ماجرای یک خواب و یک بخشش…
محمد جعفر حقیقت جو|
درهمین شهر خودمان داریون، زنی پاک وبا ایمان زندگی می کرد.چند بار مشرف به خانه ی خدا شده بود وزیارت ائمه،کربلا مشهد قم سوریه ودیگر جاهها نیزدر کارنامه اش بسیار بود.
زنی سخاوتمند مهربان و اهل تقوا بود و همیشه دعاهای مختلف را به صورت جمعی برای بانوان برپا و اداره می کرد.
خلاصه مطلب دست به خیر داشت وتا آنجا که می توانست به مردم فقیر ونیازمند کمک می کرد.عمرش به دنیا نبود وازبین ما رفت و موجب اندوه همه ی بستگان و دوستان شد.
چند شب بعداز وفات ایشان یکی از بستگانش که آدم معتمد و باتقوایی نیز هست در خواب می بیند که یک دست این مرحومه از قبر بیرون است هراسان از خواب بر می خیزد و فردای آن روز به مراجع و علما رجوع می کند و علت خوابش را جویا می شود یا به نوعی می خواهد آن را تعییر کند.
بعد از مشورت و یکی کردن جواب ها به این نتیجه می رسند که این بانوی مرحومه دینی ادا نشده در دنیا دارد اما از آن جا که نمی دانستند چه دینی و به چه کسی به سفارش مراجع مبلغی را به عنوان صدقه از مال ایشان به فقرا بخشیدند.
شب بعداز این ماجرا همان شخص خواب دیده بود که دست داخل قبر رفته و به مغفرت الهی رسیده.
حضرت محمد(ص) فرمود من نمی دانم قدمی دیگر که بر می دارم زنده باشم یا نه ایشان پیامبر خدا بودند و اینگونه بیان کردند…
بیایید جوری زندگی کنیم که شاید آخرین ساعت عمرمان پیش رو داریم. یاحق
نمی دانم پس ازمرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که ازخاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد
به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز پی در پی
دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من
سکوت مرگبارم را…
خدایا…
بر رخ از خجالت، گَرد دارم و در دل از حسرت، درد و روی از شرم گناه، زرد !
پس …
به تو پناه می برم از حرف ناخواسته و بی منظوری که محبت بین افراد را کم کند یا از بین ببرد …
به تو پناه می برم از عملی که از سر غفلت، رنجشی در قلبی ایجاد کند و فکر نسنجیده ای که سبب غرورم شود …
و در این لحظه، همه ی خواسته ام از تو این است که کمکم کنی تا این خود نهفته در درونم را بهتر بشناسم …
ای مهربان ترین وجود هستی
نیروی اراده نمیتواند ما را از وسوسه دور نگاه دارد اما….یک تجربه روحانی این توانایی رادارد…………..