قصه های ناتمام | قصه گلمی
به کوشش:جلیل زارع|
در کتاب فرهنگ مردم داریون، نگارش و پژوهش ادیب فرزانه جناب آقای جلال بذرافکن، تحت عنوان ” ادبیات عامیانه ” قصه های اصیل داریونی آمده است که نسل به نسل گشته تا به پدر و مادرهای ما رسیده و الان هم در بین نسل امروز، به کلی فراموش شده است.
اما متاسفانه شاید به دلیل ضرورت کاهش حجم کتاب و شاید هم به دلایل دیگر، همه ی این قصه ها ناتمام رها شده. شاید هم جناب آقای بذرافکن ادامه ی این قصه ها را داشته باشد.
در هر صورت حیفم آمد این قصه ها که نشان از ادبیات عامیانه ی داریون دارد و کم کم دارد به فراموشی سپرده می شود، هم چنان ناتمام بماند. بنابراین، تصمیم گرفتم اگر عمری باقی بماند، به نوبت این قصه های ناتمام را در این فضای مجازی بیاورم تا توسط شما کاربران عزیز، کامل شود و ابتر نماند.
فعلا با یکی از این قصه ها که خیلی هم مشهور است و اگر از کهن سالان عزیز بپرسید، حتما می توانند برایتان تعریف کنند، شروع می کنم. به آن امید که عزیزی و شاید هم خود جناب بذرافکن، زحمت کامل کردنش را بر خود هموار سازد. ضمنا بنده، برای آوردن مطالب این کتاب در داریون نما، قبلا از مولف محترم آن، کسب اجازه کرده ام.
قصه ی گلمی ( برگرفته از کتاب ” فرهنگ مردم داریون/ راوی : سمن گل مرادی ) :
{ یکی بید یکی نبید. غیر از خدا هیشکه نبید. هر که بنده ی خدا هس بگه یا خدا.
او روزگاری دیر و دراز خدا، پیرمردی بید که هفت تا دختر داشت و تو خونه ی زندگی می کرد که هفت تا در داشت. هر شوی نوبی یکی ا دخترا بید که بره درا ببنده. شوی که نوبت گلمی بید، شش تا ا درا بس آما یادش رفت در هفتمی ببنده.
شو که شد یه دیب نرتلسنی اومد تو خونه شون. اومد بالی سر گلمی و گ : « گلمی اوی گلمی / گیست ببرم گلمی / خینت بخورم گلمی / شش درو بسی گلمی / یه درو نبسی گلمی. »
بعد رفت یکی ا ددای گلمی ور داشت و با خودش برد. شو دیه دوباره دیبو اومد و بالی سر گلمی رفت و همو شعرو خوند و یکی دیه ا دداش دزید رفت. تا شو هفتم که نوبی بردن خود گلمی شد.
اومد بالی سر گلمی و گ : « گلمی اوی گلمی / گیست ببرم گلمی / خینت بخورم گلمی / شش درو بسی گلمی / یه دور نبسی گلمی. »
او هم ورش داشت و با خودش برد خونه ش و یکی از دندونی گلمی طلا کرد تا هر جا دیدش بشناستش. وختی خووش گرفت، ا گلمی گ : « کلیل همه ی خونا می دمت غیر ای یکی – اتاقی که شیشه ی عمرش توش بید. بعد گرفت خوابید…………………………………………………………………….
پایان سخن : عزیزان کاربر از کهن سالان بپرسید و این قصه را کامل کنید. البته این فقط یکی از روایت های ” قصه ی گلمی ” هست. شاید برخی از عزیزان کهنسال داریونی، روایت های دیگری از این قصه را هم بلد باشند.
این طوری هاست دیگه …..
و اما واژه نامه – برخی از کلمات – برای غیر داریونی ها :
شوی: شبی
نوبی : نوبه ی
ا درا : از درها
دیب : دیو
نرتلسنی : گنده
بالی : بالای
گ : گفت
اوی : آهای
خینت : خونت
خووش : خوابش
کلیل : کلید
خونا : اتاق ها
ددای : خواهرهای
با سلام…
در کتاب فرهنگ مردم داریون ، به اندازه حوصله و محدودیت حجم کتاب، فقط 9 قصه ی زیر آمده است:
پسر بازرگان – فاطمه بگم – گلمی – سه مسافر – آه والدین – سگ طلا – آدم ابله – زن سبز قوام – نصیب و قسمت – گل و نسترن ، که اگر عمری باقی باشد برآنیم تا به مرور، همه را به همین صورت در این فضای مجازی بیاوریم تا توسط شما عزیزان کامل و ماندگار شود.
مسلما قصه های زیادی را من و شما و بخصوص کهنسالان عزیز از بزرگ ترهای خود شنیده و یا برای فرزندان خود تعریف کرده اند که اگر مکتوب نشود، بیم آن می رود که در ولولای دنیای کنونی، زیر چرخ دنده های عصر سرعت و تکنولوژی، له و لورده و به فراموشی سپرده شود.
در گذشته در شب های بلند زمستان، زیر کرسی، این قصه ها از زبان بزرگ تر ها شنیده و حفظ می شد. و امروز که دیگر این قبیل شب نشینی ها و گپ زدن ها فراموش شده و جای خود را به دیدن و شنیدن های یک طرفه ی رسانه های امروزی داده اند، وظیفه ی من و توست که در جهت حفظ آن ها کوشا باشیم.
پس بیایید دست به کار شویم و شنیده هامان را بازگو کنیم تا برای نسل امروز زنده بماند و نسل فردا به کلی با آن ها بیگانه نشوند…
با سلام
چه کار جالبی کردید آقای زارع.امیدوارم که ادامه داشته باشه.منظورم نوشتن قصه های قدیمی هست.
درسته که بچه های امروزبه جای گوش دادن به زمزمه های آرامش بخش مادر یا پدری که داره براشون درسهای زندگی رو به صورت قصه میگه،خواب نمیرن وبه جاش چشاشون رو مانتیتور لب تاب وگوشی وکامپیوتر سفید میشه وچقدر هم اتفاقا عصبی میشن.
اما من باز هم صدر صد با همراه شدن بچه ها با تکنولوژِ ی وفن آوری روز مخالف نیستم،فقط عقیده دارم که در کنارش باید فرهنگ اصیل ودلنشین گذشته ها هم وجود داشته باشه.
جالب بود خیلی ولی فکر کنم اخر این داستان گلی شیشه عمر دیو میشکنه دیگه نه
همین شهری که نامش داریونه
به سمت قبله اش آب روونه
به سمت قبله اش باغ وگلستون
همه گویند که این مازندرونه
با سلام خدمت کاربران گرامی:
وقتی خوابید گلمی یواشکی کلیدو ور دوشت رفت درو باز کرد،شیشهی عمر دیوو وردوشت شکوند تو همین حین دیوبیدارشد خواست دنبال گلمی بودوه.گلمی فرار کرد دیو هم از حال رفت .
البته باید ببخشید ترجیح دادم ادامه را با لهجه داریونی بنویسم.
سلام خانم نجمی…
ممنون که ادامه را کامل کردی. البته خیلی خلاصه. اگر می توانی بیش تر پرس و جو کن و کامل تر و مفصل ترش را هم بنویس.
لهجه ی شیرین داریونی را هم خوب آمده ای. موافقی من هم رو نوشته ی شما کمی تمرین کنم ببینم چه قدر لهجه ی داریونی تو ذهنم مونده؟ پس با اجازه :
« وختی گرف خوابید گلمی همبار رف کیلیلو از زیر متکاش ور دوشت یواشکی درو باز کرد،شیشهی عمر دیبو بلند کرد زد زمین پول پولش کرد.
ددی که سی تو بگوم یه کرتی دیبو بیدار شد خواس دنبال گلمی بودوه.گلمی جیکید و پا هشت ا فرار. حالا بدو کی ندو ! دیبو هم که حالا دیه شیشه ی عمرش شکسی بید، تلاپی افتید زمین مرد. انگاری ابدا تو ای دنیی خدا نبید ! سی گلمی هم درس عبرتی شد که ذیه ازی بعدزی هوش و حواسش جمع کنه همه ی دری خونو قرص و محکم ببنده و پشتشونم کلون بندازه و قلفشون کنه.
قصه ی ما به سر رسید. غلاغو ا خونه ش نرسید ! »
سلام استاد گرامی
خیلی عالی بود.بهتر از من یادتون بود…درضمن من در مورد گویش داریون برای همایش بین المللی زبان و ادبیات فارسی مقاله فرستادم باشد که امیدوارم گامی برای شناساندن گویش اصیل داریونی باشد
سلام…
برات آرزوی موفقیت می کنم. خوشحال میشم به نوعی اون مقاله هم به دستم برسه، بخونمش.
هر مقاله و یا اثری که در مورد ترویج فرهنگ مردم زادگاهمان نوشته بشه پسندیده و ارزشمند است.
پویا و پایا باشید…
باسلام….
سعی میکنم برایتان ارسال کنم….نکته جالب توجه این که گویش ما به زبان لری لوداب یاسوج نزدیکی های مشهودی داره مقاله من به مقایسه اونا باهم پرداخته .دوره ارشد درسی بنام زبان های باستانی ایران داشتیم که تشویقم کرد به بررسی گویش داریونی بپردازم.البته بزرگوارانی همچون حاج حسن اسدی .مرحوم محمد برزگر.بانو شهناز کشوری و دیگر عزیزان در تکمیل فرم گویش وران کمک های شایان توجهی نمودند که از همگی سپاسگزاری میکنم.
سلام خانم نجمی
“کلکو چرا اینجا ویسکیدی؟”
اگه ترجمه کردی یعنی به گویش داریونی مسلط هستی!
باسلام آقاسروش…
یعنی::ناقلا چرا اینجا ایستادی ؟؟؟زمانی بکار میره که بنظر میرسه منظوری از ایستادن جای خاصی داره…..مخصوصا آقا پسرها….سر چارکوچا…
سلام خیر کلکو یعنی آقاپسر یا پسر جوان حالا ممکنه که ناقلا هم باشه
پس میشه آقا پسر چرا اینجا ایستادی؟!
سلام آقا سروش
اونی که بمعنای آقا پسر هست…کلکه هست نه کلکو…
آقای زارع لطفا قضاوت کنید…
سلام…
آقا سروش اینو هرگز فراموش نکن! هرگز !
همیشه حق با اولاد حواست ! همیشه.
ولی خارج از شوخی: من هم با نظر خانم نجمی موافقم.
این
طوری هاست..