معتکف ؛ همسفر کوی دوست
برخی مکان و زمان ها، ارزش والا و ویژه ای دارند. ماه رجب، چنین زمانی و مسجد جامع، چنین مکانی است. که ماه رجب، گاه اعتکاف است در خانه ی خدا.
معتکف، در هوای پر و بال زدن برای ” حول حالنا الی احسن الحال ” ی دیگر، با صیقل روح و روان، زنگار گناه را از دل می زداید و مهیای ضیافت بزرگ ماه وصال می گردد.
به زمان اعتکاف، نزدیک و نزدیک تر می شویم و مسجد جامع امام محمد تقی (ع) داریون و مسجد جامع امام سجاد (ع) دیندارلو، منتظر قدوم آنانند که می آیند تا در گذر زمان، پالایش کنند دل را از ناخالصی ها و نردبان صعودشان گردد، که خالق مهربان، قرب خلایق می طلبد.
ایام البیض، فراروی ماست تا از فرش به عرشمان پرواز دهد. همت دیگری می طلبد تا با حضوری سبزتر از پیش، همسفر کوی دوست گردیم.
وعده ی ما، میعاد گاه عاشقان الی الله:
مکان اعتکاف خواهران داریونی : مسجد جامع امام محمد تقی (ع) داریون
مکان اعتکاف برادران داریونی و خواهران و برادران دیندارلویی : مسجد جامع امام سجاد (ع) دیندارلو
زمان : ۲۳ تا ۲۵ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۳
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند بیتو به سر نمیشود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بیتو به سر نمیشود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بیتو به سر نمیشود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بیتو به سر نمیشود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو میکنی بیتو به سر نمیشود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بیتو به سر نمیشود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بیتو به سر نمیشود
خواب مرا ببستهای نقش مرا بشستهای
وز همهام گسستهای بیتو به سر نمیشود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بیتو به سر نمیشود
بی تو نه زندگی خوشم بیتو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بیتو به سر نمیشود
هر چه بگویم ای صنم نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بیتو به سر نمیشود
” مولوی : دیوان شمس “
هر که با نرگس سرمست تو در کار آید
روز و شب، معتکف خانه خمار آید
معتکف می شوم. معتکف که شدم، متحول می شوم. متحول که شدم، تو را در کنج قلبم می جویم. تو را که جستم، با تو مانوس می شوم و حلاوت و شیرینی بندگی را می چشم. بنده که شدم، از تمام بندها آزاد می شوم. از قید و بند که آزاد شدم، وابستگی ها را بر زمین می زنم و عشق به دنیا را از دل می زدایم. وابستگی که بر زمین زدم و عشق به دنیا را که از دل زدودم، طور دیگری می بینم. طور دیگری که دیدم، تو را همه جا احساس می کنم. تو را که احساس کردم، سبک بال می شوم.
سبک بال که شدم، نشاط در وجودم پر می کشد و اشک در چشمانم حلقه می زند و مانند کسی می شوم که می خواهد با ماه مبارک رمضان خداحافظی کند. حال و هوای دیگری دارم و آرزو می کنم که ای کاش همیشه در محضر تو باشم.
و این گونه، بر آیینه دلم جمال یار هویدا می شود. آن گاه خدایی می شوم و می شوم یک معتکف. معتکف کوی یار…
فرصتی میخواهی تا فارغ از هیاهوی پایان ناپذیر زندگی، چند روزی با خودت خلوت کنی.
فرصتی میخواهی تا بر سفره عشق میهمان شوی و جامه تعلقات برکنی، با خدای خویش خلوت کنی و پا به پای ام داود، زیارت رجبیه بخوانی.
فرصتی میخواهی تا معتکف کوی عشق شوی.
اعتکاف، فرصت خلوتی عاشقانه است.
اعتکاف، استوارسازی شانه های لرزانی است که از بار سنگین گناه، دیگر قامت ایستادن ندارد.
اعتکاف، سجده دوباره فرشتگان است بر اشکها و ندبه ها و سجده های آدمیان.
اعتکاف، احرامیست در میقات حضور، با نور و شعور.
اعتکاف، تطهیر قلبهاست در سجاده سبز «توبه».
اعتکاف، گستره محراب عشق است در کوی دوست؛ عشقبازی روح است دور از نفسِ سرکش، در سبزترین مکان، در نورانیترین زمان.
اعتکاف، تلاوت «آیه های سوره حضور است» در سجاده اشک.
اعتکاف، لبیک لبهایی است که عاشقانه به زمزمه نیایش، روح پریشان خود را شستشو میدهند.
