بوي بهشتهمه

با شهدای منطقه داریون | بسیجی شهید، حسین قنبری

جلیل زارع-علی زارع|

*بسم رب الشّهدا و الصدّقین…
همه ی ما، گاهی دلتنگ می شویم و دلمان می خواهد با کسی درد دل کنیم. چه کسی بهتر از شهدا؟…

دلتنگی هایمان را با شهدا در میان بگذاریم… کسانی که به خاطر رضای خدا و دل ما، از خود و دل خود گذشتند.

یکی از این عزیزان، شهید حسین قنبری است. بسیجی شهید حسین قنبری.

• سال ۱۳۵۱ ، داریون ، دبستان هدایت ( موقوفه ی حاج قربان ):

دبستان هدایت، میزبان یک دانش آموز خیرآبادی بود؛ حسین قنبری دانش آموز سوم ابتدایی.

حسین، فرزند دوم خانواده، سال ۱۳۴۳ در روستای بست خیرآباد چشم به جهان گشود. اول و دوم ابتدایی را در دبستان زادگاهش گذراند.

پدرش یونسعلی، تا سال ۱۳۵۱ ساکن روستای بست خیرآباد بود و در آن جا از طریق دامداری و کشاورزی امرار معاش می کرد. در این سال، به داریون مهاجرت کرد و شغل دامداری را در آن جا ادامه داد.

حسین که در خانه و مدرسه او را امیر حسین صدا می کردند، تا پنجم ابتدایی در دبستان هدایت ادامه تحصیل داد و پس از گذراندن دوران ابتدایی به علت وضعیت بد مالی خانواده، مجبور به ترک تحصیل شد تا در دامداری کمک حال پدر باشد.

amirhosyn-ghanbari1

سال ۱۳۵۷، داریون :

مهرزاد قنبری از خاطرات برادر شهیدش در دوران انقلاب می گوید:
« آن موقع،من و امیر حسین، نوجوان بودیم. ما هم مثل همه ی هم و سن و سال هایمان در راهپیمایی ها شرکت می کردیم. امیر حسین سر نترسی داشت و از طرفداران پر و پا قرص انقلاب و امام بود. هر شب وقتی از سر کار بر می گشت راهی مسجد می شد و با ساکی پر از اعلامیه ها و عکس های امام بر می گشت. بعد هم به اتفاق شهید اسداله شکوهی و چند نفر دیگر از جوانان انقلابی داریون، شبانه آن ها را بین مردم پخش می کردند و روی دیوارها شعارهای انقلابی می نوشتند و باز روز از نو و روزی هم از نو.

روزی که در داریون حکومت نظامی برقرار شد را به خوبی به یاد دارم. امیر حسین عده ای از جوانان و نوجوانان داریونی را تشویق به شکستن حکومت نظامی کرد. یادم است مردم با وجود ممانعت نیروهای ژاندارمری، در کوچه و خیابان ها راهپیمایی می کردند.

امیر حسین و شهید اسداله شکوهی در جلو جمعیت در حالی که عکس و اعلامیه های امام را بین مردم پخش می کردند، شعارهای انقلابی می خواندند و مردم هم جواب می دادند. »

سال ۱۳۶۱، شرکت در جنگ تحمیلی:

از همان آغاز جنگ، عضو فعال پایگاه بسیج داریون شد و سرانجام در سال ۱۳۶۱ به اتفاق کاروانی از جوانان بسیجی داریون، داوطلبانه برای شرکت در جبهه های جنگ ثبت نام کرد.

دوره ی آموزشی را در پادگان امام حسین باجگاه زرقان گذراند و همراه با همرزمانش پس از ۴۰ روز آموزش به جبهه اعزام شد. از شیراز مستقیما راهی اهواز شده و در منطقه ی عملیاتی دشت عباس( عین خوش) در خط مقدم جبهه مستقر شد.

• ۲۸ دی ماه سال ۱۳۶۱، رقص خون در وادی جنون:

تپه ی ۱۷۵ دشت عباس هنوز در دست دشمن بود. این تپه بسیار استراتژیک بود و باید هر طور شده از دست دشمن تا دندان مسلح بعثی آزاد می شد. دستور پیشروی به سمت تپه صادر شد. عملیات با رمز یا زینب(س) شروع شد؛ عملیات محرم. بسیجیان جان بر کف بی پروا برای تسخیر تپه به قلب دشمن زدند.

تیپ امام سجاد(ع) هم از جمله نیروهای عملیاتی بودند. حسین هم با دیگر همرزمان داریونی بهرام یوسفی، علی بذرافکن و رستم حقیقی جزو نیروهای عملیاتی این تیپ بود. همه به خوبی آگاه بودند که تصرّف چنین تپه ای آسان نیست. می دانستند احتمال برگشتن از چنین عملیاتی بسیار ضعیف است ولی آن ها هم قسم شده بودند برای غلبه بر نیروی دشمن و آزادسازی تپه سوق الجیشی ۱۷۵ دشت عباس. اراده ی پولادین آن ها نشات گرفته از ایمان قویشان بود و جز به پیروزی به چیز دیگری فکر نمی کردند. جانشان را کف دستشان گرفته بودند برای پیروزی و یا شهادت و به راستی هم شهادت بزرگ ترین آرزویشان بود.

کوروش قنبری هم که آن زمان در اهواز بود شصتش خبردار شد و سریع خود را به نیروهای عملیاتی رساند تا در کنار دوستان همرزمِ هم محلی اش از پیکار با خصم عقب نماند.

سرانجام با یورشی همه جانبه تپه ی ۱۷۵ به تصرف نیروهای ایرانی در آمد. نیروهای دشمن، سه بار متوالی تپه را آماج توپ و گلوله و خمپاره قرار دادند.

نیروها و تانک های عراقی از پایین به سمت تپه در حال حرکت بودند. خمپاره ای چند متری کوروش اصابت کرد.ترکش خمپاره، بازوی او را نشانه رفت. حسین به سوی او دوید. او را از زمین بلند کرد و از تیررس دشمن دور نمود. بعد هم به سرعت رفت بالای سر شهیدی که کمی آن طرف تر افتاده بود. چفیه اش را باز کرد و برگشت به طرف کوروش تا با آن چفیه، برای جلو گیری از خونریزی بیش تر، بازوی کوروش را ببند.

کوروش در آن عملیات زخمی شد و جان سالم به در برد تا در جایی دیگر و در وقتی دیگر به قربانگاه برود و عاشقانه و عارفانه جان شیرین خود را تسلیم خدای خویش کند.

بعد از عملیات، کوروش گفت: « درست لحظه ای که حسین چفیه به دست به سمت من می آمد، گلوله ی توپی کنارش به زمین خورد و گرد و خاک بلند شد. ترکشی بزرگ به شکم حسین اصابت کرد و او را به آرزویش رساند و در بهار عمر در سن ۱۸ سالگی با اصابت همان ترکش جان به جان آفرین تسلیم کرد و به لقاالله پیوست. »

کوروش شهادت همرزمان دیگرش علی بذرافکن و بهرام یوسفی را هم با چشم دیده بود. می گفت علی را هم ترکش گلوله ی توپ دشمن به شهادت رساند.

کوروش توسط یکی از همرزمانش به نقطه ای در نزدیکی جاده منتقل شد و به وسیله ی آمبولانس به پشت جبهه انتقال داده شد.

تپه ی ۱۷۵ باز هم به تصرف نیروهای بعثی در آمد و پیکر پاک شهید علی بذرافکن، بهرام یوسفی و حسین قنبری همراه با شهدای دیگرعملیات در محاصره ی دشمن قرار گرفت تا این افتخار آفرینان غیور مدت ها مفقودالاثر بمانند و خانواده هایشان هم چنان چشم انتطار خبری از عزیز دلبندشان.

