوید: همسرم در جبهه جنوب به شهادت رسید؛ پسرم نیز شاگرد اول رشته خلبانی شد؛ آن موقع آقای خامنه‌ای رئیس جمهور بودند که به پسرم درجه دادند؛ او استاد خلبان شد و در حین انجام وظیفه در اول اردیبهشت 1372 به شهادت رسید و فرزند امیرهوشنگ یک روز بعد از شهادت پسرم، به دنیا آمد.

  40. یک شاخه گل می‌دادند

    همسر شهید سرلشکر «قنبر قنبرزاده» و مادر شهید سرتیپ خلبان «امیرهوشنگ قنبرزاده» می‌گوید: همسرم در جبهه جنوب به شهادت رسید؛ پسرم نیز شاگرد اول رشته خلبانی شد؛ آن موقع آقای خامنه‌ای رئیس جمهور بودند که به پسرم درجه دادند؛ او استاد خلبان شد و در حین انجام وظیفه در اول اردیبهشت 1372 به شهادت رسید و فرزند امیرهوشنگ یک روز بعد از شهادت پسرم، به دنیا آمد.

    همسر و پسر شهیدم معمولاً در روز مادر یک شاخه گل با یک پاکت پول می‌دادند و می‌گفتند هر چه که دوست داری برای خودت بگیر. امروز بزرگترین هدیه امیرهوشنگ برای روز مادر، راهی است که او رفت.

  41. از لبنان برایم روسری و لباس ‌خریده بود

    مادر شهید «یوسف رضایی‌مطلق» می‌گوید: یوسف پسر ارشدم است که در سال 1366 در ماووت عراق به شهادت رسید؛ آن موقع‌ها خیلی بحث روز مادر مطرح نبود اما وقتی پسرم حقوقش را از سپاه می‌گرفت، اول می‌آمد و مبلغی به من می‌داد. خیلی حرمت پدر و مادر را نگه می‌داشت.

    گاهی که به لبنان می‌رفت، از آنجا برای من لباس و روسری هدیه می‌گرفت؛ بعضی وقت‌ها هم ظرف و ظروف می‌خرید؛ من هم وسایل خانگی را برای خودش نگه داشتم که قسمت نشد یک روز وسایل را در خانه دامادی‌اش ببینم.

    این مادر شهید ادامه می‌دهد: اگر به عمق دفاع مقدس نگاه کنیم، مادران جنگ را اداره کردند؛ جوان‌هایی پرورش دادند که اسم آن بچه‌ها تن دشمن را به لرزه در می‌آورد؛ امروز مادران باید الگو گرفتن از حضرت فاطمه زهرا(س) بچه‌هایی تربیت کنند پاسدار اسلام و خون شهیدان باشند.

    و اما مادران انتظاری که این روزها در قاب عکس بچه‌هایشان زمزمه می‌کنند: «ای کاش در روز مادر پلاک تو را به من هدیه می‌دادند».

  42. مادر، ای ژرف ترین بخش وجود من، فردای من آینه امروز توست. آنچه فردا در آینه زندگی ام به تصویر می آید، چیزی است که امروز در زندگیت عمل کرده ای. نگاه کودکانه امّا کاوشگر من همیشه نظاره گر توست تا یاد بگیرم چه کنم و چه بگویم. مادر، فردا از من آزرده خاطر مباش که آنچه در من می بینی، تصویر زندگی توست. ای مهربان بیا و خوبی ها را در وجودم به تصویر بکش

  43. مادر، ای باغبان مهربان من، بوستان زندگی من پر است از آنچه تو می کاری. من با معصومیّت کودکانه ام، زمینی آماده کِشتم. بیا و در من خوبی ها را بکار. نکویی ها را، گل های یاس ایمان را، نسترن های معرفت را از زلال حیا و عفاف آبیاری کن. از علف های هرز دنیاپسندی دورم کن با آب های آلوده بی عفتی ها آبیاری ام نکن. باغ فردایت را آلوده به تیرگی ها و زشتی ها مخواه. بگذار بوستانی سبز و شکوفا، دسترنجِ تو باشد.

  44. سلام “دودج، قدمت، فرهنگ، ادب و مذهب”

    اولا شوخی:
    بابا مسابقه تموم شد رفت پی کارش شما هنوز ترمز نکردی و کامنت میتازی !؟
    گفته باشم این کامنتا هیچیش حساب نیستا !
    اونوقت که باید میتازوندی، و دوم می شدی، این طور کامنت بارمون نکردی، حالا که مسابقه تموم شده اومدی چی بگی؟ بگی منم میتونم مثل ستاره خانم و سایر اولاد حوا، ابر بهار بشم و ببارم !؟

    دویما : کمی تا قسمتی جدی :
    انصافت دیدگاه های جالب، جذاب، پر محتوا و تکان دهنده ای است ! به دل من که نشست و به گمانم حظ وافر بردم…

    ممنون عزیز دل برادر…

    1. خب تو که ماشالا هزار ماشالا خوب تماشاگری، تماشا کن ببین چه گرد و خاکی به راه انداخته ! دست علی گرد و خاک را از پشت، تنگ و محکم بسته ! مگه نه ؟

  45. سلام دودج جان عزیز…….

    امدی جان به قربانت ولی حالا چرا!!

    دوست عزیز متنات خیلی جالب و قشنگ بود اما عزیز دل برادر شما که این همه مطلب تو چنته داشتی دیروز رو میکردی شاید شما رتبه اولو میگرفتی البته میدونم شما به عشق داریون نما میاین .. نه واسه جایزه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا