دفترچه خاطراتهمه

 جشن های مردمی میلاد امام زمان (عج) در داریون

یوسف بذرافکن|

 مردم داریون همواره عاشق و شیفته حضرت امام زمان (عج) و خاندان عصمت و طهارت بوده و هستند . برپایی باشکوه جشن های ولادت با سعادت یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) از گذشته تاکنون نشان دهنده ارادت خالصانه و اعتقادات پاک و زلال مردم شهر و منطقه داریون به ساحت مقدس حضرت بقیه الله العظم است.

پدران ،اجداد و نیاکان ما حتی قبل برپایی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران ،عید نیمه شعبان را با عظمت فراوان برگذار می کردند.

ya-mahdi

 یادم هست که مردم چند روز قبل از روز پانزده شعبان با نصب پرچم بر سر درمنازل و مغازه ها خود را برای برپایی جشن ولادت امام زمان (عج) آماده می کردند ، کوچه های خاکی را آب و جارو می کردند ، پارچه های نو، زیبا و رنگارنگ خود را از درون صندوقچه ها خارج می کردند و برای نصب در حسینه حضرت ولی عصر (عج ) تحویل مسئولین برگزاری جشن ها از جمله مرحوم سید عباس رضایی می دادند.

جشن ها خالصانه و بی ریا، اما با شکوه برگزار می شد .افرادی مانند مرحوم توانگر و حاج جمشید مرادپور جلو مغازه های خود میز و صندلی ،شیرینی ،میوه ،نقل و شربت می گذاشتند ،عطر صاحب الزمان (عج) در همه جا می پیچید.

مراسم با مولود خوانی و سرودی که مطلع آن چنین بود: «مولود مسعود امام زمان باد ا مبارک به همه شیعیان ….» و توسط مرحوم سید عباس رضایی خوانده می شد و همه ی مردم جواب می دادند ،از سر قهوه خانه شروع می شد .در این مراسم، گروهی از روحانیون که شیراز می آمدند توسط مردم مشایعت و استقبال می شدند ،در بین راه در چند جا از مردم و روحانیون به صورت مفصل پذیرایی بعمل می آمد ،از بودجه های دولتی و ریخت و پاش و اسراف هم خبری نبود !هرچه بود صفا و صمیمیت و احساسات پاک و زلال و نذورات مردمی بود و بس !

کسی به دنبال اسم و رسم نبود !همه مردم قطره های بودند که به صورت دریایی پاک و زلال به حرکت در می آمدند .مراسم استقبال تا حسینه حضرت ولی عصر (عج) ادامه پیدا می کرد ، اوج مراسم سخنرانی یکی از روحانیون بزرگ اعزامی از شیراز بود ،صدای ده ها صلوات در حسینه طنین انداز می شد ، مزه ی نقل های پیچیده شده در کاغذ های مخصوص را هیچ کودک و نوجوانی که از آنها خورده باشد فراموش نمی کند.

یکی از مراسم جالب مراسم سرود خوانی توسط گروه های سرود های مذهبی اعزامی از شیراز بود که معمولا اعضای آن را نوجوانان و جوانان خوش تیپ تشکیل می دادند. آن روز کاملا متعلق و دربس امام زمان (عج) بود ،خاطرات آن روزها هیچگاه فراموش نمی شود !…

5 دیدگاه

  1. موضوع : خاطره ی یک داریونی از اجرای دکلمه در جشن نیمه ی شعبان | آی آدم ها ….

    یادم هست در فرهنگ روستای داریون ( مکان بهزیستی فعلی، البته ساخت قدیمی آن )، هر سال، نیمه ی شعبان، مراسم جشن و سرور برگزار می شد. در این مراسم برنامه های متنوعی مثل سرود و تئاتر نیز به اجرا در می آمد.

    …آن سال، برادرم، مجری برنامه های نیمه شعبان بود. وقتی من رسیدم توی سالن فرهنگ روستا، داشت اعلام می کرد که :
    « اینک نوبت اجرای یک دکلمه ی زیباست. »

    ولی هر چه منتظر ماند، کسی که قرار بود دکلمه اجرا کند به روی سن نرفت. از قرار معلوم،او هنوز نیامده بود. برادرم مانده بود چه بکند . به یکباره چشمش به من افتاد که داشتم وارد سالن می شدم. اشاره ای به من کرد و سری تکان داد. من هم بدون آن که منظور او را درک کنم، سری تکان دادم.

    لبخندی به روی من پخش کرد و با خوشحالی اعلام کرد :
    « اینک گوش فرا می دهیم به اجرای دکلمه ای زیبا توسط جلیل زارع. »

    سر جایم خشکم زد. اصلا انتظار چنین چیزی نداشتم. خب، چند تایی شعر حفظ بودم ولی آمادگی اجرا نداشتم.

    وقتی سر در گمی مرا دید، از سن پایین آمد. دست مرا گرفت و بالای سن برد. بعد هم بلندگو را دستم داد و برگشت. مانده بودم چه خاکی به سرم بکنم ؟

    یکی از دوستانم از بین جمعیت با ایما و اشاره به من حالی کرد که شعر ” آی آدم ها ” ی نیما یوشیج را بخوانم و من هم شروع کردم :

    « آی آدم ها…. »

    ولی چشمم که به جمعیت زیاد داخل سالن افتاد، دلم هری ریخت تو و زبانم بند آمد. با هر مصیبتی بود، دوباره تکرار کردم :
    « آی آدم ها…. »

    دوستم نگاهش را روی من میخکوب کرد و شروع کرد به شکلک در آوردن و خندیدن. مثل این که می خواست چیزی به من بفهماند. ولی من که خودم گیج خدایی بودم، با دیدن ادا و اطوار او، پاک خودم را باختم و به کل، ادامه ی شعر یادم رفت. دوباره تکرار کردم :
    « آی آدم ها… »

    باز هم ادا و اطوار و خندیدن های الکی دوستم، زبانم را بند آورد. سه چهار بار، این عمل تکرار شد و من هی می خواندم :
    « آی آدم ها… آی آدم ها…….. »

    مردی مسن از بین جمعیت، گفت : « ببم ! چی میخوای بگی ؟ آی آدم ها چی ؟ »

    برادرم، متوجه حرکات دوستم شد و برای این که بیش تر آبرو ریزی نشود، رفت و دست دوستم را کشید و به طرف در سالن برد. ولی او به جای خارج شدن از در سالن، هی تقلا می کرد و بر می گشت، به من نگاه می کرد و الکی می خندید. برادرم گوش او را تاباند و با اردنگی از در سالن پرتش کرد بیرون.

    نفس راحتی کشیدم. زبانم باز شد و در حالی که از شرم، عرق از سر و رویم می ریخت، ادامه دادم :
    « آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
    یک نفر در آب، دارد می سپارد جان !
    …………………………………………………………. »

    به هر جان کندنی بود، دکلمه را تمام کردم و از سن پایین آمدم و یک راست رفتم بیرون سالن. دوستم پشت در، داشت گریه می کرد.

    رو به او کرده و گفتم :
    « پسر ! چه مرگت بود ؟ پاک، آبروی منو بردی ! »

    در حالی که اشک هایش را با پشت دست هایش پاک می کرد، با گریه گفت :
    « بد کردم، می خواستم ادامه ی شعر را به تو بفهمونم ؟ من ادای آدم های شاد و خندان رو در می آوردم که تو ادامه ی شعر یادت بیفته :
    آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید ! »…

    1. سلام

      زیبا بود به دلم نشست خدا سایه ی شما رو از سر ما کم نکنه استاد.

      از آقای یوسف بذرافکن هم قدردانی میکنم ممنون ایشان به حق یکی از بهترین آموزگاران این منطقه هستند. سپاس

  2. عجب توصیفی!
    “اوج مراسم سخنرانی یکی از روحانیون بزرگ اعزامی از شیراز بود ”
    “یکی از مراسم جالب مراسم سرود خوانی توسط گروه های سرود های مذهبی اعزامی از شیراز بود ”
    چرا اینجا این جوریه هر چیزی از شیراز باشه خوبه.البته نیاز به خاطره نیست همین حالا همین طوریه اگه مثلا گروه تئاتر و موسیقی از شیراز باشه خوبه اگه بچه های داریون باشن ضد موازین اخلاقیه !!!

    1. سلام شهروند عزیزتر از عزیز…

      این نظر شما، مرا عجیب تو فکر فرو برده ! وقتی خوب فکر می کنم می بینم زمان ما هم همین طور بود. شعبده بازی و تردستی، تئاتر، نمایش فیلم، بند بازی ( راه رفتن روی طناب )، اجرای موسیقی، … بیش تر از سوی گروه های اعزامی از شیراز انجام می شد.

      البته گه گاه گروه های خود جوش داریونی نیز برنامه هایی را اجرا می کردند. مثل تئاترهایی که مرحوم حسین اسدالهی کارگردانی و اجرا می کرد یا اجرای موسیقی و شب شعر و نقد و …

      ولی همیشه حاشیه هایی داشت که حلاوت آن را به کام ها تلخ می کرد و در نطفه خفه می شد.

      من نمی گویم هر شخص یا گروهی هر جور که دلش خواست برنامه اجرا کند، بلکه حرفم این است که به هنرمندان خودمان بها بدهیم، برایشان ارزش قائل شویم، حمایتشان کنیم، و صد البته به موقع عیب و ایرادهای آن ها را هم بهشان گوشزد کنیم.

      کار بی نقص فقط کار خداست و معصومین (ع). نباید توقع داشت از هیچ هنرمندی هیچ خطایی سر نزند. بلکه باید کمک کرد که با رعایت خطوط قرمز و شئونات اسلامی و اخلاقی و عرفی و … ، خطاها به حداقل برسد و روز به روز بر نقاط قوت آن ها افزوده شود.

      پاک کردن صورت مسئله، تنها و بهترین گزینه نیست ! اگر مسئله ای ارزشش را داشته باشد، با کمی صبر و حوصله می شود غلط هایش را گرفت. تا نقاط ضعف بروز نکنند، اصلاحی هم صورت نمی گیرد و نقاط قوت هم خودشان را نشان نمی دهند.

      نمی گویم باید همیشه خوش بینانه به مسائل نگاه کرد، ولی زدن عینک بدبینی به روی چشم هم دردی را دوا نمی کند. حفظ تعادل، بهترین گزینه است.

      گاهی ما فراموش می کنیم که در چه زمان و مکانی زندگی می کنیم. می خواهیم دور منطقه ی داریون سیم خار دار بکشیم و از کل جامعه ی ایران جدایش کنیم. در صورتی که نه تنها این کار شدنی نیست که درست هم نیست و مسلما حتا اگر در کوتاه مدت هم کارساز باشد، در دراز مدت به زیان منطقه و مردم آن است و عاقبت کار، این می شود که ما هنوز هم که هنوز است در منطقه امان کم تر هنرمندی را می بینیم که توانسته باشد در زادگاه خود، خودی نشان دهد. این در حالی است که مناطق دیگر، همین هنرمندهای ما را با منت پذیرا می شوند و روی تخم چشمشان نگه می دارند و …

      این دردهای به ظاهر بی درمان، با کمی صبر و شکیبایی و تامل و تعمق و تفکر متعادل، قابل درمان است و چه بسا سبب رشد و تعالی زادگاهمان هم می شود.

      اگر طولانی شد، ببخشید و اگر در نقد به بیراهه رفته ام بر این حقیر سراپا تقصیر منت بگذارید و به راهم بیاورید که در همه حال همه ی ما نیاز به راهنما داریم….

  3. من به نوبه خودم از مسئولین برگزار کننده جشن ها تشکر می کنم، ولی باید قبول کرد چند سالیست که این مراسم به صورت خطی و یکنواخت پیش می رود…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا