ديدگاههمه

ماشین پنچر بخش/داریونم آباد می شود می رود پی کارش !

سهیل شمس|

شنیدم مسئولی می خواست شهرش را که بیخ گوش مرکز شهر بود، بخش کند و چنین و چنان نماید !

برحسب اتفاق در جاده ای که آن شهر را به مرکز استان وصل می کرد، همسفرش شدم. از آغاز تا نیمه راه، آرامش نداشت، مکرر پریشان گویی می کرد و می گفت:

« شهرم را که مرکز بخش کردم، اول، این جاده را چند بانده و دو طرفه می کنم، از ابتدا تا انتها ! پیچ مادر زن کشش را هم می برم می رود پی کارش ! آن وقت دیگر از این همه تصادف جاده ای هم خبری نیست !

daryonmeh

جاده که امن شد، نوبت شهر می شود. کلانتری ایجاد می کنم درست وسط شهر تا شرّ و شور بخوابد برود پی کارش ! بیمارستان را سرپا می کنم تا مردم مجبور نباشند برای دوا و درمان این همه راه را گز کنند تا مرکز استان. همین جا درمان می شوند می رود پی کارش !

بعد نوبت آموزش و پرورش می شود. مستقلش می کنم می رود پی کارش ! دیگر مجبور نیستیم معلم ها را آخر پاییز بشماریم ! همان روز اول، زنگ مهر که خورد کلاس ها پر می شود، از معلم های جورواجور ! تا حالا ندیده ام مرکز بخشی بی معلم بماند !

جیب شهردار پر می شود از پول و پله و دستش باز می شود برای خرج کردن. آن وقت شهرم آباد می شود می رود پی کارش ! پول که باشد، سفره های زیرزمینی را هم می شود کشید بالا ! کشاورزی طلوع و رونق دوباره پیدا می کند. کشاورزی که باشد، دامداری هم خودش می آید !

بعد، نوبت چرخ صنعت می شود ! یک شهرک صنعتی بسازم چهل پنجاه هکتار ! آن سرش ناپیدا !

بی کاری !؟ حرف ها می زنی ها ! بخش و بی کاری !؟ بی کاری از بیخ و بن کنده می شود می رود پی کارش ! بی کاری که نباشد، بزهکاری هم نیست ! شاید دیگر اصلا نیازی به کلانتری هم نباشد ولی خب برای احتیاط باشد بهتر است ! اعتیاد !؟ وقتی جوان ها بروند سر کار، فرصتی برای معتاد شدن ندارند ! دارند ؟

مرکز نیکوکاری را پر می کنم از نیکوکار ریز و درشت ! همه ی بی بضاعت ها را تحت پوشش قرار می دهم. پول می ریزم توی صندوق قرض الحسنه تا وام اشتغال بریزد توی دامن جوان های کارآفرین ! آن قدر کار می آفرینیم تا بی کاری و نداری برای همیشه شرش کنده شود برود پی کارش !

حالا دیگر، جوان ها کار دارند و دستشان توی جیب خودشان است، می توانند ازدواج کنند و عیالوار شوند ! کار که دارند، مسکن هم برایشان فراهم می کنم؛ زمین فوتبال هم برایشان چمن می کنم تا وقتی توی اوقات فراغتشان می روند بدوند دنبال توپ قل قلی،گرد و خاک نوش جان نکنند و زمین هم که می خورند دست و پایشان زخمی پخمی نشود

! چنان جاذبه ی گردشگری ایجاد می کنم که نه تنها همشهری هایم از این جاذبه ها لذت وافر بروند، بلکه از اقصا نقاط کشور و حتا خارج از کشور هم مثل مور و ملخ بریزند این جا و کار و کاسبی اهل محل رونق پیدا کند !

دردسرت ندهم، مشکل اسناد املاک شهر، ساخت و پاخت ورزشگاه های سرپوشیده و سرنپوشیده ی آقایان و بانوان در تمام رشته های ورزشی محلی و کشوری و جهانی، پیست ماشین و موتور و دوچرخه سواری، نصب فرستنده های چنین و چنان رادیو و تلویزیون، توسعه ی مصلا و دانشگاه آزاد و غیر آزاد، تاسیس دانشگاه علمی کاربردی و غیرکاربردی، توسعه ی تلفن ثابت و سیّار، رفع و رجوع مشکل آنتن دهی موبایل، ایجاد مخازن ذخیره ی آب جدید با ظرفیت بالا در آبفا و محصور کردن ترانس های برق ونصب دزد گیر برای آن ها، توسعه ی پمپ بنزین و ایجاد پمپ گاز و ماز، بهسازی جاده های بین مزارع، ایجاد بازار موقت …. اصلا دائم، که خیلی وقت است طرح آن ارئه شده است، عمران و آبادی محله ی بغلی و روستاهای منطقه و کلی خدمات ریز و درشت دیگر که همه در سایه سار بخش به سرانجام می رسد !

خلاصه کنم، مدت هاست طرح توجیهی ارتقای دهستان به بخش را در یک صد صفحه ی بلند بالا نوشته ایم و در شرف ابلاغ است؛ فقط می ماند اقدام عملی که آن هم من عزمم جزم است …. »

هنوز کلام آخرش منعقد نشده بود که ناگهان از بد حادثه، ماشینش در وسط راه پنچر شد ! تایر زاپاس نداشت ! یادم آمد زمانی هم که می خواستند روستا را شهر کنند و چنین و چنان نمایند هم در همین جاده، همسفر یکی از همین عزم جزم ها بودم ! او هم یک ریز حرف بود و حرف و حرف ! و آرامش نداشت از مکرر پریشان گویی ! باد توی غبغب انداخته بود که روستایم را که شهر کردم ال می کنم و بل می کنم و الحق هم ال کردند و بل کردند !

آن شنیدستی میان برّ و بحر
ماشینی پنچر شد و با غیظ و قهر
گفت چون زاپاس نداری بین راه
مقصدت خواه بخش باشد خواه شهر !؟

9 دیدگاه

  1. تقدیم به دوست نازنینم، احمدرضا مجرد:

    خواب خوبه، چون می بینم هر چی میخوام
    توی خواب، همه چی دارم، دارام دیرام

    من خیالو دوس دارم، میدونی چرا ؟
    تو خیال، همه چی خوبه جلو چیشام

    همه چی آرومه، من خوشبختم
    پر و پیمون، میارن همه چی برام

    توی خواب، هوامو دارن جون شما
    کسی سنگ نمیندازه جلو پاهام

    اگه خوشبختی میخوای، تو هم بخواب
    غلت بزن تو خواب و تو خیال خام

    این همه، داد نزن، هوار نکش !
    ول بکن خودت رو تو دارام دیرام !

  2. سلام احمد جان …

    چشم شما زیبا می بیند، گرنه قلم ضعیف و خیال پریشان من کجا و توصیف شما، کجا ؟ ولی خب، همین که به یاد دوست چندین ساله ی خود هستید و با دیدگاهی، نظر لطفتان را می رسانید، بینهایت سپاسگزارم. دلتنگتیم عزیز دل برادر !
    باقی بقایتان…

  3. سلام سهیل جان.
    این مسئول را میشناسم. نه … دیگر مسئول بوق نیست ! خیلی وقت است بوقش شکسته رفته پی کارش! آن عزم جزم را هم میشناختم، راستش را بخواهید هنوز عزمش جزم است ولی تقصیری ندارد بنده خدا ! دست و بالش باز نیست این روزها. دستش را جای دیگری بند کردند و بالش هم شد وبال گردنش بیچاره ! راستی خبر داری !؟ مسئولین جدیدی دارند می آیند با شعارهای تازه و متفاوت ! میگویند کلی راهکار دارند برای چنین و چنان کردن ! این بنده های خدا دیگر نه بوق دارند نه عزم جزم ! فقط آمده اند برای آبادی ! به گمانم میخواهد آبادی بغلی را نشانمان بدهند ! آبادی همسایه را میگوییم. برای مهاجرت بد نیست !

  4. تقدیم به منتقد داریون نما:

    آن شنیدستی سرانجامش چه شد ؟
    وقتی این، پنچر و اون هم، چپّه شد،

    عزم، جزمید از برای کوچ، او
    کار و بارش، جای دیگر سکّه شد !!!

  5. آن شنیدستی که آن شورای پیش
    قهرها کردند از آمال خویش
    وعده ها دادند سر خرمنی
    وعده های پوچ و خالی،آبکی
    کاش آن وعده ها محقق گشته بود
    اندکی مرحم به دلها گشته بود
    ما زیاران چشم یاری داشتیم
    خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا