بوي بهشتهمه

گفت و گو با شهدا | هفته شهيد مهدي قلي ارجي

جلیل زارع|

بسم رب الشهدا و صدیقین … همه ی ما ، گاهی دلتنگ می شویم و دلمان می خواهد با کسی درد دل کنیم .چه کسی بهتر از شهدا ؟ … دلتنگی هایمان را با شهدا در میان بگذاریم … کسانی که به خاطر رضایت خدا و دل ما ، از خود و دل خود گذشتند . هر هفته را به نام مقدس یکی از شهدای عزیز منطقه نام گذاری می کنیم و با او به گفت و گو می نشینیم .هفته نخست .به نام شهید گمنام رقم خورد .هفته های دوم و سوم نیز به نام شهید امر اله آتش آب پرور و جهانبخش ابیوردی مزین گردید . و اما این هفته ، هفته ی شهید بزرگوار ولی مظلوم ، مهدی قلی ارجی است .
… عضو بسیج داریون بود.در جمع آوری کمک های مردمی به جبهه فعالیت می کرد. مادرش را نیز به تهیه ی نان برای رزمندگان تشویق می کرد. آن مادر فداکار و مومنه نیز همواره در این امر خیر پیش قدم بود. مادرش می گوید:”در خانه، بسیار خنده رو و شوخ طبع بود. من و پدرش را خیلی دوست داشت. هیچ وقت به ما بی احترامی نمی کرد. نماز و روزه اش هرگز فراموش نمی شد.”
سخت کوش بود و پر تلاش. هرگز بی کار نمی ماند و کار کردن را دوست داشت. هیچ کاری را عار نمی دانست. گاهی کارگری می کرد و گاهی هم برزگری. شب ها نیز پاتوقش، پایگاه بسیج بود. به هر بهانه ای از امام و شهدا یاد می کرد. می گفت:” باید گوش به فرمان امام باشیم و از اسلام و انقلاب دفاع کنیم. در آرزوی رفتن به جبهه، بال بال می زد و سرانجام یک روز، با خوش رویی و مهربانی، از پدر و مادر اذن خواست تا عازم جبهه شود. بعد هم در یکی از کاروان های اعزام به جبهه، نام نویسی کرده و همراه با بدرقه ی پر شور مردم زادگاهش، راهی جبهه های حق علیه باطل شد تا دین خود را به امام و شهدا ادا کرده و از اسلام و میهن خود در برابر تجاوزگران بعثی دفاع کند.