اعتکاف، تفرج روح است در خلوت عشق.
اعتکاف؛ یافتن حقیقت پنهان روح است در فراموشی نفس.
اعتکاف، بهترین بهانه برای صعود به ملک نفسانی و بازگشت به فطرت رحمانی است.
اعتکاف، غوطه ور شدن در دریای روشن امید است؛ فرصت سبزی است برای آموختن طریقت دلدادگی و رسم و راه عاشقی.
اعتکاف، بریدن است و وصل شدن؛ پایان است و آغاز.
اعتکاف، شکستن است و پیوند خوردن؛ شکستن قفس نفس و پیوند خوردن به آسمان.
اعتکاف، میقاتی است دوباره.
اعتکاف، تمرین خودسازی است.
اعتکاف، مبارزه برای رسیدن به یقین است.
اعتکاف، فرصتی است برای سبز شدن.
برگرفته از : اشارات :: مرداد 1384، شماره 75
منبع: http://www.hawzah.net
خــــدایا
دلم هوس یک نماز دو نفره کرده است …
فقط من باشم و تو
آنجا ببر مرا که شرابم نبرده است.
سلام ستاره نیستی تحویل نمیگیری قهری نکنه بامن!!!!!!!!!!!!
سلام سپیده جون. نه عزیز. قهر واسه چی؟ گاهی وقتا حوصله هیچ کس و هیچ چیز رو ندارم. دلم میخواد تنها باشم. تنهای تنها. این طور مواقع با خودم قهرم. خب وقتی با خودم قهرم سراغ داریون نما هم نمیام. یعنی میام ولی کامنت نمیذارم.
خب از خدا پنهون نیست از شما دوست خوبم هم پنهون نباشه گاهی هم لج میکنم و تصمیم میگیرم اصلا سراغ سایت نیام. ولی نمیدونم چرا نمیشه. انگار یه نیرویی منو میکشه به طرف سایت. نمیدونم چه نیروییه. شاید هم دلتنگ دوستای داریون نماییم میشم.
همتونو دوست دارم. تو، نازنین جون، شیوا، سیما، سپیده داریانی، سارا، سحر جون و ایلمای عزیز که خیلی وقته ازشون خبری نیست و همه و همه. دلم برای مطالب سایت و کامنتاتون که یه جورای بهشون عادت کردم، دلم برای صفا و صمیمیت بچه های سایت دلم برای هر چی که اسم داریون نما روش باشه تنگ میشه.
اونوقته که ناخودآگاه به طرفش کشیده میشم. مثل همین الان که خیلی دلتنگم و هیچی بجز داریون نما آرومم نمیکنه.
سلام ستاره جان
باید با بعضی حس ها جنگید، به بعضی حس ها هم اصلا توجه نکرد و با بعضی ها هم زندگی کرد…
سلام نازنینم. این سه حس را که میگویی البته به موقعش کارساز است ولی حس چهارمی هم هست که نمیشود در موردش صحبت کرد و فقط باید تجربه اش کرد.
سلام ستاره جان درسته، بعضی حس ها را تا لمس نکنی نمی شود حسش کرد…
ولی نکته هم اینجاست بی خیال بعضی حس ها هم نمیشه شد کاش میشد…… اما نشد……..
من ایمان دارم که می شود…
یادم به چند سطری از شعر ” صدای پای آب ” سهراب سپهری افتاد. با هم بخوانیم :
« …. تا اناری ترکی بر می داشت، دست فواره ی خواهش می شد
تا چلویی می خواند، سینه از ذوق شنیدن می سوخت
گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره می چسبانید
شوق می آمد، دست در گردن حس می انداخت
فکر بازی می کرد…. »
اسم سهراب امد
یاد دوران هنرستان کردم
یاد ان روزها بخیر..
ممنون که اسم سهراب رو اوردین و باعث شدن خاطره های خوش دوباره یادم بیاد
سلام دوستان
خدایا شکرت. خدایا من نه آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم، چوگدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم، چه بخواهی چه نخواهی
باز کن این در، که جز خانه تو نیست پناهی.
اگر از کاربران کسی در مراسم اعتکاف است خواهش می کنم برای من دعا کند که بسیار نیازمند به دعایم.
امشب به اندازه ی تمام بی وفایی های یک قرن تب دارم…
تب عشق…
تب تـــو …
تب هر چه خو بیـــست…
وچه زیباست که هنـــوز هـــم،
به اندازه ی آخرین ضربان قلب یک پرستو امید دارم …
انشالله كه همه حاجت روا باشند.