یادش بخیر…؛ دم قلعه داریون
یوسف بذرافکن|
یادش بخیر، آن روزگار کشاورزی و کسب و کار در داریون رونق زیادی داشت ،هیچکس بیکار نبود ،همه مشغول کار و فعالیت بودند،پیر و جوان ،کودک و نوجوان و حتی زن ها و دختر بچه ها به سر کار می رفتند.
دارهای قالی برقرار بود و خانوده ها از اینکه دختر دار شده اند خوشحال بودند ، مرحوم علی عبداله معروف به علی هوشمند ،بزرگترین کار آفرین منطقه داریون بود از بردج تا ایزدخواست و از ایزدخواست تا بیشتر منطقه کربال و خرامه و رحمت آباد با مرحوم هوشمند رابطه و معامله داشتند ،زندگی اکثریت مردم به زندگی و کار آفرینی مرحوم هوشمند گره خورده بود ، مغازه بزرگی داشت و به همه اجناس نسیه و قرضی می دا د ،برای زنانی که دختر دار می شدند چشم روشنی می فرستاد ،اگر کسی بچه اش مریض می شد نگرانی نداشت ،چون مرحوم علی عبداله خرج دواو درمانش را می داد و بعد از مزد قالی بافی اش کم می کرد ،کسی نگران مخارج عروسی و جهاز نبود چون مرحوم هوشمند آنها را هم می داد،اگر کسی خانه و مسکن یا کسب و کاری نداشت مرحوم علی عبداله برایش فراهم می کرد .
اگر کسی می خواست از مغازه ای قرض کند می گفت بگذار به حساب علی عبداله (آقای جعفر ) .از این ها که بگذریم تلمبه ها پر آب بود و جوی آب پاریاب لبریز آب بود ،به گونه ای که بچه ها در فصل تابستان جلو آب را می گرفتند و در آب پایاب آب تنی می کردند .دم قلعه داریون مرکز تجمع کارگران بود ،صبح خیلی زود کارگران دم قلعه ( محل کنونی حسینه ی مرحوم حاج علی آقا شکری ) جمع می شدند ،سفره نان و ابزار کارشان هم همراه شان بود تا برای کارگری بروند،مالکین و زمین داران می آمدند و بسته به نوع کارشان از بین کارگران هر کسی را می خواستند انتخاب می کردند ،کارهای سبک تر و نصف روزی هم به بچه ها و نوجوانان می رسید ،فصل بهار و تابستان فصل کار کشاورزی بودو سفره ی مرتضی علی پهن بود.
بچه مدرسه ای ها در اواخر بهار و فصل تابستان به خیار سبز چیدن ،سیب زمینی جمع کردن و چغندر زدن می رفتند،خوشه چینی بین زن ها و دختر بچه ها رواج داشت ،زمین های کشاورزی سبز و خرم بود همه چیز کشت می شد : سیب زمینی ،خیار سبز ،چغندر ،گندم ،جو و حتی محصولات جالیزی و پنبه . در فصل پاییز هم کار و فعالیت ادامه داشت خانواده ها شلوغ و پرجمعیت بود اما هرچند همه عیالوار بودند اما کسی بیکار نبود ،بیکاری بی عاری و عیب به حساب می آمد ،محصلین در فصل بهار و تابستان خرج پاییز و زمستان خودشان را در می آوردند تا سربار پدرشان نباشند ، کار و شغل که بود انگار همه چیز بود ،هر چند همه ثروتمند نبودند اما همه کار می کردند ، به دسترنج خود قانع بودند و خدا را هم شکر می کردند ،کار و شغل که بود از دود و فوت هم خبری نبود ،هرچند تعدا د اندگ و انگشت شمار ی تریاکی بودند اما از بلای خانمان سوز اعتیاد خبری نبود .ای کاش امروزهم یک علی عبداله دیگری وجود داشت !روحش شاد.
سلام یوسف جان…
ممنون از یادآوری خاطرات مشترک.
من از دم قلعه اونقدر خاطره دارم که نگو !
یکیش رو براتون تعریف کردم : ” حال و هوای کودکی | مگر من حرف بدی زده بودم ” رو که تو قسمت ” دفترچه خاطرات ” منتشر شده…
اما گذشته از شوخی : خدا رحمت کند مرحوم آقای هوشمند، پدر بزرگوار شهید کوروش هوشمند عزیز را. در این مورد کاملا حق با شماست…
سلام خدا بیامرزد همه اسیران خاک را مرحوم علی عبد ال.. را به یاد ندارم اما همسر و فرزندان ایشان را دیده ومی شناختم همسری بسیار مومنه ومهربان داشت . تا انجایی که به یاد دارم قبل از مرگش به دخترش گفته بود که مرا بشویید وغسل بدهید خدا بیامورزدش زن خوب وخوش برخوردی بود.مادرم تعریف میکردومیگفت وقتی برادرم کوچک بود سه شلوار برای برادرم وشاپور وشهید کورش هوشمند خریده بودند .هر سه یک رنگ ویک مدل بود .هروقت که درکوچه برادرم شلوارها رو پای آنها میدید با گریه وزاری کف کوچه از پای آنها در میآورد. درنهایت خدا بیامورز مادر جعفر هر دو شلوار را آورده بود و به برادرم داده بود وبچه هایش را نجات داده بود. بد نیست یادی هم از مرحوم جعفر هوشمد بکنیم ایشان هم خلق نیکو رو از مادرش به ارث برده بود ایشان دبیر بودند خوب به خاطر دارم روزی دراطاقی به یکی از بچه های فامیل درس ریاضی میداد وبا وجود انکه من طرف دیگر اطاق نشسته بود وسالها ان مسله رو یاد نگرفته بودم انقدر قشگ وروان درس میداد که من هم مساله رو یاد گرفتم روحش شاد برای شادی روحش صلوات با تشکر از آقای یوسف بذرفکن عزیز
سلام
اون زمان ها با اینکه وضعیت مالی و معیشیتی خوبی نداشتنند اما صفا و صمیمیت و دوستی و عشق یه هم نوع و دستگیری از ضعیفان و مستمندان موج میزد. مقایسه کنید با مردمان و زندگی امروزی ها, هیشکی به فکر هیشکی نیست. اینقدر گرفتاری ها زیاد شده که شاید دیگه وقت سرکشی به همدیگر را نداشته باشن.. البته اینا شاید از ویژگی هیا دنیای دیجاتیلی و ماشینی باشه و شایدم از ویزگی های ادم های ماشینی. من یادمه اون موقع ها ته مانده گندم( خوشه ها) را میذاشتن تا بچه ها و فقیرتر ها جمع کنند یا هرکی کشتی یا محصولی داشت موقع برداشت به خیلی ها که از اون محصول نداشتن میدادن یا یادمه کاه گندما(کلور) را مجانی میدادن به ندارترها تا جمع کنند یا به گوسفنددارها تا بچرونن و خیلی از خوبی های دیگه واسه همین بارندگی خوب محصولات همیشه پربار بودن مردم همیشه شاد و خندون بودن, هیشکی غم بزرگی تو دلش نبود…. اما امروزه چی, هه امروز حتی کشاورزا بلافاصله بعد از برداشت گندم سریع کاهشو اتش میزنن تا نکنه گوسفندی اونجا بچره!! پس چه جوری دیگه بارون باید؟؟ پس چه جوری تا عمق 200 متری همم چاه بزنی به اب نمیرسه.. پس چرا؟؟؟؟؟؟
یاد یاد ان روزگاران یاد باد………..
برای آقای هوشمند از درگاه خداوند سبحان، غفران و علو درجات را مسئلت می دارم…
روحش شاد