دیگر فکر و ذکرش شده بود جبهه. می آمد . کمی نزد خانواده می ماند و دوباره راهی می شد. مادرش میگوید:” همیشه وقتی به مرخصی می آمد به گونه ای مرا غافلگیر می کرد. مثلا اگر به خانه می رسید و من در خانه نبودم. کفشهایش را قایم می کرد تا من هنگام ورود به خانه متوجه آمدنش نشوم .وقتی به خانه باز می گشتم، به یکباره جلو رویم سبز می شد .دستهایش را دور گردنم حلقه کرده و مرا بوسه باران می نمود و قربان صدقه ام می رفت .از زحمت هایی که من و پدرش برایش کشیده بودیم می گفت و آرزو می کرد، روزی بتواند گوشه ای از زحمات ما را جبران کند . بعد هم از جبهه و جنگ سخن می گفت . در عملیاتی هم رزم شهید شیر علی سلطانی بود.با آب و تاب تمام از محاسن آن شهید بزرگوار داد سخن سر می داد .وقتی در جبهه مجروح و او را به خانه آوردند، مدتی زخم هایش را از من پنهان می کرد ولی وقتی من متوجه شدم، گفت : بدن من قابل امام و انقلاب را ندارد .خدا کند بتوانم کاری کنم که امام و شهدا از من راضی باشند .”
بعد از بهبودی، دختری را برایش خواستگاری کردند و مدتی بعد هم ازدواج نمود .وقتی برای خدمت سربازی فراخوانده شد، بی درنگ آمادگی خود را اعلام کرد و شد سرباز آقا امام زمان (عج). خدمتش نیز در جبهه بود .هم رزم بختیار شرفی و خدارحم گل آور که هر دو جاوید الاثر هستند .
یک روز در کمال ناباوری، خبر مفقود شدنش را به اطلاع خانواده اش رسانده و چشمان نگران پدر و مادر، همسر و دیگر عزیزانش را در انتظار خبری از یوسف گمگشته اشان بر در دوختند .
زمان به کندی سپری می شد .باور کنید ،انتظار سخت و جانکاه است.گاه یک روزش به قدر عمری بر انسان می گذرد .علی الخصوص که ندانی عزیزت کجاست ؟ شهید شده است ؟ زنده است ؟ چه کار می کند؟سالم است یا مجروح؟
پدران و مادران عزیز! برای یک لحظه صحنه ی گم شدن فرزند دلبندتان را که برای مدت کمی مثلا یک روز از آن بی خبرید، جلوی چشمان خود مجسم کنید تا بفهمید من چه می گویم . آن یک روز را چگونه سپری می کنید ؟ در دلتان چه آشوبی بر پاست ؟ اگر بخواهید بی قراریتان را توصیف کنید، چه می گویید ؟ بی قراریتان در کلام می گنجد ؟ در آن لحظات پر از اضطراب و دلهره ، قادر هستید بر خود مسلط شده و آرامش خود را حفظ کنید، یا در انتظارش بال بال می زنید ؟ بس است دیگر ! می دانم طاقتش را ندارید ، حتی در این مورد فکر کنید .پس برگردید و به پدر و مادر و عزیزان آقا مهدی بیاندیشید .سخت است نه !؟ تحملش دشوار است نه !؟ چند سال انتظار ! انتظاری سخت و طاقت فرسا و جانگداز ! جان کندن است ! مدام مردن و زنده شدن !و در خیال و اوهام پرسه زندن ! باور کنید ، زندگی در چنین شرایطی سخت که چه عرض کنم، مردن تدریجی است .لاف نمی زنم ! گزاف نمی گویم ! تجربه اش کرده ام ! تجربه ای سخت و جانکاه و ویران کننده ! هفت سال انتظار در فراق یوسف گمگشته ام را می گویم .
ولی هر چه بود ، دوران انتظار هم گذشت و یک روز ، برای خانوده ی چشم انتظارش ، حامل خبری بودند .برای شناسایی پیکر یک شهید به قصر شیرین دعوت شدند.مادرش پیکر جوان رشید و دلاورش را شناسایی کرد .باور کنید برای یک مادر ، حتی نیازی به دیدن پیکر فرزندش نیست .بو بکشد ، او را شناسایی می کند ولی او بو کشید و شناخت و دید و از پا افتاد .پیکر ی بی جان را بعد از سالها به او نشان دادند و گفتند : تحویل بگیر ! این هم عزیزت که در فراقش بال بال می زدی ! لحظه ای سخت است نه !؟ نمی توانید حتی جلوی چشمانتان نیز تصویرش را مجسم کنید . اشک در چشمانتان حلقه زده است ، می دانم . میل گریه دارید .خجالت نکشید . اجازه دهید چشمانتان ببارند .ببارند برای مظلومیت شهدا و خانواده های معزز و درد کشیده اشان .بغضتان را فرو نخورید. اجازه دهید اشکهایتان آرام آرام بر گونه هایتان جاری شوند .این حداقل کاری است که می توانید انجام دهید .
حالا تصویر دیگری را جلو دیدگان خود مجسم کنید .تصویری به مراتب ویران کننده تر .انتظاری را که بعد از سالیان سال ، هنوز هم در چشمان خانواده های جاوید الاثر هایی همچون بختیار شرفی و خدا رحم گل آور موج می زند .می دانم ، این را دیگر تاب نخواهید آورد .چیزی حدود سه دهه انتظار .باز هم اجازه دهید دیدگانتان ببارند ! ببارند بر مظلومیت جاوید الاثر ها .ببارند بر این همه صبر و شکیبایی خانوادهای آنان .فریاد بزنید . فریادی در سکوت مطلق و بی انتها .هم ناله شوید با خانواده های جاوید الاثر ها.
حالا به خودمان برگردیم .در خودمان مطالعه کنیم .شهدا و جاوید الاثرها کاری حسینی کردند .ما چطور!؟ کاری زینبی کردیم!؟ ادامه دهنده ی راهشان بودیم!؟ هستیم!؟ خواهیم بود !؟
فراموش کرده ایم برادر … فراموش کرده ایم خواهر … شهدا را می گویم !
ولی ناامیدی کفر است .ببینید بارقه ی امید در چشمان خانواده های معزز شهدا موج می زند ! هر چند آنها بهترین عزیزانشان را به ظاهر از دست داده اند، ولی چیزی به مراتب با ارزش تر را به دست آورده اند .ایمان را … اعتقاد راسخ به راهی که رفته اند را … زنده نگه داشتن اسلام را… حفظ میهن را … احیای روح جوانمردی را … و در یک کلام جاودانگی را …. و راضی اند و خوشنود … راضی به رضای خدا و خوشنود از آنچه به دست آورده اند و افتخار بزرگی که نصیبشان شده است .
پس برادرم … خواهرم … ناامید نباش که کفران نعمت است ! دیگر بار ، یا علی بگوییم و برخیزیم . برخیزیم که وقت تنگ است و شهدا چشم انتظار اعمالما در این زمانه ولولا …

*با تشکر از جناب آقای علی زارع فرهنگی داریونی که قبول زحمت نموده و ضمن مصاحبه با خانواده شهید ارجی, به اینجانب در نوشتن این متن یاری نمودند.

6 دیدگاه

  1. سلام جناب آقای علی زارع… از این که قبول زحمت نموده و ضمن مصاحبه با خانواده محترم شهید ارجی,نوشتن این متن را ممکن ساختید, صمیمانه تشکر می کنم.اجرتان با سید الشهدا.

  2. سلام استاد عزیزم جلیل زارع و فرهنگی محترم جناب علی زارع که زحمت این مصاحبه را به دوش کشیدید
    زیباتر از این دیگر نشنیده بودم واقعا ممنونم که این چنین از شهدا سخن میگوید راستش رابخواهید اشک چشمانم را پر کرده وزبانم را قفل کرده نمیدانم واقعا خانواده های شهدا چه کشیده اند با این تقدیر الهی، خدا صبرشان دهد مادر بزرگم که از داغ داییم تاب نیاورد خیلی چشم انتظارش بود هر چند که بروی خودش و به زبان نمی اورد، مادرم هم بیشتر بیقراری میکرد من از زمانیکه یادم میدهم میدیدم مادرم همیشه دست به دعا گریان هست نمدانستم چرا میگفتم مادر گریه نکن روی پایش دراز میکشیدم و من هم شروع به گریه میکردم بعد دلش برایم میسوخت و ارام میشداین روند ادامه داشت تا کمی بزرگتر که شدم و بازهم این اشکها را میدیدم مگفتم چرا گریه میکنی واو جواب میداد به خاطر دایی ات. مادر بزرگم که بعد از مفقود شدن داییم مریض شد وهمیشه فشارش بالا میرفت به قدری که خون دماغ میشد مادرم میگفت از داغ داییم هست وقتی خون دماغ میشد هرچی ملحفه داشتن باز هم کم بود موقع شستن که میشد میدیدم 3 تا لگن هم بیشتر باید مادرم شستشو کند دکتر هم هیچ کاری از دستش بر نمی امد خلاصه خانواده شهدا بار عظیمی از این تقدیر به دوش میکشند که با زبان وتصور نمیشود گفت و فهمید که حالشان چگونه است. از دست دادن فرزندشان یعنی قطع کردن یکی از اعضای بدن حالا ببین یک عضو نداشته باشی چگونه هستی .موفق و پایدار باشید