کوروش، قبل از شهادت به خانواده ی این سه شهید بزرگوار می گوید که پیکر همرزمانش در تپه ی ۱۷۵ دشت عباس در محاصره ی دشمن است. سرنوشت دیگر هم رزم حسین یعنی رستم حقیقی نیز سال ها اسارت در اردوگاه های دشمن بعثی بود.

• سال ۱۳۷۳، پیدا شدن پیکر شهید حسین قنبری و سایر همرزمان شهید داریونی اش:

سرانجام در سال ۱۳۷۳، گروه تفحص شهدا به وسیله ی همان آدرسی که شهید کوروش قنبری داده بود، در محل تپه ی ۱۷۵ دشت عباس، پیکر پاک و مطهر شهید حسین قنبری و همرزمانش را یافتند و خانواده های چشم انتظارشان را به سوگ نشاندند.

• سال ۱۳۷۳، گلزار شهدای داریون:

استخوان های پیکر شهید حسین قنبری و دیگر همرزمان داریونی اش بعد از ۱۳ سال غربت، سرانجام در سال ۱۳۷۳به زادگاهشان بازگشت و بر دستان مردم شهید پرور داریون در گلزار شهدا آرام گرفت.
روحشان شاد و یادشان گرامی باد …

برادر شهید حسین قنبری می گوید:
« وقتی حسین بعد از آموزشی به مرخصی آمده بود با موتور سیکلت به زمین خورد و از ناحیه مچ پا آسیب دید. پزشک برایش یک ماه استعلاجی نوشت. ولی حسین با وجود مخالفت خانواده با همان پای آسیب دیده راهی جبهه شد.

بعد از عملیات محرم و اعلام مفقودی حسین، با پدرم تمام سردخانه ها و بیمارستان های کشور را زیر پا گذاشتیم ولی اثری از او نیافتیم. مادرم شهادت او را باور نداشت و مدام چشمانش به در بود تا عزیز دردانه اش باز گردد. می گفت بالاخره پسر نازنینم یک روز برمی گردد . و برگشت اما استخوان هایش. آن گاه مادرم لباس سیاه بر تن کرد و با چشمانی که ۱۳ سال تمام در فراق فرزند دائما گریان بود، بر مظلومیت فرزندش زار زد و به سوگ نشست.

پدرم ۵ سال بعد در سال ۱۳۷۸ و مادرم ۲۰ سال بعد در سال ۱۳۹۳ ملک الموت را با آغوش باز پذیرفتند و به دیدار عزیز دلبندشان رفتند.

• درد دل خانواده ی شهید:

« شهر داریون، مرکزی مناسب برای رسیدگی به خانواده ی شهدا ندارد و کم تر دیده شده است مسولین شهر از ما سرکشی کنند .پدر و مادر بسیاری از شهدای داریونی در اوج رنج و محنت و عدم سرکشی مسولین، دار فانی را وداع گفتند و برخی نیز هنوز در رنج و بیماری به سر می برند اما دریغ از یک احوالپرسی خشک و خالی !

ما خانواده ی شهدا، دین خود را ادا کرده ایم، اما مسولین، ما را فراموش کرده و سراغی از ما نمی گیرند.کاش مرکزی مناسب جهت رسیدگی به امور خانواده ی شهدا در داریون وجود داشت ! اگر چنین مرکزی ایجاد شود، خود ما حاضریم در اداره ی آن با مسولین همکاری کنیم.

کاش مسولین که این همه از خدمت خالصانه و صادقانه دم می زنند بر بستر و بالین پدر و مادر شهید حاضر می شدند و حداقل یک احوالپرسی ساده از آن ها می کردند ! مگر نمی گویند ما هر چه داریم از شهدا داریم، پس چرا ما را در مراسم ها، افتتاحیه ها و تودیع و معارفه ها دعوت نمی کنند!؟ چرا برای ما ارزش و احترامی قائل نیستند و آن طور که ادعا می کنند به ما و شهدایمان اهمیت نمی دهند!؟

انگار ما فراموش شده ایم و فقط در سخنرانی هایشان از ما مایه می گذارند!؟ نکند ما را برای نیازهای خودشان می خواهند و ارزشی برای نیازهای ما قائل نیستند!؟

امیدواریم مسولین همان طور که ادعا می کنند، راه شهدا را ادامه داده و به آرمان های آن ها عمل کنند تا شهدا هم گوشه ی چشمی به آن ها داشته و از خدا بخواهند در راهی که در پیش دارند یاریشان کند.

مسولین محترم، باور کنید اگر راه شهدا را دنبال کنید، همان طور که آنان از دین و خاک و شرف و ناموس ما دفاع کردند و اجازه ندادند حتا وجبی از خاک ایران در دست دشمن بماند و ناموس ایران و ایرانی مورد تعرض قرار گیرد و همان طور که عزت و سربلندی ایران را حفظ کردند، شما هم می توانید با ادامه ی راه آنان در خدمتی خالصانه و صادقانه عزمتان را جزم کنید و در آبادانی منطقه ی داریون بکوشید و مردم مظلوم زادگاهمان را به آن چه استحقاقش را دارند برسانید.
آمین. یا رب العالمین….

نوشته های مشابه

5 دیدگاه

  1. مسئولین که در دکون و دستکشونو رو داریون نما بستن ! نه خبرنگار هاشو راه میدن برای کسب خبر و نه به خودشون زحمت اطلاع رسانی از طریق این تنها تریبون محلی میدن !

    با داریون نما قهرین، قبول ! کاربرای داریون نما هم که لابد هیچ کدومشون داریونی نیستن! یا شاید هم قابل نیستن ! خونواده شهدا چی !!!؟ اونا هم قابل نیستن !؟ مطمئنم اونا رو قابل میدونید. تو سخنرانی هاتون که این طوری میگید !

    پس پای درد دلشون بنشینید. حرفاشونو بشنوید. حالا از هر طریقی که باهاتون درد دل کنن. خیلی از خونواده شهدا از طریق همین سایتی که شما در دکون و دستکتونو روش بستید با شما حرف زدن. گفته هاشون هم مستند تو داریون نما ثبت و ضبطه. اصلا اونا به کنار. بر گذشته ها صلوات. همین خونواده شهید قنبری عزیز. باهاتون کلی حرف دارن. درد دلشونو که تو همین پست ملاحظه کردین ! خب جوابشون بدین.

    حالا چی میگید ؟ پای درد دل خونواده های شهدا نشستن و جوابشونو دادن که دیگه واجبه. خدا کنه لااقل این کامنت رو ببینین و جوابی براش داشته باشین.

  2. بخشی از بیانات امام به مسئولین در ارتباط با خانواده های شهدا :

    « من می‌دانم که بسیاری از خانواده‌های عزیز شهدا و جانبازان و اسرا و مفقودین به خاطر مناعت طبع و بزرگواری و اخلاق کریمه خود در مصایب و مشکلات زندگی به مسئولین مراجعه نکرده‌اند و یا مراجعه‌شان به حداقل بوده است.

    و همه نیز می‌دانیم که اکثریت این قشر و رزمندگان عزیز اسلام از طبقات محروم و کم درآمد بودند و مرفهین کمتر دل برای انقلاب سوختند، ولی وظیفه ماست که در حد توان و مقدورات قدر‌شناس زحمات آنان باشیم و من میل ندارم که این قدر‌شناسی فقط در حد تعریف و تمجید ظاهری خلاصه شود بلکه باید در همه نوع امتیازات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی به آنان بها داده شود. »

  3. درود بر تمامی دوستان
    وقتی رای های بالا را به پست شهدای داریون می بینم بیشتر تشویق می شوم تا به همراه برادر عزیزم جلیل زارع به معرفی بیشتر شهدای داریون بپردازم.بی شک هرچه این انقلاب دارد از خون پاک شهداست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن