تولدت مبارک پدر…
ایلماه شایسته|
امروز تولد بابا بود!بابایی که دیگه تو این دنیا نیست!اونوقتا فکر میکردم میدونم مرگ چیه,میدونم اون دنیا کجاست وچه خبره!اما بعداز رفتنت دیدم که هیچی نمی دونم!نمی دونم الان کجایی؟در چه حالی؟اصلا دیگه میشه بهت گفت :بابا!یا یک جان مجردو آزادی!بی نام بی نشان!بابا نمی دونم آقای داریون نما اجازه میده که من اینجا با تو درد دل کنم تا هرکی معنی مرگ رو میدونه ,هر کی از حال و هوای اون دنیا باخبره ,بیاد چیزی بنویسه تا منم بدونم؟یادمه درست 3 روز قبل از رفتنت در روح من اتفاقهایی افتاد که بعدا فهمیدم چرا؟!اون شب خواب نداشتم آروم وقرار نداشتم ساعت حدود 3بود رفتم تو حیاط, سرم رو به آسمون گرفتم وبا تمام وجودم ,بی آنکه کلامی به زبون بیارم ,حرفایی به خدا گفتم که نمیدونم چی بود!اصلا حرف نبود!!اصلا گویندش من نبودم!
تو مگو ما را بدان شه بار نیست/با کریمان کارها دشوار نیست/در دلت گر مهر حق گردیده نو/هست حق را بی گمان مهری به تو/هیچ عاشق خود نباشد وصل جوی /که نه معشوقش بود جویای او!
بله, معلوم نبود این منم که نصف شب بلند شدم ومیگم خدایا فقط خودت رو میخوام یا او بود که خواب رو ازم گرفته بودو این حرفا رو تو دهنم میذاشت!خلاصه ناگهان انتخاب کردم خدا رو از بین تمام خواستنی ها وسه روز بعدش نتیجه ش رو دیدم .
خواهرم زنگ زد وبا گریه گفت ”بابا تموم کرد” قانونا باید من دیوانه میشدم اما احساس کردم قسمت عظیمی از جانم مثل پرنده ای که از قفس آزاد میشه به کهکشانها پر کشید وقسمت دیگر جانم در قفس تن بیقرار رفتنه!معنی این چیزا رو نمیدونستم ,چند روز بعد فهمیدم یه جورایی با تو همراه شدم .با خودم میگفتم اگه مرگ این باشه, چقدر زیباست!وبعد از فهمیدنش ,زندگی چقدر سخته!.اما مدتی هست گمت کردم بابا!یا به قول اون عزیز گم شدم خودم!تو هیاهوی دنیا گم شدم !چند وقت بعداز رفتنت ,به خدا گفتم دیگه تو بابام باش .تو مواظبم باش…!چون فکر میکردم تو دیگه نیستی !اما هر وقت به شدت دلتنگت میشم به وضوح بودنت رو حس میکنم ,بودنی فرا تر از بودن ما.تقدیم به روح پدرم که نوشتن واین چنین نوشتن!اندیشیدن و این چنین اندیشیدن!دیدن و این چنین دیدن را به من آموخت. تقدیم به تو به مناسبت تولدت!وتقدیم به همه عزیزانی که پدرشان…
سلام بر ایلماه شایسته.
دلنوشته اتان را خواندم. زیبا بود. به دلم نشست. چون دلنوشته بود و آن چه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. خواستید هر کسی معنی مرگ را می داند، هر کسی از حال و هوای آن دنیا با خبر است، دست به قلم شود تا شما نیز بر اطلاعاتتان در این زمینه بیفزاید. خودتان بهتر می دانید که هیچ کس تا کنون از آن دنیا برنگشته است. آنانی هم که پس از مرگ و یا خوابی طولانی به اذن خدا برخاسته اند. چیزی از آن سو نمی دانسته اند و یا به یاد نداشته اند. فقط یک نفر از آن عالم با خبر است و آن هم خود خداست. ائمه ی معصومین و شاید اولیاءالله نیز ارتباط هایی با عالم آخرت داشته اند که بر ما مکشوف نیست. پس راهی نیست جز این که به کلام الله و گفتار معصومین(س) و اولیاءالله مراجعه کنیم تا پاسخ خود را بیابیم.
و اما بعد: من تازه از مسافرت برگشته و به دلیل سر و سامان دادن به امور فعلا وقتم تنگ است و جز دیدگاه گذاشتن وقت بیش تری برای نوشتن مطلب نصیبم نشده است. اگر عمری باقی بماند باید “قسمت سیزدهم قلعه داریون”، “با شهدای داریون” ، اگر دیر نشده باشد “گزارش مراسم دومین زاد روز داریون نما” و ……. را قلم زنم. ولی قول می دهم قبل از آن، ابتدا در مورد عالم پس از مرگ و ارتباط با جهان ارواح و …… مطلبی بنگارم. فقط از باب این که کلام شما را نشکسته باشم؛ گرنه من کجا و در این باب سخن گفتن کجا !
پس تا بعد…. پویا و پایا باشید در قلم زدن مطالب برای داریون نما….
سلام بر جناب آقای زارع ,ما چقدر راحت ادعا میکنیم که کسی را میشناسیم!!مدتهاست به ظاهر شما را می شناسم ,اماهر روز که می گذرد بیشتر میپذیرم که نمیشناختمتان! قبل از آشنایی با شما دوست داشتم استادی چون شما را داشته باشم وامروز به چنین استادی افتخار می کنم. راستش در مورد سوالم ,بر این باورم که خدا و عالم غیب را جز به عشق نمیشود شناخت!چرا که “مقام عاشقی فوق دینداریست”.البته برای رسیدن به این بیکرانه” عشق به پروردگار ” راهی جز گذر از دروازه دین نیست. کلا محبت اساس شناخت است و اساس آ موزش و یادگیری!تا کسی را دوست نداشته باشیم هرگز به دنیایش راهی نخواهیم داشت. در آخر از توجه ولطف شما سپاسگذارم و بیصبرانه منتظر نوشته های شما در این زمینه هستم.خدایارو نگهدارتان باد…
لطفا دیدگاه اول را روی سایت نگذارید کمی وبرایشش کردم
با سلام.
متن ایلماه شایسته من را به یاد برادرم انداخت و به فکر افتادم تا کمی با مخاطبان سایت درد دل کنم تا شاید کمی سبکتر شوم
حدود ۷۸ روز است که از فراغ برادرم حسن می گذرد و هنوز باور ندارم که حسن در کنارم نیست.برادری که حدود ۲ سال از من کوچکتر بود و ۲۴ سال علاوه بر برادری رفیق هم نبز بودیم .از وقتی وارد دانشگاه شدم حدود ۶-۷ سال پیش کمی از هم دور شدیم و رفاقت هایی که در بچگی داشتیم در این دوران کم رنگ تر شد ه بود. از ۱۷-۱۸ سالگی بود که به صورت حرفه ای به شغل شریف و قابل احترام کشاورزی پرداخت، به همه فن و حرفه ای علاقه داشت جز درس خواندن. علی رغم مخالفتم در ابتدای ترک تحصیلی اش بعد از یکی دوسال متوجه شدم برادرم راه خودش را برای ترقی کردن پیدا کرده است.بدون هیچگونه آموزشی در حیطه کارهای فنی همه چیز را بلد بود همچون استادکاری که چندین سال سابقه کار دارد.در زمینه تعمیرات ماشین آلات کشاورزی تبحر خاصی داشت تا جای که یکی از تراشکاران ساکن داریون نقل می کند حسن اینقدر پیشرفت و ترقی می کند که همه انگشت به دهان بمانند.در ساخت ساختمان های مسکونی بدون هیچگونه اموزشی استاد بود.یکی از ویژگی های منحصر به فردش روابط اجتماعی خوبش با اهالی روستا و دیگر اشخاص بود که زبانزد خاص و عام بود.از نظر اخلاقی هرچند ۲۴ سال بیشتر نداشت ولی همچون اشخاص میانسال و بزرگتر ها عمل می کرد.در کلاس هایی که زیر نظر آموزشگاه فنی و حرفه ای برای شغل های مرتبط با کشاورزی برگزار می شد شرکت نمی کرد ولی با کمی کار کردن در کنار افراد آموزش دیده بعد از مدتی از افراد اموزش دیده سبقت می گرفت و طوری می شد که انگاری حسن استاد آنهاست.یکی از این مشاغل زنبور داری است که تخصص ویژه ای در این حرفه داشت.(قبل از فوتش با مدیر سایت هماهنگ کرده بودم که گزارشی از زنبور داری برای سایت ارسال کنم که متاسفانه عجل فرصت نداد.)
فراغش برای خانواده ام خیلی دردناک است بخصوص برای پدر و مادرم که هم اکنون در سرزمین وحی حضور دارند.سال ۹۲ یعنی ۱۹ تیرماه ۹۲ در خاطراتم حک شد که تنها روز غم انگیز زندگیم است و تا ابد نیز همین است و تا لحظه ای که به کنارش بروم بیادش هستم.حسن عزیزم روحت شاد و یادت گرامی
احمد رضا جان ما را نیز شریک غم خود بدانید که ” گر حکم شود که مست گیرند، در شهر هر آن چه هست گیرند” . غم فقدان پدرم را، مادرم را، دو برادرم را و خواهرم را و از همه دشوار تر خیل دوستان و عاشقان حق را در جبهه های نبرد حق علیه باطل فقط با شعار ” علی بذکرالله تطمئن القلوب ” تاب آوردم که مثل من و تو فراوانند و وقت رفتن که فرا رسد،” در این خیل، حصاری به سواری گیرند”. سخت است برادر، سخت است و دشوار و فقط به حرف آسان است عزیز دل برادر ولی راضی بودن به رضای خداوند، آسانش می کند عزیز. آسانش می کند. آیات آخر سوره ی فجر معجزه می کند در آرامش خیال ! از او که ورای او چیزی نیست آرامش را برایت آرزو می کنم.
خوشحالم کاربری با این قلم زیبا به کاربران سایت اضافه شد.
موضوع: پاسخ به ایلماه شایسته | استعداد جدایی از جهان
پیش از آغاز سخن:
شرح ارتباط بین روح و جسم و دنیا و عوالم پیش و پس از آن، حتی به اختصار نیز در یک مطلب نمی گنجد. بنابراین، با کسب اجازه از ” ایلماه” و سایر کاربران، در چند نوبت به اختصار، مطالبی را در همین بخش دیدگاه قلم می زنم. برای شروع به ” استعداد جدایی از جهان” می پردازیم. هر چند برای اجتناب از طولانی شدن سخن و رنجش خاطر کاربران عزیز از بیان متون عربی آیات و روایات و آدرس آن و اسناد و مدارک ادعاهای عنوان شده در این متن، پرهیز می کنم، ولی این حق برای شما عزیزان کاربر محفوظ است که هر جا لازم باشد در قالب دیدگاه، مستندات را این حقیر سراپا تقصیر جویا شوید و من نیز در حد توان از پاسخ گویی دریغ نخواهم ورزید.
آغاز سخن:
یکی از غرائز طبیعی انسان ها “خود دوستی” است که بر اساس آن هر کسی دوست دارد همیشه زنده بماند و هیچ عاملی هستی و و جود او را تهدید نکند. زیرا وجود از عدم بهتر است. قرآن به این قانون طبیعی اشاره نموده و می فرماید: “هر یک از آنان دوست دارد هزار سال عمر کند.” بنابراین، طبیعت اولیه، بر عمر جاودان استوار است و به طور کلی انسان از مرگ و عدم، وحشت دارد و نگران جدایی از این جهان است.
از سوی دیگر، جدایی از این جهان یک قانون عمومی و همگانی است و چاره ای جز مرگ و جدایی نیست و قرآن مجید در حداقل در سه مورد به آن اشاره کرده است.
باز، کسانی که با اعتقاد و ایمان به عالم دیگر و جهان آخرت ایمان دارند،تمایل دارند با آرامش کامل این جهان را ترک کنند، هیچ وسوسه و دغدغه ی خاطری آنان را تهدید نکند، در یک سیر و سلوک خدایی جان به جان آفرین تسلیم کنند و آیات قرآن را تداعی نمایند که می فرماید:” ای نفس و روح آرام یافته ! به سوی پروردگارت باز گرد، در حالی که تو از خدا راضی و خدا از تو، پس در سلک بندگانم در آی و وارد بهشت شو. ” آیات و روایات در این زمینه فراوان است که اگر مایل بودید می توانم ارائه دهم.
و اما طرح یک پرسش اساسی:
برای رهایی از وحشت جدایی از جهان، چه باید کرد؟
در پاسخ فقط به سه راه کار، آن هم فهرست وار اشاره می کنم:
تحصیل معرفت لازم:
شناخت و معرفت، ارزش بندگی را بالا می برد، مشکلات را کاهش می دهد، صبر و پایداری را افزایش می دهد، و خود سنجش ایمان به حساب می آید. و در سخن امام صادق(ع) صلاحیت هر شخصی به معرفت او بستگی دارد و…….
انسان های معتقد، مرگ را پل انتقال از این جهان به جهان آخرت می دانند، بدون تردید خیلی نگران نمی شوند و استعداد مرگ را دارند. شاخص آنان مولای متقیان است که می فرماید:” سوگند به خدا من نگران نیستم که خود سراغ مرگ بروم یا مرگ به سراغم آید.” و باز می فرماید:”قسم به خدا من پسر ابی طالب، اشتیاقم به مرگ، از علاقه ی نوزاد شیر خواره به سینه ی مادر بیش تر است ! ”
شما کاربران عزیز، خوب می دانید آن گاه که ضربت مسموم مرگ در محراب مسجد کوفه بر فرقش نشست صدای ” به خدای کعبه سوگند رستگار و راحت شدم” از آن سرور شنیده شد و هماهنگی علم و عمل را نشان داد. آیات و روایات فراوان است و ما به همین بسنده می کنیم.
عواملی هم چون ” اجتناب از گناه” و “عمل به فرایض دینی” نیز موثر است که در این موارد نیز به پاسخ پرسشی از مولا علی(ع) با مضمون ” استعداد جدایی از این جهان به چه عواملی بستگی دارد؟” بسنده می کنم. ایشان در پاسخ این پرسش فرمودند: دوری از گناه و توفیق انجام کارهای نیک. در این صورت فرق نمی کند که انسان به سراغ مرگ برود و یا مرگ به سراغش آید.”از سایر آیات و روایات می گذریم.
اگر عمری باقی باشد، در ادامه به ” حیات برزخی” و “ارتباط با برزخیان” و ” رجعت” و ” رستاخیز” و …. خواهیم پرداخت. هر چه خدا بخواهد.
ادامه دارد…..
سلامی دوباره و یک عذرخواهی بابت طولانی شدن دیدگاه “استعداد جدایی از جهان”….
راستش را بخواهید، من آن دیدگاه را با قصد درج “مطلبی مستقل” قلم زده بودم؛ ولی خب آقای داریون نما، به درستی، صلاح را در آن دید که به صورت ” دیدگاه” منتشر شود. واضح است که ادامه این بحث نیز به صورت دیدگاه در سایت درج خواهد شد و چون دیدگاه ، سخن به این طولانی را بر نمی تابد از شما عزیزان عذرخواهی کرده و از ادامه این موضوع منصرف می شوم. ببخشید…
جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا
ذره است این ، آفتاب است ، آن کجا و این کجا
دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبهای
ورنه پای ما کجا وین راه بیپایان کجا
ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب
تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا
جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق
این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا
در لب یار است آب زندگی در حیرتم
خضر میرفت از پی سرچشمهٔ حیوان کجا
چون جرس با ناله عمری شد که ره طی میکند
تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا
هميشه فردايي نيست
تا زندگي فرصت ديگري براي جبران اين غفلتها به ما دهد
کساني را که دوست داري هميشه کنار خود داشته باش
و بگو چقدر به آنها علاقه و نياز داري
مراقبشان باش
گابريل گارسيا مارکز
دوست من واقعاً دلتنگ توام
واقعاً دلتنگ توام
دوستان بسیاری دارم
که می توانم با ایشان گفتگو کنم
ولی تو
چیز دیگری هستی
تو
آن چنان مرا خوب می شناسی
که بدون این که لب بگشایم
می دانی
که چه می گویم
واقعاً دلتنگ توام
و می خواهم این را
حتماً بدانی
مهم نیست به کجا می روم
و که را می بینم
یا چه می کنم
هرگز
دوستی ای چنین ژرف
که در وجود تو یافته ام را
در دیگری نخواهم یافت
سلام ایلماه جان. به جمع ما خوش اومدید. قدمتون بر چشم.متن زیبا و قشنگی نوشته اید. موفق باشید.
پدر دستای گرمت چرا سرده ؟؟؟….
پاهای پیرت دیگه خالی از درده…
پدر چرا چراغ خونمون دیگه خاموشه؟؟….
چرا هر کیو اینجا می بینم سیاه می پوشه؟؟….
پدر نوازشم کن اگه بیداری….
تو گفتی تا که هستم امنیت داری….
پدرم صبرم تمومه نگو رفتی….
ببین تو آخرین سفر منو تنهام گذاشتی…
پدر جونم پدر عمرم پدر سالار خونه پدر رفتی سفرت تا ابد یادم می مونه….
پدر صدام بزن صداتو می خوام پدر نفس بکش هواتو می خوام….
هنوز چشمای من باور نداره که باباست، داره اشکم در میاره…
سلام…
ما کاربران، همه عضو خانواده داریون نماییم و در شادی و خدای ناکرده غم هم شریکیم.
این را گفتم که بگویم مدتی است از شما خبری نیست. نگرانتان هستیم. یک دیدگاه بفرستید از نگرانی بیرون آییم.
جناب آقای ارج زاده ,مرا ببخشید اگر با نوشته ام شما را غمگین کردم واما در مورد برادرتان نظر من اینست که هرکس در این دنیا زندگانی را جست آن را می یابد وهر که یافت به جاودانگی میپیوندد.حسن آقای شما هم روح آزادی داشته ودارد او نتوانسته خود را در قالب قراردادی ما آدم ها که برای هر مسئله تعریف میکنیم قرار دهد وحقیقت خود را در موجودیتش یافته است پس امیدوارم که ایشان هم اینک سرزمینی یافته باشد پراز شگفتی های آفرینش ,پراز زیبایی,پراز زندگی وخدای مهربانی که برایش آغوش گشوده.روحش شاد.
جناب آقای جلیل زارع,شما نیز هیچ کس را از دست نداده اید بلکه همه ی عزیزان شما وما در لباسی تازه جان یافته اند.باور کنید که لحظه خاکسپاری جسم پدر ,بارها وبارها با احساسی گشاده ,این جان تازه را به پدر تبریک گفتم زیرا به وضوح حس میکردم آزادیشان را.
نازنین جان شما هم خیلی لطف داری عزیزم ومنم خوشحالم که دراین سایت هم صحبتی چون شمارا دارم.
شیوا جان چقدر زیبا”دوست”را توصیف کردی.
ستاره جان ممنونم.وسحر عزیزم بیت اول شعرت چنان آتشم زد….واقعا که پدر ومادر نعمتهای پربرکتی هستند از سوی خداوند عزیز.
سلام… تا خدا هست، همه چیز هست. چشم ها را باید شست ! جور دیگر باید دید !
سلام ایلماه جان
به جمع ما خوش امدی . از اینکه ناراحتت کردم مرا ببخش ولی عزیزم منو تو هم دردیم من هم پدر عزیزم را از دست داده ام پ مثل پشت
پ مثل پناه
د مثل دست
پ مثل پدر
پناه مثل دستهای پدر
مهر بانم تو که رفتنت مرگ شادیهایم را ورق زد
خانه ات اباد کجایی بابا
که هر لحظه خاطراتت
خیالت
یادت
اندوهی شده اند برای دل غریبم
و دردناکتراز همه می سوزم از یتیمی
که هر دم چه بیرحمانه برسرم هوار می کشد
با سلام….
دخترم ، آرامش و شادی را در کنار سایر عزیزان برایت آرزو می کنم.
چند روز پيش يه جمله اي رو از بزرگي شنيدم که:
هيچ چيز به اندازه يک کوه شبيه، پدر نيست
چند روز دربارش فکر کردم واقعا درسته
ولي يادمون باشه که ما پدراني داريم که از مادر براي ما مهربان تر و غمخوار ترن
انا و علي ابا امت رسول مهرباني ها
سلام آبجی
اون شب فرصت نشد مطلبتو بخونم ولی الان اونو خوندم
دلم خیلی برای بابا تنگه خیلی زیاد
یادم به روزای آخر که میفته ، به قول برگشتنی که هرگز نشد ، به ………دلم می ترکه
کاش پیشمون بودی بابا
بابا تا جایی که تونستم همیشه دوستت داشتم ولی چرا رهام کردی تو که می دونستی من بدون تو می میرم
تو که می دونی الان من مرده م ولی روحم این جسم لعنتی رو رها نمی کنه
چرا آخه چرا ؟
ای خدا …………………….من به کی بگم بابامو می خوام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باباجونم چرا دیگه صداتو نمی شنوم چرا وقتی میام خونه صدای شادیتو نمی شنوم نمی گی دختر گلم اومد ؟
خیلی دلم برات تنگه کاش زودتر این زندگی اجباری تموم شه بیام یشت زندگی دیگه برام بی معنیه.
دوستت دارم آبجی گلم آخه تو هم از وجود همون بابایی که می تونم با غرور سرموبالا بگیرم بگم منم دختر فلانیم.
سلام بر خواهر گلم.خواستم اینجا پاسخت ندم وباهات تماس بگیرم یا پیامک بدم اما وقتی دیدگاه سحر رو خوندم(چون غیر از اینجا به سحر خانم دسترسی ندارم)تصمیم گرفتم اینجا پاسخ بدم:سحر عزیزم وآبجی مهربونم میدونید که منم حال شما رو میفهمم اما به خدا اونچه که من میبینم ,اونایی که رفتن دنیایی بسیار زیباتر از اینجا رو دریافتن.اونا مدام با ما در تماسند مثل تمام کائنات,باور کن سحر جون هستیشون رو .باور کن آبجی گلم زنده بودن بابا رو.وقتی باورش کردی میبینیش.وبه قول سپیده خانم مادرمون چی؟از هر دوتون میخوام تا احساستون رو در مورد مادر بنویسید وحتما بذارید تو سایت.فدای هر دو تون که اینقدر با احساسید.
سلام….
اشکم رو در آوردی دخترم ! پدر و مادر، از جمله نعمت های خداوند هستند که کم تر نعمتی در ارزش و والایی میتونه باهاشون رقابت کنه. مخصوصا مادر ! پدرت رو میشناختم. دوست صمیمی برادرم بود. برادری که سال هاست دیگه بینمون نیست. تو سن سی و دو سالگی پر کشید و رفت ! با پنج دسته گل زیبا ! پنج دختر که تمام زندگیش بود و بعد شد تمام زندگی من ! میدونی چند ساله بودن!؟ کوچیکه فقط شش ماه از عمرش می گذشت و بزرگه دوم راهنمایی بود ! جنگ زده بودن و شش ماهی می شد دست سرنوشت و ظلم ظالم خونه و کاشونه شونو ویرون کرده بود و دار و ندارشون رو گرفته بود. سخته دخترم ! سخته بی پدر بودن ! سخته بی پشت و پناه بودن ! سخته یه دختر، هیچ وقت بابایی بالای سرش ندیده باشه ! دخترها بابایی اند ! خیلی هم بابایی اند ! ولی برادر زاده ی من اصلا نفهمید معنای بابا چیه ! حسش نکرد ! لمسش نکرد ! درکش نکرد ! لذت در آغوشش بودن رو نفهمید ! وقتی باباها بغل باز می کردن و دخترشون رو غرق بوسه می کردن، اون با حسرت و حیرون نگا هشون می کرد ! فقط نگاه ! نگاه ! نگاه ! دیگه کاری از دستش بر نمی اومد ! میومد !؟ باور می کنی من تا حالا جلو اون دخترم رو تو آغوش نگرفتم !؟ با این که برادر زاده ی من حالا بزرگه و خودش مادر !
دخترم ! اینا رو نگفتم که بنالم ! که ناشکری کنم ! که اشکت رو در آورم ! گفتم که بدونی توی این دنیای گل و گشاد، تنها نیستی دخترکم ! هم درد زیاد داری ! نشنیدی میگن: “گر حکم شود که مست گیرند، در شهر هر آن چه هست گیرند !”؟ اصلا چرا راه دور بریم، همین سحر خانوم خودمون که توی سایت قلم می زنه ! هم دردته دخترم ! سعی کن از طریق همین سایت مونست بشه ! هم کلامت بشه ! آرومت می کنه دخترم ! تو بی کس نیستی دخترم ! پشت و پناهی داری که رفتن و پر کشیدن تو کارش نیست ! پناه تو خدایی است که امانت و نعمتی رو که سال ها بی هیچ مزد و منتی با رحمت بی حسابش بهت داده بود، با حکمت بی شمارش پس گرفت ! همین دخترم ! بابات متعلق به اون بود نه ما ! اون آغوش باز کرد که تو آغوشش آروم بگیره و گرفت ! تو که بهتر از من میدونی بابات در طول عمرش چه محدودیت هایی داشت و چه زجری کشید !؟ ولی من اون زمونا که پای صحبتش می نشستم هرگز ندیدم خنده از رو لباش محو بشه ! دلی داشت به وسعت دریا ! قوی بود دخترم ! قوی و محکم ! استوار مثل سرو ! تو هم از خون همون پدری ! نبینم به هم بریزی ! نبینم نا امید باشی ! نبینم آرزوی مرگ بکنی دخترم !؟ تو جوونی ! هزار امید و آرزو داری ! محکم باش دخترم ! محکم مثل سرو ! مثل همون بابایی که در برابر اینهم مشکلات و محرومیت خم به ابرو نیاورد ! تو نعمت مادر رو داری که امثال من ندارن ! میدونی یعنی چی ! میدونی مادر چیه !؟ میدونی آغوشش چه مزه ای داره !؟ چه لذتی داره !؟ برو دخترم ! مادر بغل باز کرده ! بپر تو آغوشش ! بو بکش مادر رو ! استشمامش کن ! لمسش کن ! ببوسش ! نوازشش کن ! بذار نوازشت کنه ! بعد هم خواهرت ! ببین چه طور آغوش باز کرده ! ببین چه طور عاشقونه دوستت داره ! ببین چه طور بی تابته ! منتظرش نذار دخترم ! دستاشو بگیر و تو آغوشش آروم بگیر ! بذار نوازشت کنه ! نوازشش کن ! به قلب مهربونش پناه ببر! آرومت می کنه دخترم ! آرومت می کنه دخترم ! میدونی چی خواهرت رو آروم کرد !؟ آروم آروم ! محبوبش ! خدای قشنگ و زیباش ! با خدا بودن رو بیش تر تجربه کن ! دستای گرم و مهربون خدا رو تو دستات بگیر تا گرم بشی! تا آروم بشی ! ببین بغل وا کرده ! عاشوغونه بپر تو آغوشش ! معجزه می کنه دستاش ! معجزه می کنه آغوشش ! تجربه اش کن دخترم ! حسش کن دخترم ! من به تو ایمان دارم ! باورت می کنم ! میدونم میتونی ! میتونی بازم به دنیا لبخند بزنی ! میتونی دخترم ! باور کن میتونی ! همون طور که آبجیت تونست ! همون طور که سحر تونست !
و اما کاربرای عزیز تر از عزیز…. ببخشید قصد نداشتم از مرگ بگم و حال و هوای سایت رو به هم بریزم و غم و اندوه رو بر این فضای مجازی حاکم کنم. قصد داشتم از امید بگم، از عشق، از محبت، از با او بودن، از به آرامش رسیدن ! امیدوارم این آرامش رو همه حس کرده باشین !
بازم طولانی شد ! طولانی تر از طولانی ! همه بر این اسیر خاک ببخشید ! همین بود، دیگه عرضی ندارم…
تـــرا ستایش می کنــــم
ترا که قلب سرشـــار و روح بزرگ ودستان گرم و زندگی پرورت چراغ راه ماست
امید و تکیه گاه ما
زندگی و هستی ماست
تـــرا ستایش میکنــــــم
تـــرا ستایش می کنــــم
ترا که قلب سرشـــار و روح بزرگ ودستان گرم و زندگی پرورت چراغ راه ماست
امید و تکیه گاه ما
زندگی و هستی ماست
تـــرا ستایش میکنــــــم
ترا که می بخشایی ومهربانی بی توقعت رانثار میکنی
حجت بی اجر و مزدت را
تـــــرا ستایش میکنم
ترا که می سوزی و میکاهی
و برای مهر ورزیدن نه زمان می شناسی، نی مکان
و نه پشیمانی را پیشه میکنی
تـــرا ستایش میکنم
ترا ای مادر پاک ، ای روحانی پاک
ای سرچشمهء همه مهربانی ها، همه فدا کاریها و همه از خود گذشتی ها
تر ای مادر بخشاینده، ستایش میکنم
بخاطر وجودت که صفای آسمان بهار را دارد
بخاطر قلبت که گستردگی دریای پاک را دارد
و بخاطر دامانت که ما را پروراندو لالایت که نشه خواب را در چشمان ما ریخت
و نگران سرنوشتمان
نگران خوب و بد
نگران خوشحالی و غمها بی پایانمان است
ترا ای مادر، ای روحانی مقدس
ستایش میکنم و در برابر عظمت روح
ودر برابر شکوه رنجهای بی دریغت که
هرگز شکوه ای بهمراه ندارد سر تعظیم فرود آورده و میگویم
مادر! تو فرشته ای
بوسه بر دست پدر واجب است.اما بوسه بر پای مادر واجب تر .مادرم دوستت دارم
سلام بر استاد عزیزم.وباز هم افتخار میکنم به ایشان.وتقدیرشان میکنم به خاطر روح حساس واحساس لطیفشان.
من هم روح بزرگ تو را ستایش میکنم سحر جان.پیروز وسربلند باشی آبجی
سلام استاد گرامی و تمامی دوستان
ببخشید قصد آزار کسی رو نداشتم فقط خیلی دلم گرفته بود
خیلی از لطف شما استاد گرامی سپاسگزارم
ممنون که استواری بابامو بهم یادآوری کردید.
من از طرف برادر زاده تون ازتون تشکر می کنم چون می دونم چقدر سخته منتظر بابایی که نمیاد باشی و یکی جلوت دخترشو نوازش کنه.
تلاش خودمو می کنم.
و اما در مورد پدر و مادر هر دو با هم : (با عرض پوزش از طولانی بودن متن)
من عاشق پدر و مادرم هستم
________________________________________
آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن.
وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!…
به سلامتي همه مادراي دنيا…
پدرم ، تنها کسي است که باعث ميشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم ميتوانند مرد باشند !
شرمنده مي کند فرزند را ، دعاي خير مادر ، در کنج خانه ي سالمندان …
خورشيد
هر روز
ديرتر از پدرم بيدار مي شود
اما
زودتر از او به خانه بر مي گردد !
به سلامتيه مادرايي که با حوصله راه رفتن رو ياده بچه هاشون دادن
ولي تو پيري بچه هاشون خجالت ميکشن ويلچرشونو هل بدن !!!
سرم را نه ظلم مي تواند خم کند ،
نه مرگ ،
نه ترس ،
سرم فقط براي بوسيدن دست هاي تو خم مي شود مادرم ؛
سلامتيه اون پسري که…
..
10سالش بود باباش زد تو گوشش هيچي نگفت…
..
20سالش شد باباش زد تو گوشش هيچي نگفت….
… … … … ..
30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زير گريه…!!!
..
باباش گفت چرا گريه ميکني..؟
..
گفت: آخه اونوقتا دستت نميلرزيد…! 🙁
هميشه مادر را به مداد تشبيه ميکردم
که با هر بار تراشيده شدن، کوچک و کوچک تر ميشود…
ولي پدر …
… … … …
يک خودکار شکيل و زيباست که در ظاهر ابهتش را هميشه حفظ ميکند
خم به ابرو نمياورد و خيلي سخت تر از اين حرفهاست
فقط هيچ کس نميبيند و نميداند که چقدر ديگر ميتواند بنويسد …
بياييد قدردان باشيم …
به سلامتي پدر و مادرها
(( قند )) خون مادر بالاست .
دلش اما هميشه (( شور )) مي زند براي ما ؛
اشکهاي مادر , مرواريد شده است در صدف چشمانش ؛
دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مرواريد!
حرفها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارد!
دستانش را نوازش مي کنم ؛ داستاني دارد دستانش .
دست پر مهر مادر
تنها دستي ست،
که اگر کوتاه از دنيا هم باشد،
از تمام دستها بلند تر است…
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟
پسر ميگه : من..!!
… … …
پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟؟!!
پسر ميگه : بازم من شيرم…
پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من شيرم يا تو!!؟؟
پسر ميگه : بابا تو شيري…!!
پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا…
به سلامتي هرچي پدره
مادر
تنها کسيست که ميتوان “دوستت دارم”هايش رااا باور کرد
حتي اگر نگويد…???
مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري! مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،دلواپسي! مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي کودکانه تو، بيداري ! مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي که عمري به پاي باليدن تو چروک شد! مادر يعني بهانه در آغوش کشيدن زني که نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود!
مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن….
پدرم هر وقت ميگفت “درست ميشود”…
تمام نگراني هايم به يک باره رنگ ميباخت…!
مردان پيامبر شدند؛
و زنان مادر؛
قداست پيامبران را توانستهاند به زير سوال ببرند؛
ولي قداست مادران را هرگز..!
آدم پير مي شود وقتي مادرش را صـــــــــــــــــــــــــــــدا ميزند اما جوابي نميشنود………
ممماااااااااااادددددددررررررر…………..
تو 10 سالگي : ” مامان ، بابا عاشقتونم”
تو 15 سالگي : ” ولم کنين ”
تو 20 سالگي : ” مامان و بابا هميشه ميرن رو اعصابم”
… … …
تو 25 سالگي : ” بايد از اين خونه بزنم بيرون”
تو 30 سالگي : ” حق با شما بود”
تو 35 سالگي : “ميخوام برم خونه پدر و مادرم ”
تو 40 سالگي : ” نميخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!”
تو هفتاد سالگي : ” من حاضرم همه زندگيم رو بدم تا پدر و مادرم الان اينجا باشن …!
بيايد ازهمين حالا قدر پدرو مادرامونو بدونيم…
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست …
بهشت از آن مادران است در حالي که به جز پرستاري و نگهداري از فرزندان ، هيچ حق ديگري نسبت به آتها ندارند و براي بيشتر چيزها اجازه ي بابا لازم است !!!!!
وقتي پشت سر پدرت از پله ها مياي پايين و ميبيني چقدر آهسته ميره ، ميفهمي پير شده ! وقتي داره صورتش رو اصلاح ميکنه و دستش ميلرزه ، ميفهمي پير شده ! وقتي بعد غذا يه مشت دارو ميخوره ، ميفهمي چقدر درد داره اما هيچ چي نميگه… و وقتي ميفهمي نصف موهاي سفيدش به خاطر غصه هاي تو هستش ، دلت ميخواد بميري
اگر 4 تکه نان خيلي خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشيد
کسي که اصلا از مزه آن نان خوشش نمي آيد (( مادر )) است
********************
توضیح ضروری داریون نما:دوستان لطفا منبع مطالب استخراجی خود را بنویسند. به عنوان مثال این مطلب ماه هاست در سایتهای مختلف بازنشر می شود. هرچند سیاست داریون نما انتشار مطالب کپی شده از سایتهای دیگر نیست اما به احترام مقام مادر این بار این متن را منتشر کردیم با این درخواست که کاربران عزیز متنهای کپی شده از سایتهای دیگر را برای داریون نما ارسال نکنند.
سلام.ممنون از این متن زیبا
اشک ریختم و خوندم اخه یکم از دسشون دلخور بودم اما الان دیگه نه
سلام آقا مصطفی
درست متوجه نشدم کدوم متن منظورشماست! اگر متنی که خواهرم نوشته میگید من به جای ایشون ازشما تشکر میکنم چون خودشان فعلا مساقرت هستند وبه احتمال زیاد یا فرصت سر زدن به سایت رو ندارن یا امکانش رو ندارند.
وباز متوجه نشدم از چه کسی دلخور بودید.اگر از پدرتان! پس خدا راشکر که الان دیگه نه. قدرش رو بدونید .من الان حتی برای لحظه هایی که عصبانی میشد هم دلم یه ذره شده .دیشب تو خواب فقط صداش رو میشنیدم ومیگفتم ای کاش این صدای گرم ومهربون وپرشور از بازم تو فضای خونمون طنین می انداخت.
سلام.من امروز پیام شما را دیدم ممنون از پاسختون.
اره از دست خانواده اما دیگه از اون روز تا الان از هیچ کدومشون ناراحت نشدم و همون روزم رفتم دستشون بوسیدم که فقط متن شما سبب این کار من شد.بازم تشکر بابت این متن زیبا و روز پدر بر شما مبارک.
با سلام خدمت استاد گرامی جناب آقای جلیل زارع.
خیلی خوشحالم که با چنین شخصیتی هرچند به صورت مجازی آشنا شده ام ای کاش می شد در روز دومین زادروز داریون نما از ایشان به صورت حضوری بیشتر استفاده می بردیم.خدا بیامرزد تمام اموات شما را اقای زاع که این چنین با مخاطبان داریون نما خو گرفته اید و همه را مورد لطف خود قرار داده اید.
با تشکر از شما
با سلام خدمت استاد گرامی جناب آقای جلیل زارع.
خیلی خوشحالم که با چنین شخصیتی هرچند به صورت مجازی آشنا شده ام ای کاش می شد در روز دومین زادروز داریون نما از ایشان به صورت حضوری بیشتر استفاده می بردیم.خدا بیامرزد تمام اموات شما را اقای زاع که این چنین با مخاطبان داریون نما خو گرفته اید و همه را مورد لطف خود قرار داده اید.
با تشکر از شما
بیا یک دم از حرم بیرون
سرو بستانت میرود میدون
کفن بنما برتن قاسم
مونس جانت میرود میدون
پدر جان!عزیز خوبم!صدای پای محرم می آید وتو همان جایی که باید باشی!ما را دریاب.
ﭘﺪﺭ ﯾﻌﻨﯽ : ﺍﻭﻥ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﺮﺍﺷﯿﺪﻥ ﻣﻮﯼ ﮐﻮﺩﮎ ﻣﺒﺘﻼ ﺑﻪ ﺳﺮﻃﺎﻧﺶ ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﻭ ﺩﯾﺪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﻭ ﺩﺍﺩ ﺩﺳﺘﺶ ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﻨﻮ ﺑﺘﺮﺍﺵ…
ﭘﺪﺭ ﯾﻌﻨﯽ : ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ” ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ” ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺶ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﻭﻟﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﻧﺸﻨﯿﺪﯾﻢ…
ﭘﺪﺭ ﯾﻌﻨﯽ : ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻃﻌﻢ ﭘﺪﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﻮ ﻧﭽﺸﯿﺪ ﺍﻣﺎ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﭘﺪﺭﯼ ﮐﺮﺩ.. .
ﭘﺪﺭ ﯾﻌﻨﯽ : ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﮐﻒ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﻬﺮﻭ ﺟﺎﺭﻭ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﮐﻪ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﺍﺵ ﮐﻒ ﺧﻮﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﺟﺎﺭﻭ ﻧﺰﻧﻪ…
ﭘﺪﺭ ﯾﻌﻨﯽ :ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﻣﯿﮕﻔﺖ “ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﺸﻪ” ﺗﻤﺎﻡ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ هﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﺭﻧﮓ ﻣﯿﺒﺎﺧﺖ…
ﭘﺪﺭ ﯾﻌﻨﯽ : ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﺯ ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﻣﯿﺮﻩ ، ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ !
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﻭ ﺍﺻﻼﺡ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺩﺳﺘﺶ ﻣﯿﻠﺮﺯﻩ ، ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ ! ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﻏﺬﺍ ﯾﻪ ﻣﺸﺖ ﺩﺍﺭﻭ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ، ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﯽ ﻧﻤﯿﮕﻪ…
ﻭ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﻧﺼﻒ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪﺵ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﺶ ، ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﻤﯿﺮﯼ. ..
پدر یکی از نعمت های ماست. قدرشونو بدونیم..!
.
روز پدر مبارک
بعضی ها حاضر غائب هستند و عده ای غائب حاضر، و حضورشان ملموس تر از هر حاضریست…
روز پدر را به تمام پدرهایی که حضورشان ملموس هست تبریک می گویم.
سلام به همه پدران دنیا.روزتون مبارک
و سلام به پدری که به قول نازنین جان الان حضورش ملموس تر از پیش است.وبازهم خدارابه خاطر داشتن چنین پدری شکر میگویم
با سلام مجدد
آنان که از جهل به سمت آگاهی در حرکتند در واقع از مرگ به بیمرگی می روند…
سلام بسیار زیبا ممنون از سایت وزین داریون نما