  3. حامد جان سلام…از داییت بگو.بگو عزیز دل برادر, می شنوم. حرف هایتان چون از دل بر می آید لاجرم بر دل می نشبند. درد و رنجی را که خانواده ها ی شهدا تحمل می کنند, آتش به جانم می زند.انتظار مظلومانه ای که در دیدگان اشکبار خانواده های جاوید الاثر ها موج می زند,جگرم را کباب می کند.هر چند خانواده های شهدا در ازای از دست دادن ظاهری عزیزانشان رضایت خداوند را به دست آورده اند که با هیچ ترازویی قابل سنجش و اندازه گیری نیست ولی آن غمی که در گوشه ی قلبشان جا خوش کرده است و خیال بیرون آمدن هم ندارد از جنس دیگری است. درد بی درمانی که بر سینه ی دردمندشان سنگینی می کند همان راز مگوست.و این سنگینی بار مسولیتی که شهدا با عروج عاشقانه اشان بر دوشمان نهاده اند را دو چندان می کند. که اگر بر آن فایق آییم زخم های عمیق نشسته بر قلب و روح رنجور خانواده های شهدا نیز التیام می یابد و اگر……. این را دیگر مپرس.

  4. سلام بر حامد عزیز و استاد علی قدر
    نمی دانم چرا تا اسمی از شهدا می آید اشکانم حضور خود را اعلام میکنند .واقع تا چه حد از شهدا می دانیم که از روی نادانی به آنها بعضی حرف می زنیم .ایا تا به حال ای درد دل مادر شهیدی نشسته ایم ؟ایا تا به حال سری به خانواده انها زده ایم؟ایا تا به حال از جگر سوخته و کمر شکسته برادر شهید پرسیده ایم؟ایا از زن شهید پرسیدیم جواب پسرت را وقتی بابا خاست چه دادی؟وقتی مریض شد کسی نداشتی او را به مریض خانه ببرد چکار کرد؟شبهایی که دلش از حرف های مردم شکسته بود و جایی نداشت تا ارام بگیرد چه کرد؟از پسرش پرسیدی چقد دلش میخاست یکبار پدرش به مدرسه بییاید ؟پرسیدی چقد دلش میخاست دستان او را در دست داشته باشد؟چقد دلش میخاست با او بازی کند پشتش سوار شود کشتی بگیرد؟نه هیچ وقت نپرسیده ایم نه تنها این اصلا به ان فکرم نکرده ایم .چون خودمان همیشه بابا داشته ایم .طعم یتیمی نکشیده ایم؟طعم بی برادری بی همسفری بی فرزندی نکشیده ایم؟شهدا شرمنده ایم از روی شما .فرزنداتون مادر و پدراتون همسراتون…
    واقعا چطور یه عده ای حاضر میشند بگند به خونواده هاشون سهمیه و ……
    شهید گل آور از فامیل ها ما بودن و من از نزدیک درد فراقی که مادرشون میکشید و دیدم خدا بیامرزه ایشون همیشه منتظر برگشتنش موند و همیشه چشم به در بود که خدا رحم برگرده .از درد این فراق چشماش کم سو شده بود سکته کرده بود خدا روح ایشون قرین رحمت کند .
    جا داره به شما بگم ما به شهدا مدیونیم ….
    التماس دعا عزت زیاد.

  5. با تشکر از حامد عزیز
    واقعا بلاتکلیفی درد بسیار بدی است و سخت
    شهید گل اور از نظر اخلاق رفتار بردباری متانت و…شهیدی هستند که باید از هر نظر ایشان را در زندگی الگو قرار داد
    انشااله با اقای زارع برنامه ای داریم تا در مورد شهیدان و نحوه ی شهادت و زندگی قبل از شهادتشان و…. مطالب بیشتری تهیه کنیم که این میسر نمیشود مگر با دعای شما دوستان
    امیدواریم که مقبول درگاه احدیت قرار بگیرد
    متشکر از نظر شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا