زوج دوچرخه سوار آلمانی روز گذشته وارد شهر داریون شدند و پس از مدتی استراحت به سمت شیراز حرکت کردند.
به گزارش داریون نما این زوج آلمانی که در حال جهانگردی با دوچرخه هستند قبل از ورود به داریون از شهرستان خرامه نیز دیدن کرده بودند.
عکسها:روح الله قربانی
خواستم بنویسم حس حسادت! دیدم حس خوبی نیست حسادت، پس می نویسم به حالشون در این زمینه غبطه می خورم…
… و مسئولین داریون هنوز هز خواب غفلت بیدار نشده اند !
سلام …
کاش گفته بودید کجا استراحت کردند…..آخه داریون جایی نداره
امیدوارم که در صورت توقف نامبردگان در داریون ، برخورد خوبی با آن داشته تا با خاطره خوبی از داریون گذر کرده باشند .
سلام
خواستم صداشون کنم موندم چی بگم وقتی زبون مادری خودمون هم درست بلد نبودم دلم می خواست باهاشون حرف بزنم تا بفهمم هدفشون چی بوده و چطور این همه مشکلات رو پشت سر گذاشتن هم سرما و گرما و هم تشنگی و گرسنگی و گاهی هم برخوردهای نامناسب افراد بی فرهنگ اجتماعهای مختلف رو.فقط از دور واسشون دستی بلند کردم و لبخند زدم و اونا هم با لبخند و دست تکون دادن بهم پاسخ دادن.واقعا همت و ارداده آهنی داشتن خدا بهشون کمک کنه…
یادم میاد چند سال قبل نزدیک مرودشت یه شب توی یه خونه بین راهی که اتاق نگهبانی یه زمین کشاورزی محسوب میشد با یکی از دوستام موندگار شدم شب سردی بود بارون میومد نیمه های شب بود و ما هنوز بیدار بودیم صدایی از بیرون به گوشمون رسید بلند شدیم باهم پشت پنجره رفتیم دوتا دو چرخه سوار خارجی بودن که آب از سرو روشون میبارید زود در اتاق رو به روشون باز کردیم اومدن داخل کنار بخاری نشستن لباسهاشون رو عوض کردن و هی پشت سر هم تشکر میکردن ما که هیچی از زبون اونها نفهمیدیم این خودشون بودن که درهم برهم یه کم فارسی حرف زدن و متوجه شدیم که چندتا هم وطن عزیز که نه، بسیار عزیز سر راهشون رو گرفته بودن دارو ندارشون رو به یغما بردن من که از خجالت آب شدم رفتم تو زمین.خلاصه همون جا خوابیدن صبح هم بیدار شدن از کنارمون به قصد دیدن بنای تاریخی تخت جمشید راهی شدن این خاطره رو یادگاری ازشون هنوز دارم پیامشون صلح و دوستی بود ….
تقديم به همه دوستان عزيز
و از جمله این زوج دوچرخه سوار
دلم میخواست ان ها رو دیده بودم و باهاشون گپی میزدم
شعری زیبا از فریدون مشیری
من دلم ميخواهد
خانهاي داشته باشم پر دوست،
کنج هر ديوارش
دوستهايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو…؛
هر کسي ميخواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند.
شرط وارد گشتن
شست و شوي دلهاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست…
بر درش برگ گلي ميکوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مينويسم اي يار
خانهي ما اينجاست
تا که سهراب نپرسد ديگر
” خانه دوست کجاست؟”