دفترچه خاطرات

پدري نداشت كه نان دهد،اما پسر دكتر شد!

 علي زارع/

نامش محمد بود در کلاس سوم راهنمایی درس می خواند چهره اش لاغر واستخوانی ورنگش پریده بود .مومن وسربه زیر عاقل ونجیب. درس خوان وزرنگ بود در خانواده 10 نفری به دنیا آمده بود. پدرش را از دست داده بود هفت خواهر داشت ویک برادر .در اوج فقر زندگی می کردند.

مادرش زن زحمت کشی بود و برای تحصیل فرزندانش زحمت زیادی می کشید.هیچ راه درآمدی نداشتند.محمد از کودکی سایه پدر برسرش نبود. همیشه می گفت در کلاس اول وقتی معلم درس می داد که بابا نان داد می گفتم مادر نان ندارد که بدهدیا اگر هم دارد خیلی کم است و کفاف 9نفر را نمی دهد.

بابا هم که اصلا ندارم وحتی اورا به یادهم ندارم .کاش بودتا نیاز نبود مادرم این همه زحمت بکشد. نمرات محمد عالی بود در تمام درس ها زرنگ بود.لباسهایش کهنه ولی تمیز بود.نمازش را هیچ وقت فراموش نمی کرد.تمام خانواده اش نمازخوان بودند.همیشه مادرش از شهید رجایی به نیکی یاد می کرد.از کمیته امداد امام خمینی به نیکی یاد می کرد که اگر نبود ما چه می کردیم با این همه بچه.

همیشه دعایش این بود:”خدا امام خمینی (ره) را با بزرگان دین محشور بگرداند” .روزی به منزلشان رفتم چون محمد خیلی اصرار کرد.من هم گفتم اگر نروم ناراحت می شود.وقتی رفتم از نزدیک فقر را دیدم ومعنی آن را فهمیدم.

خانه محقر وکوچکی داشتند ولی پر از صفاومهر بود.مهمان نواز بودند .مادرش از سختی هایی که تحمل می کردند برایم گفت.

بغض گلویم را گرفته بود. خواهرانش را دیدم که به نظر می رسید می خواهند جایی بروند ولی منتظر مانده بودند. مادرش گفت صبر کنید خواهرتان بیاید بعد شما بروید .

می گفت یک دمپایی بیشتر نداریم.باید او بیاید دمپایی را بدهد تا تو بپوشی همینطور به نوبت.واقعا آه از نهادم بلند شد.

در یک خانواده 9نفری یک دمپایی باید باشد؟ مگر می شود؟ ولی واقعیت داشت.تنها آرزوی مادرشان درس خواندن محمد ودکتر شدن او بود .یعنی آرزوی همه خانواده این بودکه محمد به جایی برسد.

شب که به خانه رفتم هنگام نماز خیلی برایشان دعا کردم و اشک ریختم .محمد تابستانها کار می کرد حتی بعداز ظهرها هم اگر کار بود انجام می داد.بعد از چند سال که از لامرد انتقالی گرفتم روزی جهت معاینه دندان فرزندم به دانشکده دندانپزشکی شیراز رفتم .جوانی را دیدم که به سمتم آمد وسلام واحوالپرسی کرد اورا نشناختم.گفت :”من محمد هستم در لامرد که معلمم بوديد.آقاي زارع مرا نمی شناسی”؟! .باور نمی کردم. او دندانپزشک شده بود.

واقعا از جا پریدم او رادر آغوش گرفتم .از خوشحالی می خواستم بال در بیاورم.آن روز بهترین روز زندگی من بود باور کنید بهترین روز .

بزرگترین افتخار کاری نصیبم شده بود.الان که این خاطره را می نویسم هدفم این است که به دانش آموزان داریون عرض کنم که خواستن توانستن است وشما هم می توانید .من می دانم که امروز تمام خانواده ها همه امکاناتی برای بچه ها فراهم می کنند تا آنها درس بخوانند .همه بچه های داریون وایران می توانند محمد باشند. فقط باید خودشان بخواهند .از دکتر لطفی و دیگر نام آوران داریون الگو بگیرید.

من می دانم امکاناتی که الان شما دارید آنها آن زمان نداشتند ولی خودشان خواستند وتوانستند. امیدوارم که در آینده شاهد موفقیت تمام نوجوانان وجوانان داریونی باشیم.

نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد…

6 دیدگاه

  1. سلام آقاي زارع مطالب شما را مي خوانم. درخواستي از آقاي خورشيدي مدير محترم دبيرستان پسرانه داريون داشتم مي خواستم از شما نيز خواهش كنم اگر ممكن است عكسي دسته جمعي از دانش اموزان مدرسه ايي كه در آن هستيد تهيه كنيد و براي سايت داريون نما بفرستيد تا به وسيله اين سايت بتوانم عكس را ببينم.
    من با ديدن عكس نوجوانان و جوانان زادگاهم روحيه مي گيرم.ممنون

  2. سلام خدمت دوست عزیزمان در امریکا .امیدوارم که مطالب مفیدباشد شما هم لطف دارید هدف من از نوشتن این مطالب این است که دانش اموزان عزیز وجوانان ان رابخوانند درک کنند و در زندگی بکار گیرند وبدانند که میتوانند. امیدوارم که بتوانم خدمت گذار خوبی برای انها باشم.عکس دانش اموزان مدرسه هم چشم حتما میفرستم .انشااله .

  3. داریونی موفق

    متن: دکتر صمد زارع در سال 1334 در شيراز متولد شد و پس از اخذ ديپلم ، ليسانس و فوق لیسانس بيولوژی از آمريکا و دکتری از استراليا از سال 1375 لغایت 1378 معاون آموزشی دانشکده علوم دانشگاه اروميه و از سال 1378 لغايت 1382 مدیر گروه زیست شناسی و از سال 1382 رياست دانشکده علوم دانشگاه اروميه را بر عهده داشته و در سال 1384 به عنوان معاون آموزشی دانشگاه منصوب گرديده که تا کنون در اين سمت فعاليت دارند.

  4. سلام خدمت دوست عزیز جناب زارع ، بسیار زیبا بود ، البته از این دست افراد در منطقه داریون کم نیستند که بدون داشتن تمکن مالی ودرعین فقر وتنگدستی به مراتب عالی رسیدند . امیدوارم دانش آموزان عزیز هم کمی بخود بیایند ، زمان دیگر برگشت پذیر نیست

  5. واقعا اقای خورشیدی درست میگویند زمان دیگر برگشت پذیر نیست.
    خیلی از افرادی که ترک تحصیل کرده اند وقتی برای خدمت سربازی و تکمیل برگ تحصیل به مدرسه مراجعه میکنند تمام گوشه و کنار مدرسه را نگاه کرده و اه حسرت میکشند و.میگویند کاش یکبار دیگر به دوران تحصیل بر میگشتیم و درس میخواندیم .میگویند به بچه ها بگویید درس بخوانند . کاش حرفتان را گوش کرده بودیم و درس میخواندیم .خیلی از این افراد هم اکنون مدارکشان را میگیرند و به مدارس شبانه رفته و ثبت نام میکنند .
    پس دانش اموزان عزیز قدر این دوران طلایی را بدانید و درستان را بخوانید که زمان به عقب بر نمیگردد.

پاسخ دادن به زارع لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا