رمان قلعه داریان
-
رمان قلعه داریان/ قسمت هفتاد و هشتم(قسمت پایانی کتاب اول)
نویسنده: جلیل زارع فرهاد گفت : « نه لازم نیست. بگذار بروند. » و به قلعه اشاره کرد و ادامه…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان/قسمت هفتاد و هفتم
نویسنده: جلیل زارع جمشید، سوار بر اسب از آن جا دور شد.ستاره یک ریز گریه می کرد. پهلوان رو اندازی…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت هفتاد و ششم
نویسنده: جلیل زارع جمشید، پاسخ داد : « آن طور که ماهرخ می گفت خان، دیشب ستاره و نازگل را…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان/قسمت هفتاد و پنجم
نویسنده: جلیل زارع از جای جای قلعه، شعله های آتش زبانه می کشید و دود همه جا را فرا گرفته…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت هفتاد و چهارم
نویسنده: جلیل زارع ستاره که هاج و واج مانده بود، گفت : « اعتراف !؟ اعتراف به چی ؟ »…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان /قسمت هفتاد و سوم
نویسنده: جلیل زارع در راه چندین بار با سربازان رضاقلی بیگ برخورد کرد. بعد از درگیری و کشته شدن دو…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت هفتاد و دوم
نویسنده: جلیل زارع خان دودج، از اهالی داریان به خوبی استقبال کرد، آن ها را به قلعه راه داد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت هفتاد و یکم
نویسنده: جلیل زارع بنابراین دستور داد مقدار زیادی هیزم پشت دیوار قلعه برسانند و با آتش زدن آن ها، دروازه…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت هفتادم
نویسنده: جلیل زارع طاهر، رو به نازگل و ستاره کرد و گفت : « فرار، بی فایده است. آن ها…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت شصت و نهم
نویسنده: جلیل زارع بعد هم بدون آن که منتظر جوابی از سوی آن ها باشد، مشعل را برداشت؛ مسیر نقب…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان/ قسمت شصت و هفتم
نویسنده: جلیل زارع فرهاد که فکر نمی کرد رضاقلی بیگ به جای بازگشت به تهران، مستقیما به اصفهان رفته، از…
بیشتر بخوانید »