عمو نوروز به داریون می آید | قسمت اول
جلیل زارع|
پنج شنبه ۲۹ اسفند سال ۱۳۹۲ :
– « پیر بشی پسرم. دستت درد نکنه. همین جا من پیرمرد رو پیاده کن ! »
ماشین، سمت راست میدان ورودی شهر داریون، ترمز کرد. عمو نوروز، با کلاه نمدی، زلف و ریش حنا بسته، قبای کمر چین آبی آسمانی، جلیقه ی کرباسی رنگین، شالی خال خالی که به کمرش بسته بود، شلواری گشاد از پارچه ی زر بفت و گیوه ی تخت نازک چرمی با رویه ی ابریشمی، عصا زنان با لبی خندان و دلی شاد، آهسته از ماشین پیاده شد و به سمت ساعت چهار سویه ی میدان ورودی شهر به راه افتاد.
اول نگاهی به یکی از ساعت ها انداخت. ۸ و ۴۴ دقیقه و ۲۷ ثانیه را نشان می داد. زیر لب غرید و با خود گفت : « این که لحظه ی تحویل سال نود و یکه ! »
بعد، جا به جا شد و ساعت دیگر را نگاه کرد. ۲ و ۵۰ دقیقه و ۴۵ ثانیه را نشان می داد.
– « ای بابا ! اینم که لحظه ی تحویل سال نوده ! »
باز هم جا به جا شد و نیم نگاهی انداخت به ساعت سوم. روی ۹ و ۲ دقیقه و ۱۳ ثانیه قفل شده بود. لبخندی زد و چیزی نگفت. ولی وقتی باز هم دور میدان چرخید و ساعت چهارم را نگاه کرد، از تعجب کم مانده بود دو تا شاخ به چه بزرگی روی سرش سبز شود. ساعت ۲ و ۲ دقیقه و ۲ ثانیه را نشان می داد.
جوانی برازنده و خوش تیپ، داشت از آن جا رد می شد. عمو نوروز را که دید، به سویش آمد و گفت : « پدر جان، می بینم داری میدون رو طواف می کنی ! مشکلی پیش اومده ؟ می خوای کمکت کنم ؟ »
عمو نوروز، نگاهی به سراپای جوان انداخت و گفت : « جوون، چه موهای قشنگی داری ! تو کی هستی ؟ »
– « پدر، من جهانپورم. جهانپور رستم پور. »
– « خب بگو ببینم شغلت چیه ؟ چه کاره ای پسرم! »
– « من شهردار داریون هستم. »
– « پس تو این ساعت ها رو میزون کردی ؟ »
– « نه پدر جان. من تازه شهردار شدم. حالا هم اومدم ساعت ها رو میزون کنم. »
– » پیر بشی پسرم. هر چهار ساعت رو روی ۸ و ۲۷ دقیقه و ۷ ثانیه میزون کن ! »
جهانپور،نگاهی به ساعتی که روی مچ دست چپش جا خوش کرده بود انداخت و گفت : « پدر جان، حالا کو تا ۸ و ۲۷ دقیقه و ۷ ثانیه ؟ این طوری که بازم نامیزون میشه !
– « تو به این کارا کاری نداشته باش ! کاری که میگم بکن ! من که میدونم اگه صد سال دیگه هم بیام این جا، این عقربه ها از جاشون جم هم نخوردن، بذار لااقل لحظه ی تحویل سال ۹۳ رو نشون بده. این جوری خاطره ها هم زنده میشه !
– « چشم پدر جان. هر چی شما بگید. »
داشت ساعت ها را میزان می کرد که عمو نوروز اشاره کرد به ساعت چهارمی و گفت : « این ساعت رو کی میزون کرده ؟ نمی دونی برای چی رو ۲ و ۲ دقیقه و ۲ ثانیه میزون شده ؟ »
جهانپور، دستی روی موهای قشنگش کشید؛ کمی فکر کرد و گفت : « نه پدر جان. حتما علتی داره. فکر کنم آقای قربانی بدونه. آخه اون خبرنگاره و از همه چی خبر داره. می خوای بریم ازش بپرسیم ؟ »
– « نه پسرم، الآن وقتش نیس. نزدیک سال تحویله. همه پهلو زن و بچه هاشون هستن.»
بعد، مثل این که چیزی یادش آمده باشد، رو به او کرد و گفت : « چیزی به سال تحویل نمونده، این جا چه کار می کنی ؟ مگه خونه و زندگی نداری ؟ چرا نمیری پهلو زن و بچه هات ؟ »
_ « من شهردار این شهرم و باید وقتی همه خواب هستن، بیدار باشم. »
عمو نوروز، دستی روی ریش حناییش کشید، چند بار سرش را تکان داد و گفت : « به گمونم حق با تو باشه جوون. حالا فهمیدم. وقتی همه خوابن… وقتی همه خوابن… وقتی همه خوابن… وقتی همه خوابن… »
جهانپور، با تعجب گفت : « حالا چرا چهار بار تکرار می کنی؟ »
عمو نوروز، نگاهی به چهار ساعت میدان ورودی شهر داریون انداخت؛ لبخندی زد و نگاهش را به روی شهر کشاند.
جهانپور، کمی فکر کرد ولی وقتی معنای نگاه عمو نوروز را نفهمید، گفت : « حالا ولش کن ! مسافری ؟ غریبی ؟ کجا می خوای بری ؟ »
– « می خوام برم خونه ی نه نه سرما. میگن امسال اومده داریون. »
جهانپور، سری تکان داد، لبخندی زد و مثل این که قانون جاذبه ی بارش را کشف کرده باشد، گفت : « که این طور ! تازه فهمیدم چرا امسال داریون، این همه برف و بارون اومد ! نه نه سرما اومده بوده داریون ! »
– « بله پسرم. به خاطر همین بود. ابرها طاقت دوری نه نه سرما رو ندارن. هر جا میره دنبالش راه میفتن و می بارن تو دامنش. حالا تو جاشو بلدی ؟ »
جهانپور که از این کشف تازه، ذوق زده شده بود، با خوشحالی گفت : « منم تو این شهر، غریبم . ولی آقای قربانی حتما جاشو بلده. نزدیک سال تحویله. افتخار بدین بریم خونه ما. امشب رو مهمون ما باشین. قول میدم فردا با آقای قربانی بریم خونه ی نه نه سرما رو پیدا کنیم و دستت رو بذاریم تو دستش. »
عمو نوروز آهی کشید و گفت : « می دونی چند ساله نتونستم موقع سال تحویل کنارش باشم. گفتم امسال تو داریون می بینمش. ولی مثل این که بازم قسمت نیست. باشه پسرم. منم خسته ام. از کدوم طرف باید بریم؟ خونه ی شهردار کدوم وره ؟ »
– « از این وره و از اون وره … »
ادامه دارد…
سلام بر کاربران عزیز داریون نما…
این قسمت قرار بود روز 29 اسفند منتشر بشه ولی خب من تو دقیقه ی نود طرف های عصر طرحش تو ذهنم اومد و وقتی فورا و با عجله دست به کار نوشتن و ارسال شدم دیگه مدیر محترم سایت به اینترنت دسترسی نداشت و این شد که قسمت بود روز اول سال جدید عمو نوروز هم به داریون و به خونه ی دلتون به مهمونی بیاد. ببخشید و خوش باشید با عمو نوروز لپ گلی…
جواب سلام واجبه، نه ؟
پس چرا بجز علی و احمد هیچ کس جواب سلاممو نداد ؟
باسلام خدمت آقای زارع
چون جواب سلام واجب بود ایرادی نداره که الان جواب بدم؟
بر خود واجب دانستم .سلام علیک ورحمت الله
ببخشید دیر جواب دادم الان دیدم
سلام، سلام صد تا سلام خواب آلو جان…
امیدوارم تو این مدت خواب های خوب و طلایی دیده باشی و منم ای ی ی ی ی ی ی تو خواب هات فراموش نکرده باشی. ما دوست داریم تو خواب و بیداری به داریون نمایی های عزیز سلام کنیم و از دوست هم هر چه و در هر زمان که رسد نیکوست.
این که بعد از گذشت 269 روز ناقابل بازم این پست تو ” پر بیننده های امروز ” چشمک زد و باعث شد صدای زیبای خواب آلو را بشنویم را به فال نیک گرفته و به حساب معرفت زیادش می گذاریم و دربست ارادتمون رو تقدیمش می کنیم.
خوش بخوابی و خواب های خوشتر ببینی خواب آلوی عزیزتر از عزیز… حالا دیگه برو بخواب تا بهاری دیگر و عمو نوروزی دیگر. ببخشید بی موقع بیدارت کردم…
سلام جناب آقای رستم پور ، شهردار محترم و عزیز و دوست داشتنی داریون همیشه سرافراز…
ببخشید اگه جسارت کردیم؛ طنزه دیگه ! و راهی است میانبر برای بیان برخی از دردهای اجتماع.
اگه می بینید شما رو گه گاه با نثر و نظم و خمیر مایه طنز یاد می کنیم، به فال نیک بگیرید و به این حساب بگذارید که دیگر شما هم مثل آقایان کرمدار و قربانی و مختاری، داریونی و از خودمون می دونیم که ….
و اما این بهانه ای شد تا به شما شهردار محترم شهرمون صمیمانه عید نوروز رو تبریک و ایام فاطمیه رو تسلیت بگیم.
هم چنان پویا و پایا باشید…
با سلام خدمت استاد جلیل زارع
اتفاقا به نظر حقیر طرح خوبیه، طرح مشکلات منطقه در قالب طنز.
این اولین و کوچکترین مشکل منطقه بود.
استاد جلیل زارع منتظر طنز های بعدی شما هستیم
با تشکر
جلیل جان نترس بنویس
خیلی خوب پردازش کردی کاکو
این عمو نوروز ناقلا امسال که نیامده در رفت و سه قسمت بیشتر مهمان داریونیها نبود. آیا سال دیگر هم به داریون میاید آن هم با دست پر یا نه ؟
بهش بگید نه نه سرما کنگر خورده تو داریون لنگر انداخته و قراره تمام زمستان را انتظار بکشه. یه کم زودتر بیا.
سلام ” سوال از آقای زارع ” عزیز …
اگر خدا بخواهد و عمری باقی بماند چرا که نه ؟
چشم بهش میگم…
من که بیصبرانه منتظر آمدن عمو نوروز هستم مخصوصا که تولدم هم روز اول فروردین هست. عمو نوروز اگر سال 94 هم آمدی هدیه تولد من یادت نره. منتظرما !
سلام ستاره خانم…
پیشششششششششششاپیششششششششششششش تولدت مبارک ستاره خانم. چشم یادم نمیره. ایناها ! نیگاه کن ! ضربدر کشیدم کف دستم که پاک یادم نرههههههههههههههههههههههههه…