ببخشید شرمندتون کردیم !
جلیل زارع|
شش ماه پای چپم توی گچ بود. تازه گچ یایم را باز کرده بودند. درست نمی توانستم راه بروم. دور از ادب بود به خانه ی نامزدم سری نزنم. فاصله ی خانه ی ما تا خانه ی آن ها، زیاد نبود. هر دو حوالی ” دم قلعه داریون ” بود. ولی یک ربعی طول کشید تا همین مسافت اندک را با پایی که موقع راه رفتن حتا یک سنگ ریزه هم به دردش می آورد، پیمودم.
وارد حیاط که شدم، احساس کردم همه ی نگاه ها روی من میخکوب است. عرق شرم بر پیشانیم نشسته بود. وارد اتاق شدم و به پشتی تکیه دادم. علاوه بر نامزدم، همه جمع شدند توی اتاق. می خواستند دامادشان را ببینند.
سرم را از شرم پایین انداخته بودم و خجالت می کشیدم چشم در چشم کسی بدوزم. حتا نامزدم ! هدیه ای با خود آورده بودم ولی نمی دانستم چه طور آن را به نامزدم بدهم. قبل از آمدن، جلو آینه ایستاده بودم و کلی تمرین کرده بودم برای حرافی. ولی حالا نه فرصت حرف زدن بود و نه چیزی از آن حرف ها را به خاطر می آوردم.
بالاخره برای چند دقیقه، فقط چند دقیقه، اتاق خلوت شد. تنها شدیم. تنهای تنها. من بودم و نامزدم. از فرصت به دست آمده استفاده کردم و با هر جان کندنی بود، نیم نگاهی به او انداختم و هدیه را جلو او گذاشتم. فقط توانستم بگویم: « بفرمایید ! قابل شما را ندارد ! »
فرصت بیش تری نصیبم نشد. چون بلافاصله، مادر نامزدم وارد اتاق شد و ظرف میوه را جلوی من گذاشت. تعارف کرد. یادم هست ” قطره طلا ” بود. درشت درشت ! به اصرار ایشان، یکی را برداشتم و در دهانم گذاشتم. تمام فضای دهانم را پر کرد. هیچ کاریش نمی شد کرد. آب از لب و لوچه ام جاری بود. بالاخره راهش را پیدا کردم. درست حدس زدید ! درسته قورتش دادم ! متوجه شدند ولی فقط لبخند زدند و بیش از این به رویم نیاوردند.
دیگر، نشستن جایز نبود. بلند شدم که بروم. لنگان لنگان از اتاق بیرون آمدم. پای چپم که توان زیادی نداشت. پای راستم هم از فرصت استفاده کرده و خواب رفته بود. انگار روی زمین نبودم. توی آسمان قدم می زدم. دستپاچه شده بودم. نمی دانستم چه کار کنم.
موقع خداحافظی رو به مادر نامزدم کردم. خواستم چیزی بگویم. ولی از بس هول شده بودم، به جای آن که بگویم ” شرمنده مون کردید “، گفتم : « ببخشید، شرمنده تون کردیم ! » و از خانه اشان زدم بیرون…
استاد جالب بود وجالب تر اینکه نودو نه درصد آقایان در برخورد های اولیه از این گونه اشتباهات بسیار مرتکب میشود……….
مرد است دیگه کاریش نمیشه کرد !!!!!!!!!!!
ولی کاش عکس العمل مادر هم گفته بودید احتمالا عکس العمل ایشون باید خیلی جالب باشه
سلام…
از زبون مادر خانم من به زور میتونی یک کلمه بیرون بکشی. اصولا زن صبور ، مهربون و بسیار کم حرفیه. خب با این توصیف فکر میکنی چه عکس العملی نشون داده ؟ میخوام خودت حدس بزنی. میخوام ببینم از دیدگاه کسی که خاطره رو خونده، با خصوصیاتی که از ایشون گفتم، این طوری هاست یا اون طوری ها…
رفیق بی کلک مادرزن!!!!!!!!
سلام محمد جان…
اولا متاهلی یا مجرد ؟
ثانیا از ترست میگی یا صادقانه به یک واقعیت انکار ناپذیر اعتراف می کنی ؟
ثالثا شوخی می کنی یا جدی میگی ؟
رابعا رو دیگه باید از مادر زن ها و دومادها پرسید ! مگه نه ؟
سلام استاد
مجرد نیستم اما یکی هم بیشتر ندارم…..!!!!!!!!
مادرزنی که یه دقیقه دامادش با دخترش رو تنها نذاره دیگه خیلی ماهه این که گفتن نداره استاد جان.
از ماه هم ماه تره عزیز…
اصلا ماه شب چهارده ست قربونت برم ….. شوخی نیستا ! جدی میگم… جدی جدی…
سلام استاد
خیلی وقت بود نخندیده بودم مرسی عزیز.
ولی خدایی شرمندشون کرده بودی.
پس حالا بخند و کی نخند….
با سلام
آره استاد خیلی خندیدیم
جالب بود
دوران خوبی هست دوران نامزدی نه استاد؟
سلام احمد جان…
جوری میگی انگار تو این دورانی !
خوش بگذره ….
سلام
مثل همیشه جذاب
تصورشم شادی آفرینه! بخصوص بعد از این که بفهمیدی قطره طلا چیه!
البته جای شکرش باقی بوده که حداقل هلو و شلیل نبوده!
سلام …
اون قطره طلایی که من درسته قورت دادم کم از هلو و شلیل هم نبود !
سلام جالب بود فکر نمی کردم جونیهاتون اینقدر خجالتی بودید خیلی خندیدم خدا خیرت بده.عید مبعث برشما مبارک
سلام سید…
دروغ چرا ؟ بودم دیگه !
سلام استاد خیلی جالب بود ممنون …
البته یه چیزی فکرکنم اکثر داریونی ها ندونن که قطره طلا همون آلوزرد خودمونه که تهرانی ها بهش میگن آلو قطره طلا درست میگم؟
سلام و ممنون….
کاملا درست میگید ر. بذرافکن عزیز…
ممنون از یادآوریتون.
قطره طلا : آلو زرد
مگه خاطراتت شما رو بخونیم تو این سایت تا لبخند رو لبمامون ظاهر بشه
کاش او موقع ها بودیم و می گفتیم جلیل آقو مبارکا باشه