اخبارفرهنگ مردم داریونهمه

فرهنگ مردم داریون| قسمت چهل و یکم: نوجوانی و جوانی

بالاخره دوره‌ی سربازی با همه‌ی سختی‌ها به پایان می‌رسید. بازگشت او از شیراز صورت می‌گرفت. از این رو تعدادی از نزدیکان برای پیشواز او به شیراز می‌رفتند.

جلیل زارع

نوجوانی
کمی بزرگ‌تر و به‌اصطلاح “کرپه‌چَرون”1 یا نوجوان که می‌شد در کنار بازی‌های نوجوانی2 کمک کار خانواده بود و خود از این که هویتی به دست آورده بود و صاحب درآمد – هر‌چند اندک – شمرده می‌شد به خویشتن می‌بالید.
در این سنین کار و مدرسه و بازی در هم می‌آمیخت. صبح تا ظهر پاییز و زمستان و بهار، مدرسه. بعد از ظهر، بازی و کارهایی که بر عهده‌ی او بود: علف دادن گوسفندان، غذا بردن برای پدر که بیرون از خانه کار می‌کرد، خریدهای احتمالی، فرمان بردن3 برای مادر و بقیه‌ی کسانی که از آن‌ها حساب می‌برد. شب، نوشتن مشق‌های مدرسه و خواندن درس‌هایی که معلم خواسته بود.
تابستان فصل کار بود و بازی. بیش‌تر کارهای کشاورزی که بچه‌ها به آن مشغول می‌شدند صبح بود. گرچه برخی نیز تا غروب آفتاب ادامه داشت. مانند: بُلنگ‌چینی4، تالَه بُری5، پَهر6، کولور رُفتن7، آلو پَسَکی8 و …
اوقات فراغت، زمان بازی و تفریح بود. “پسین”ها‌ی خنک، جان می‌داد برای انواع بازی‌های ساده و در عین حال سرگرم‌کننده. گاهی این کار به شب می‌کشید و چنانچه شب مهتابی بود بازی‌هایی نیز برای چنین شبی داشتند9.
جوانی
هر چه به دوره‌ی جوانی نزدیک‌تر می‌شویم، از بازی‌ها کاسته می‌شود و به کار افزوده می‌گردد. کارها نیز متناسب با افزایش سن، سخت‌تر و مهارتی‌تر می‌شد. آن‌ها که اهل درس بودند تحصیلات خود را ادامه می‌دادند و وارد کارهای اداری می‌شدند و آن‌ها هم که امکان چنین کاری نداشتند آماده‌ی رفتن به سربازی می‌شدند. شاید این دوره، سخت‌ترین دوره‌ی زندگی او و خانواده بود. دوری ناگهانی از بستگان و آشنایان و ای بسا دور شدن از خاطرخواهی که چشم انتظار او بود کاری نبود که زود بتوان با آن کنار آمد – سعدی به روزگاران، مهری نشسته بر دل / بیرون نمی‌توان کرد، الا به روزگاران – علاوه بر این، سختی دوره‌ی سربازی و مشکلات آن برای بسیاری از مردم، رنج‌آور بود. از این رو هنگام سربازگیری که ریو10 ژاندارمری وارد روستا می‌شد تا با کمک کدخدا و جارچی او، سربازها فرا خوانده شوند، با حسابی که مردم از امنیه‌ها11 می‌بردند ترس و دلهره و غصه همه جا حکمفرما می‌شد. اگر کسی می‌توانست فرار می‌کرد. اما بیش‌تر افراد گیر می‌افتادند و در کامیون‌های ارتشی جای داده می‌شدند.
از آن جا که در آن دوره رفت و آمد با “مال”12 صورت می‌گرفت، این افراد باید پیاده راهی طولانی را با امنیه‌ها طی می‌کردند تا به شیراز برسند. در این میان احتمال داشت پس از رسیدن به مقصد افراد مسنی را که چندان کارایی نداشتند با گرفتن پول و منت گذاشتن بر آنان آزاد کنند.
وقتی جوانی به خدمت سربازی فرا خوانده می‌شد و به‌اصطلاح “تو لباس می‌رفت” اطرافیان او به‌ویژه مادر و خواهرانش بسیار بی‌تابی می‌کردند. هنگام رفتن او گریه و زاری بود. رشته‌ی پشت پای او نیز با گریه و زاری همراه بود. نامه‌ی او هم که می‌رسید خوشحالی با گریه‌ی جدایی همراه می‌شد. روی قالی13 به یاد او شعر می‌خواندند و دلتنگی خود را به نوعی تسکین می‌دادند. این شعرها معمولا خود ساخته بود. گرچه ممکن بود وزن درستی نداشته باشد اما آهنگین بود و چون از دل برمی‌خاست ارزش خاصی داشت. متناسب با شهری که سرباز در آن جا خدمت می‌کرد شعر می‌ساختند. مثلا چنانچه در کازرون بود می‌گفتند:
«خودُم این جا که بَبَم14 کازرونه / سر رهش درخت زعفرونه / خبر اومد درختو دونَه کِرده / دو تا بلبل به زیرش لونَه کِرده / خداوندا به فریاد دلُم رس / غم دوریش مرا دیوونَه کِرده»
اگر نامزددار بود نامزد او می‌گفت:
«نه یک ماه و نه دو ماه و نه سه ماه / چه جور طاقت بیارُم بیست و چار ماه»
بالاخره دوره‌ی سربازی با همه‌ی سختی‌ها به پایان می‌رسید. بازگشت او از شیراز صورت می‌گرفت. از این رو تعدادی از نزدیکان برای پیشواز او به شیراز می‌رفتند. برای او کُت و شلوار می‌خریدند و بر او می‌پوشاندند و او را با عزت و احترام به خانه می‌آوردند. در خانه بساط پذیرایی مانند چای و شیرینی آماده بود. سکه‌های یک ریالی و دو ریالی که نثار مقدم او می‌کردند، اسفند و قرآن و گوسفندی که قرار بود جلو او سر بریده شود، از قبل آماده کرده بودند. برخی سفره مهمانی می‌گستردند و بستگان و همسایگان را دعوت می‌کردند.
سرباز از خدمت برگشته تا چند روز پس از بازگشت، به خانه‌ی بستگان نزدیک دعوت می‌شد و پس از استراحت چند روزه، کار و زندگی معمولی از سر گرفته می‌شد. با این تفاوت که اگر نامزد نداشت فکر فلان دختر که به سر او راه یافته بود یا به‌طور کلی فکر ازدواج، او را راحت نمی‌گذاشت. عشق چنان شوری در نهاد او می‌افکند که با پدر و مادر – اگر برای او دستی بالا نمی‌زدند – قهر می‌کرد و نارضایتی خود را نشان می‌داد. تا این که بالاخره پیروز می‌شد و دختری را برای او “نشان” می‌کردند و اوضاع به حالت عادی برمی‌گشت. از این به بعد جدیت بیش‌تر در کار بود تا هزینه‌ی ازدواج به گونه‌ای تامین گردد.
گاهی شرم و حیا مانع از آن می‌شد که جوان خواسته‌ی دل را بر زبان آورد یا به‌طور کلی برای خود زود می‌دانست که به این فکرها بیفتد. در این حال، بزرگ‌ترها خودشان دست به کار می‌شدند و او را راضی می‌کردند و بالاخره دست او را در حنا می‌گذاشتند. بدین گونه زندگی او وارد مرحله‌ی جدیدی می‌شد که عبارت بود از کار و تامین نیازهای خانواده‌ای که روز به روز عیالوارتر و پر‌هزینه‌تر می‌گردید.

پانوشت:
1 – کسی که بتواند بره‌ها یا کهره‌های کوچک را بچراند.
2 – در بخش بازی‌ها توضیح داده خواهد شد.
3 – سفارش کسی را اجرا کردن
4 – چیدن خیارسبز
5 – بریدن بوته‌های خشک سیب‌زمینی پیش از بیرون آوردن آن‌ها. تالَه: بوته
6 – وجین
7 – جمع کردن ساقه‌های خشک گندم که از کاه به دست می‌آید. کولور: ساقه‌ی خشک شده‌ی گندم
8 – پیدا کردن سیب‌زمینی‌های بر جای مانده پس از بیرون آوردن آن‌ها در زمین توسط کارگران. کاری مانند خوشه‌چینی
9 – در بخش بازی‌ها خواهد آمد.
10 – از مارک‌های ماشین‌های ارتشی
11 – امنیه: سرباز ژاندارمری
12 – چارپایان
13 – هنگام قالی‌بافی
14 – بچه ام

*برگرفته از کتاب “فرهنگ مردم داریون”، پژوهش و نگارش: جلال بذرافکن
ادامه دارد … (قسمت بعد: دوره‌ی پیری)

امتیاز کاربران: اولین نفری باشید که امتیاز می دهد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا