خاطرات ماه روزه؛ازداریون تا “تنگه در”
یوسف بذرافکن|
نزدیکی های افطار می شود روانه «تنگه در» می شوم ، از«بوستان فرهنگیان » با درخت های سرسبزش که می گذرم باد خنک «تنگه در»پوستم را نوازش می دهد و باعث می شود گرمای طاقت فرسای یک روز طولانی تابستانی در «ماه روزه» را فراموش کنم .باغ های «انگور» حاشیه ی جاده و خانه هایی که در جوار کوه ساخته شده چشم را نوازش می دهد ، سایه خنک دو کوهی که تنگه در را محاصره کرده اند برای رهگذران ،کارگران ،کشاورزان و باغداران خسته ،غروب را زودتر به ارمغان می آورد .به سمت قبله که نگاه می کنم «خالد آبا د» نمایان است سمت چپ قبله «سقلات » را می بینم که از گرمای مرداد ماه خم به ابرو نیاورده و استوار و پایدار ایستاده اند .
نزدیک «قنات ها» که می رسم آبهای زلال و خنکی که به سوی «داریون »روان است مرا به توقف وا می دارد ،مرد چوپان قبل از من به قنات ها رسیده است ،او خسته است و گوسفندانش تشنه ، ،دست های خسته و ترک خورده اش را داخل آب روان فرومی برد ، گرد خستگی رااز چهره اش می زداید ،گوسفندان به یکدیگر مهلت نمی دهند و جگرشان را با آب جاری خنک می کنند ،وقتی نوبت من می شود باغداری از راه می رسد و لوله تانکر خود را وارد آب می کند تا از آب قنات برای باغ خود آب بردارد.از «مرغداری » حاشیه جاده که می گذرم ، مزارع «جو دیم » نمودار می شود که از وقت درو آنها گذشته است یاد م می آید که «الدنیا مزرعه الا خره »،جاده را که ادامه می دهم از دور آب پر فشاری که از لوله کنار مزرعه یونجه «بهمنی» بیرون می زند مرا به طرف خود می کشد ،پاهایم را داخل آب خنک می کنم و یک نفس عمیق می کشم .پس از اندکی به طرف های باغ های «فاتحی» به راه خود ادامه می دهم میوه های آویزان از شاخه درختان دل هر رهگزری را می رباید اما کسی حق خوردن از میوه های مردم را ندارد از طرفی «ماه روزه» هم است ،وقتی راه رفته را بر می گردم باغ های زیتون «حاج ریحان » و «فتح اله» نمایان می شود به داریون که می رسم کنار نانوایی «رسولی » غوغایی بر پاست هر کسی چیزی راجار می زند آی «انگور» آی «انجیر » آی «هندونه» آی خیار سبز خالد آباد .راه «مسجد »را در پیش می گیرم بچه ها مودب و منظم دور هم نشسته اند و« قرآن ها»را برای خواند ن آمده کرده اند ،بزرگ تر ها هم کنار آن ها نشته اند بعد از تلاوت قرآن نوبت «دعا کردن »موقع «افطار »است من رو سیاه درگاه خدا، دعا می کنم اما امید اجابت در دلم موج می زند وقتی می بینم بچه های معصوم «آمین »می گویند، به بچه ها می گویم امشب شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان است همان شبی که بزرگان گفته اند به احتمال زیاد این همان «شب قدر» است که از «هزار ماه» بهتر است .در دلم می گویم کاش همه ما امشب یک دعای مستجاب داشته باشیم ،«عاقبت بخیری». التماس دعا
شنیده اید می گویند مهرش به دلم افتاده؟ نمی دانید چه قدر مهر داریون در دلم خانه کرده است و خیال بیرون رفتن هم ندارد ! هر خبری در مورد داریون، برایم جالب است. اخبار شاد، مرا به وجد می آورد و اخبار غم انگیز، ابر دیدگانم را به بارش وا می دارد. خاطرات داریون، ذهنم را مدام قلقلک می دهد و شاید اغراق نباشد اگر ادعا کنم که هیچ روزی را به شب و هیچ شبی را به صبح نمی رسانم، مگر آن که ساعاتی از آن را با خیال داریون سپری کنم. در یک کلام: عاشق زادگاهم و مردم خوب آن هستم. ممنونم از آقایان داریون نما، بذرافکن، زارع، خبرنگاران و کاربران عزیز که با مطالب و دیدگاه های خود، شوق مرا مضاعف می کنند.
بذرافکن عزیز ! با حرص و ولع تمام، خاطره اتان را خواندم و قدم به قدم با شما بودم و لذت بردم. فقط یک پرسش:آیا برکه ای را که آقای داریون نما، ضمن متن شما به تصویر کشیده است، هنوز هم همین طور پر آب است یا حالا دیگر خشک شده؟ دلم می خواهد این برکه زیبا را نظاره گر باشم. هم چنان پویا و پایا باشید…
چرا دیدگاه های داریون نما کم شده است ؟
سلام. راستی آقای بذرفکن، شما می دانید معنای این حرف آقای زارع که می گفت:
“برج می سازم کنار تنگه در
تنگه در را مثل آلمان می کنم”
چیست؟ یعنی واقعا چهار سال دیگر داریون این طوری می شود؟
این تنگه در چیست و کجاست و چگونه است که اینقدر با آب و تاب از آن حرف میزنید و ندیده آدم را مشتاقش می کنید. فکر میکنم باید آنجا را از دریچه چشم مجنون دید.
سلام. اگر رمان را دنبال کنید و مطالب جناب آقای بذرافکن را هم بخواهید به مرور با آن آشنا خواهید شد.ممنون از لطفتان.