داريون،شهر روياها و آرزوهاي من…
يوسف بذرافكن|
داریون شهر من ،شهر رویا ها و آرزوهای من ، شهر اجداد و نیاکان من است . سالها بود که نوشتن را کنار گذاشته بودم و گاهی فقط برای دل خودم و در دفترم می نوشتم، اما وقتی «داریون نما » آمد احساس کردم که حالا باید برای شهر غریب و مظلوم خودم بنویسم ،از داشته ها و نداشته هایش بنویسم.
از شهیدان بزرگ و عالی مقامش ، ازآنچه که در طول زمان بر آن رفته است ،از استعداهای فراوان و گمنامی که کمتر فرصت رشد ونمو یافته اند و مدفون شده اند ،از مردم خوب و صمیمی آن ، از صداقت ،پاکی ،دین ودیانتشان ، از آنچه باید داشته باشد و ندارد، ازکسانی که به آن خدمت کرده اند و کسانی که شهر و دیار خود را رها کرده و از آن سراغی نمی گیرند ، برای آبادی و پیشرفت آن کاری نمی کنند .
داریون منطقه ای است سرشار از استعدادهای فروان که همواره مورد بی مهری قرار گرفته و کمتر کسی به آبادی آن فکر و چاره کرده است ، گروهی که می توانسته اند کاری بکنند خودشان برای رسیدن به امکانات بیشتر و زندگی بهتر آن را رها کرده و رفته اند و گروهی هم فقط به فکر خود بوده اند و برای رسیدن به وضعیت بهتر تلاش نکرده اند . مگر خداوند در کتاب آسمانی خود قرآن کریم نفرموده است که خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خود سرنوشت خویش را تغییر دهند .
باسلام خدمت معلم عزیزم جناب آقای بذرافکن
دوست دارم به 12 سال پیش برگردم و صحبتم را با کلمه ( اجازه…) شروع کنم.
اجازه آقای بذرافکن مگه شما همان معلمی نیستید که با تبدیل کردن دفتر کلاسی به جدول رده بندی، در ما دانش آموزان انگیزه ی صدر نشینی اجاد میکردید؟
این دل نوشته ی شما کمی رنگ نا امیدی دارد. مگر خبر ندارید که ما بزرگ شده ایم؟ و دوست داریم مثل شماها باشیم. امیدتا به خدای علی باشد
با سلام خدمت آقای مددپور: امید بال پرواز آدمی است . آنچه گفتم برای این بود که وقتی امثال شما که ثمره عمر معلمین هستید به جایی رسیدید شهر و دیار خود را به امان خدا رها نکنید
سلام آقای بذرافکن این حرفتان هم طعم کتک داشت. ما که هنور به جایی نرسیده ایم.بخدا خودمان هم برای خانه دلتنگیم. اگر این اقای دکتر …، پایان نامه ارشد مارا امضا میکرد با کله بر میگشتیم.
من در کودکی کوچه پس کوچه های ده،/
نوجوانی، خیابان های شلوغ شیراز،/
و در جوانی پیچ و خمهای هزاران جداده را/
به امید آمدن به خانه می پیمایم/
دوستت دارم داریون/